دختری از جنس جاسوس(پارت55)
انیا و دامیان برگشتن خوابگاه دیدن همه دارن گریه میکنن
دامیان:چیشده؟
دنیل:امتحانا……هق……جلو……هق
لوکا:جلو……هق……افتاده……هق
انیا:خاک تو سرتون برگام ریخت گفتم چیشده
دامیان:عیب نداره میشینیم درس میخونیم
بکی:گمشو بابا خرخون
دامیان:جدی میگم
(ساعت چهار صبح)
انیا:دامیان دیگه بسه(با لحن خوابالو)
دامیان:فقط بیستا برگه مونده
بکی:دیگه بابا اه(خوابالو)
دنیل:فک میکنی بیستا کمه(خوابالو)
دامیان:خوابالوعا من همه ی بچگیم تا صبح درس میخوندم
لوکا:تو خر خدا بودی(خوابالو)
مگی:بچه ها من میخوابم(خوابالو)
دامیان:کجا با این عجله
همشون همونجا خوابشون برد
(ساعت شیش صبح)
دامیان:پاشید خوابالوعا صب شده
انیا:بروبابا صب خوابیدیم الان صب شده
بکی پاشد ساعت دید و شروع کرد داد زدن…
بکی:پاشید اسکلا دیرمون میشه
هرکی خواب بود:چی
دنیل:یا خدا ساعت شیش صبه یه ساعت دیگه باید بریم سر کلاس
(سرکلاس)
لوکا:دامیان دقت کردی جولیا هر روز ارایشش غلیظ تر میشه
دامیان:ردیه نگران نباش
بکی:و انیا تو فهمیدی مقدار مصرف تافت الکس هر روز داره میره بالاتر
انیا:خوب میشه
(خوابگاه)
یهو گوشی لوکا زنگ خورد
لوکا:الو
مامان لوکا:الو پسرم امروز تولده لیاناست
لوکا:لیانا کیه(مشروب خورده)
مامان لوکا:پسرم خوبی
لوکا:نه جدی میگم
مامان لوکا:خواهرته
لوکا:راس میگی
مامان لوکا:دوستاتم بیار
لوکا:باشه خدافظ
مامان لوکا:دیر نکنی خدافظ
دامیان:چیشده مراسم عروسی من و انیاس
انیا:نه فک کنم مال بکی و لوکا باشه
دنیل:نه بابا مراسم مرگه
مگی:مرگ کی
دنیل:لوکا دیگه برا اینکه مشروب خورده
بکی کمتر از همه خورده بود
بکی:بچه ها تولد خواهر لوکاعه
دنیل:چی
دامیان:چیشده؟
دنیل:امتحانا……هق……جلو……هق
لوکا:جلو……هق……افتاده……هق
انیا:خاک تو سرتون برگام ریخت گفتم چیشده
دامیان:عیب نداره میشینیم درس میخونیم
بکی:گمشو بابا خرخون
دامیان:جدی میگم
(ساعت چهار صبح)
انیا:دامیان دیگه بسه(با لحن خوابالو)
دامیان:فقط بیستا برگه مونده
بکی:دیگه بابا اه(خوابالو)
دنیل:فک میکنی بیستا کمه(خوابالو)
دامیان:خوابالوعا من همه ی بچگیم تا صبح درس میخوندم
لوکا:تو خر خدا بودی(خوابالو)
مگی:بچه ها من میخوابم(خوابالو)
دامیان:کجا با این عجله
همشون همونجا خوابشون برد
(ساعت شیش صبح)
دامیان:پاشید خوابالوعا صب شده
انیا:بروبابا صب خوابیدیم الان صب شده
بکی پاشد ساعت دید و شروع کرد داد زدن…
بکی:پاشید اسکلا دیرمون میشه
هرکی خواب بود:چی
دنیل:یا خدا ساعت شیش صبه یه ساعت دیگه باید بریم سر کلاس
(سرکلاس)
لوکا:دامیان دقت کردی جولیا هر روز ارایشش غلیظ تر میشه
دامیان:ردیه نگران نباش
بکی:و انیا تو فهمیدی مقدار مصرف تافت الکس هر روز داره میره بالاتر
انیا:خوب میشه
(خوابگاه)
یهو گوشی لوکا زنگ خورد
لوکا:الو
مامان لوکا:الو پسرم امروز تولده لیاناست
لوکا:لیانا کیه(مشروب خورده)
مامان لوکا:پسرم خوبی
لوکا:نه جدی میگم
مامان لوکا:خواهرته
لوکا:راس میگی
مامان لوکا:دوستاتم بیار
لوکا:باشه خدافظ
مامان لوکا:دیر نکنی خدافظ
دامیان:چیشده مراسم عروسی من و انیاس
انیا:نه فک کنم مال بکی و لوکا باشه
دنیل:نه بابا مراسم مرگه
مگی:مرگ کی
دنیل:لوکا دیگه برا اینکه مشروب خورده
بکی کمتر از همه خورده بود
بکی:بچه ها تولد خواهر لوکاعه
دنیل:چی
۳.۹k
۰۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.