فرشته عشق پارت نه

فرشته عشق پارت نه
ولیعهد لباس های بیرون از قصرت رو و نشان فیک برگشت واسب و برداشت و هانول رو سوار کرد و خودش هم سوار شد از قصر زدن بیرون
_کجا داریم میریم
-یه جایی
_خب‌ کجا
-گفتم‌ تو نمیخواد بدونی
_منو داری با خودت میبری اما میگی نیاز نیست بدونی این شد منطق
رسیدیم به یه خونه ولیعهد گفت پیاده شو
_بلد نیستم
-باشه
ولیعهد بغلم کرد و منو گذاشت زمین
-امشب تو این خونه میمونیم
_خب چرا
-چون من میگم
_خب باشع
رفتیم داخل ولیعهد جا پهن کرد که بخوابیم من
_من نمیتونم بخوابم
-چرا؟
_چون من نمیتونم کنار یه پسر بخوابم .
-ولی امشب میخوابی
_اما شما واقعا میتونین کنار یه دختر بخوابین ؟
-چرا نتونم
_اما من نمیتونم کنار شما بخوابم
داشتم میرفتم که ولیعهد دستمو گرفت و منو برگردوند یذره عقب تر
-ما نامزدیم
کلام نویسنده ((من خودم نامزدشون کردم چون عشقم کشید پس دیگه بدونین نامزد هستن ولی کسی نمیدونه))
ادامه حرف ولیعهد
-اما اگه نمیخوای من نمیخوابم چون میتونم در طول روز بخوابم اما تو نمیتونی پس تو بخواب
_قبول کردم که کنارش بخوابم چون ما واقعا نامزد بودیم اما ..‌.


در ضمن من این نشونه هارو گذاشتم هی نخوام اسم بنویسم

ولیعهد:-
هانول:_