Y̤̮o̤̮ṳ̮r̤̮ M̤̮e̤̮m̤̮o̤̮r̤̮i̤̮e̤̮s̤̮ C̤̮o̤̮m̤̮e̤̮ A̤̮N̤̮D
Y̤̮o̤̮ṳ̮r̤̮ M̤̮e̤̮m̤̮o̤̮r̤̮i̤̮e̤̮s̤̮ C̤̮o̤̮m̤̮e̤̮ A̤̮N̤̮D̤̮ G̤̮o̤̮ I̤̮n̤̮ M̤̮y̤̮ H̤̮r̤e̤̮a̤̮d̤̮ L̤̮i̤̮k̤̮e̤̮ B̤̮o̤̮o̤̮m̤̮r̤̮a̤̮n̤̮g̤̮🖤🪐
P̤̮A̤̮R̤̮T̤̮⁴¹
J̤̮K̤̮ a̤̮n̤̮d̤̮ M̤̮O̤̮O̤̮Y̤̮O̤̮O̤̮N̤̮🤏☻️
A̤̮D̤̮M̤̮I̤̮N̤̮ : J̤̮I̤̮Y̤̮O̤̮O̤̮N̤̮🍫🦋
پسرا بعد از کارشون به تهیونگ سر میزدن ...
پدر و مادرش حتی به دیدنش هم نیومده بودن !
جین بارها و بارها به مادرش زنگ زده بود اما جواب نداد ...
.
.
.
جین نا امیدانه شماره مادرش را گرفت ...
خیلی عجیب بود اما بالاخره بعد از سه بوق جواب داد !
_الو
+مادر جان (*بغض
_امیدوارم کار مهمی داشته باشی که دوروزه تلفنمو اشغال کردی !
+نمیخواستم جواب بدین فوت کنم که ! صددرصد کار مهمی داشتم !
_میدونم بالاسر تو و نامجون و تهیونگ نبودم و تربیتتون رو دست آجوما سپردم اما در هر صورت مادرتم و نباید اینجوری باهام صحبت کنی !
+اوما ...فقط زنگ زدم بهت بگم پسر کوچیکت ...یادت که هست یه پسر بیست و هفت ساله به اسم کیم تهیونگ داری ؟
_یاع کیم سوکجین درست صحبت کن ببینم تهیونگ چی شده ؟
+هیچی چیز خاصی نشده فقط الان دوروزه توی ماموریت تیر به کلیش خورده بدنش عفونت کرده و الان تو کماست ...ایکاش مادرانه دوستش داشتی تا یکم واسم سوال بود چجوری میخوام به یک مادر همچین خبری بدم !تا به حال پدری نداشتم چون ندیدم واسم پدری کنه از حالا به بعد مادری ندارم چون حتی نمیتونم فکرشم کنم واسم مادری کرده باشه!
(*قطع تلفن
شاید جین یکم زیاده روی کرده بود ...در هر صورت اون مادرشون بود ...چی برای یک مادر عزیز تر از فرزندش ؟!
........................................
مادرش دستاش رو گرفته بود و با بغض میگفت :عزیز دلم ...یادته بچه بودی دیروقت برمیگشتم خونه میدیدم اون چشمای قشنگتو بستی؟تا صدای در میومد و پدرت وارد خونه میشد با سر و صداش بیدار میشدی !میپریدی بغلش اما اون تورو پس میزد !حتما الان باید اون پدر بیرحمت بیاد ؟! یه بارم که شده با سرو صداهای مادرت بیدار شو بچه ...
#Park_Jiyoon
#Your_memories_come_AND_go_in_my_Heard
P̤̮A̤̮R̤̮T̤̮⁴¹
J̤̮K̤̮ a̤̮n̤̮d̤̮ M̤̮O̤̮O̤̮Y̤̮O̤̮O̤̮N̤̮🤏☻️
A̤̮D̤̮M̤̮I̤̮N̤̮ : J̤̮I̤̮Y̤̮O̤̮O̤̮N̤̮🍫🦋
پسرا بعد از کارشون به تهیونگ سر میزدن ...
پدر و مادرش حتی به دیدنش هم نیومده بودن !
جین بارها و بارها به مادرش زنگ زده بود اما جواب نداد ...
.
.
.
جین نا امیدانه شماره مادرش را گرفت ...
خیلی عجیب بود اما بالاخره بعد از سه بوق جواب داد !
_الو
+مادر جان (*بغض
_امیدوارم کار مهمی داشته باشی که دوروزه تلفنمو اشغال کردی !
+نمیخواستم جواب بدین فوت کنم که ! صددرصد کار مهمی داشتم !
_میدونم بالاسر تو و نامجون و تهیونگ نبودم و تربیتتون رو دست آجوما سپردم اما در هر صورت مادرتم و نباید اینجوری باهام صحبت کنی !
+اوما ...فقط زنگ زدم بهت بگم پسر کوچیکت ...یادت که هست یه پسر بیست و هفت ساله به اسم کیم تهیونگ داری ؟
_یاع کیم سوکجین درست صحبت کن ببینم تهیونگ چی شده ؟
+هیچی چیز خاصی نشده فقط الان دوروزه توی ماموریت تیر به کلیش خورده بدنش عفونت کرده و الان تو کماست ...ایکاش مادرانه دوستش داشتی تا یکم واسم سوال بود چجوری میخوام به یک مادر همچین خبری بدم !تا به حال پدری نداشتم چون ندیدم واسم پدری کنه از حالا به بعد مادری ندارم چون حتی نمیتونم فکرشم کنم واسم مادری کرده باشه!
(*قطع تلفن
شاید جین یکم زیاده روی کرده بود ...در هر صورت اون مادرشون بود ...چی برای یک مادر عزیز تر از فرزندش ؟!
........................................
مادرش دستاش رو گرفته بود و با بغض میگفت :عزیز دلم ...یادته بچه بودی دیروقت برمیگشتم خونه میدیدم اون چشمای قشنگتو بستی؟تا صدای در میومد و پدرت وارد خونه میشد با سر و صداش بیدار میشدی !میپریدی بغلش اما اون تورو پس میزد !حتما الان باید اون پدر بیرحمت بیاد ؟! یه بارم که شده با سرو صداهای مادرت بیدار شو بچه ...
#Park_Jiyoon
#Your_memories_come_AND_go_in_my_Heard
۲.۳k
۲۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.