"افیای جذاب من"
"افیای جذاب من"
پارت 34
ویو ا/ت
کلا با یونگی و سنا سرد حرف میزدم ولی خیلی دلم میخواد که خوده یونگی بهم قضیه رو بگه چون اگر من بگم اون دوتا خدمتکار تنبیح میشن بنابراین منتظر میمونم تا اینکه خودش بهم بگه...
<پرش زمانی به پنج ماه بعد،ساعت 5:30>
ویو ا/ت
الان شش ماه هست که باردارم شکمم بزرگتر شده..امروز هم میخوام برم سونگرافی بدم ببینم جنسیت بچه چیه.؟..
تو این پنج ماه من با یونگی و سنا یکم بهتر شدم چون سنا همچی رو بهم گفت ولی هنوز یونگی چیزی بهم نگفته...
تو این چند ماه برادرم مکس خیلی ضرر کرد و این باعث شد که یونگی بتونه جاشو بگیره..مکس هم از کره رفته امریکا و من اینحا تنها موندم قضیه رو بهش گفتم و اون گفت هرکاری که بکنم پشتمه..
دیگه اماده شدم که برم برای سونگرافی، چون امروز شوگا نمیتونه بیاد سنا همراهم میاد..
رسیدیم...منتظر بودم که نوبتم بشه...بالاخره نوبتم شد..رفتم داخل سنا بیرون منتظر موند..ی خانم اومد ی مایعی رو روی شکمم زد بعدش با ی چیزی که گذاشت روی شکمم و حرکتش میداد عکس بچه معلوم میشد..بعا از چند دقه خانمه گفت که بچه دختره...صدای ضربان قلبشو هم شنیدم خیلی خوب بود..
بعد از اینکه تموم شد از اتاق اومدم بیرون
سنا: خب..
ا/ت: خب..؟
سنا: جنسیت بچه چیه؟
ا/ت: دختر
سنا: واقعا*ذوق*
ا/ت: اره
سنا: خب اسم این دخترمونو چی میخوای بزاری..؟
ا/ت: نمیدونم..باید شوگا هم نظر بده..
سنا: اووه..راست میگی..
ا/ت: بریم
سنا: بریم
رفتیم سوار ماشین شدیم راه افتادیم سمت خونه..بعد از 35 مین رسیدیم خونه..وقتی که رسیدیم ساعت 7:30 بود..شوگا هم گفت امروز تا ساعت 8 میرسونه خونهـ....
ویو شوگا
اان ساعت 7:30 هست منم دیگه کارامو تموم کردمو رفتم سوار ماشین شدمو راه افتادم به سمت خونه..بعد از 40 مین رسیدیم خونه..ماشینو دادم به خدمتکار که پارک کنه..رفتم داخل دیدم ا/ت و سنا نشستن پای تلوزیون.
شوگا: سلام
ا/ت و سنا برگشتن به سمت من
ا/ت و سنا: سلام
شوگا: خب..خب..
سنا خب..؟
ا/ت: شوکا نیمخوای بشینی..؟
شوگا: چرا..
رفتم رو مبل نشستم
سنا: خب نمیخواین برای این دختر کوچولوتون اسم انتخاب کنین..؟
شوگا: چی..؟
ا/ت: بچمون دختر..
شوگا: واقعا*ذوق*
ا/ت: اره
شرطا
لایک:50
کامنت:65
پارت 34
ویو ا/ت
کلا با یونگی و سنا سرد حرف میزدم ولی خیلی دلم میخواد که خوده یونگی بهم قضیه رو بگه چون اگر من بگم اون دوتا خدمتکار تنبیح میشن بنابراین منتظر میمونم تا اینکه خودش بهم بگه...
<پرش زمانی به پنج ماه بعد،ساعت 5:30>
ویو ا/ت
الان شش ماه هست که باردارم شکمم بزرگتر شده..امروز هم میخوام برم سونگرافی بدم ببینم جنسیت بچه چیه.؟..
تو این پنج ماه من با یونگی و سنا یکم بهتر شدم چون سنا همچی رو بهم گفت ولی هنوز یونگی چیزی بهم نگفته...
تو این چند ماه برادرم مکس خیلی ضرر کرد و این باعث شد که یونگی بتونه جاشو بگیره..مکس هم از کره رفته امریکا و من اینحا تنها موندم قضیه رو بهش گفتم و اون گفت هرکاری که بکنم پشتمه..
دیگه اماده شدم که برم برای سونگرافی، چون امروز شوگا نمیتونه بیاد سنا همراهم میاد..
رسیدیم...منتظر بودم که نوبتم بشه...بالاخره نوبتم شد..رفتم داخل سنا بیرون منتظر موند..ی خانم اومد ی مایعی رو روی شکمم زد بعدش با ی چیزی که گذاشت روی شکمم و حرکتش میداد عکس بچه معلوم میشد..بعا از چند دقه خانمه گفت که بچه دختره...صدای ضربان قلبشو هم شنیدم خیلی خوب بود..
بعد از اینکه تموم شد از اتاق اومدم بیرون
سنا: خب..
ا/ت: خب..؟
سنا: جنسیت بچه چیه؟
ا/ت: دختر
سنا: واقعا*ذوق*
ا/ت: اره
سنا: خب اسم این دخترمونو چی میخوای بزاری..؟
ا/ت: نمیدونم..باید شوگا هم نظر بده..
سنا: اووه..راست میگی..
ا/ت: بریم
سنا: بریم
رفتیم سوار ماشین شدیم راه افتادیم سمت خونه..بعد از 35 مین رسیدیم خونه..وقتی که رسیدیم ساعت 7:30 بود..شوگا هم گفت امروز تا ساعت 8 میرسونه خونهـ....
ویو شوگا
اان ساعت 7:30 هست منم دیگه کارامو تموم کردمو رفتم سوار ماشین شدمو راه افتادم به سمت خونه..بعد از 40 مین رسیدیم خونه..ماشینو دادم به خدمتکار که پارک کنه..رفتم داخل دیدم ا/ت و سنا نشستن پای تلوزیون.
شوگا: سلام
ا/ت و سنا برگشتن به سمت من
ا/ت و سنا: سلام
شوگا: خب..خب..
سنا خب..؟
ا/ت: شوکا نیمخوای بشینی..؟
شوگا: چرا..
رفتم رو مبل نشستم
سنا: خب نمیخواین برای این دختر کوچولوتون اسم انتخاب کنین..؟
شوگا: چی..؟
ا/ت: بچمون دختر..
شوگا: واقعا*ذوق*
ا/ت: اره
شرطا
لایک:50
کامنت:65
۱۵.۱k
۱۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.