پارت ۶
با این حرف مامانم از خونه زدم بیرون رفتم پیش دوستام خیلی اعصابم خورد بود دقیقن ساعت ۹ شب بود زنگ زدم به مینا دیدم جواب نمیده کفتم شاید خواب باشه
ویو ات
نزدیک یه پارکی پیاده شدم گفتم شاید قدم زدن حالمون بهتر کنه هوا خیلی سرد بود داشتم همینجوری قدم میزدم که دیدم مینا با یه پسرس گفتم شاید خیالی شدم ولی با دقت نگاه کردم دیدم خود مینا بود با پسره شاید داداش باشه ولی نه اون بوسید یعنی داره به تهیونگ خیانت میکنه تهیونگ بفهمه چه حسی پیدا میکنه چون خودمم عاشق تهیونگ بودم یک دفعه قلبم درد گرفت گفتم اروم باش و اونجا تصمیم گرفتم که با تهیونگ ازدواج کنم ولی طاقت نیاوردم رفتم جلو به مینا گفتم دقیقن میدونی داری چه گوهی میخوری الان
^ا..ات
ات به تهیونگ چیزی نگیا باشه (با ترس و دست ات گرفته بودو خواهش میکرد)
+دستشو پس زدم گفتم چجوری میخوای بهش نگم میدونی وقتی بهمه چه حالی میشه (با داد)
^نکنه تو عاشقشی که انقد براش غیرتی هستی
+چی میگی تو
^آره پس هستی نگاه این یه موقعیته خوبه تو بهش نگو منم تورو بهش میرسونم باشه
+برو بابا من مثل تو هرزه نیستم
+داشتم میرفتم که مینا یک دفعه گفت فکر کردی حرفتو باور میکنه اون مثل دیونه ها عاشق منه
+که یک دفعه طاقت نیوردم رفتم یه چک مکم بهش زدم رفتم خونه یه نفس عمیق کشیدم زنگ زدم به مامانم گفتم من باهاش ازدواج میکنم هم برای محافظت ازش هم برای مشکل مالی خانوادم
ویو ات
نزدیک یه پارکی پیاده شدم گفتم شاید قدم زدن حالمون بهتر کنه هوا خیلی سرد بود داشتم همینجوری قدم میزدم که دیدم مینا با یه پسرس گفتم شاید خیالی شدم ولی با دقت نگاه کردم دیدم خود مینا بود با پسره شاید داداش باشه ولی نه اون بوسید یعنی داره به تهیونگ خیانت میکنه تهیونگ بفهمه چه حسی پیدا میکنه چون خودمم عاشق تهیونگ بودم یک دفعه قلبم درد گرفت گفتم اروم باش و اونجا تصمیم گرفتم که با تهیونگ ازدواج کنم ولی طاقت نیاوردم رفتم جلو به مینا گفتم دقیقن میدونی داری چه گوهی میخوری الان
^ا..ات
ات به تهیونگ چیزی نگیا باشه (با ترس و دست ات گرفته بودو خواهش میکرد)
+دستشو پس زدم گفتم چجوری میخوای بهش نگم میدونی وقتی بهمه چه حالی میشه (با داد)
^نکنه تو عاشقشی که انقد براش غیرتی هستی
+چی میگی تو
^آره پس هستی نگاه این یه موقعیته خوبه تو بهش نگو منم تورو بهش میرسونم باشه
+برو بابا من مثل تو هرزه نیستم
+داشتم میرفتم که مینا یک دفعه گفت فکر کردی حرفتو باور میکنه اون مثل دیونه ها عاشق منه
+که یک دفعه طاقت نیوردم رفتم یه چک مکم بهش زدم رفتم خونه یه نفس عمیق کشیدم زنگ زدم به مامانم گفتم من باهاش ازدواج میکنم هم برای محافظت ازش هم برای مشکل مالی خانوادم
۱۱.۹k
۲۰ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.