وانشات خونآشامی ~آشنایی خونین ~pt21
خونین شده و کلا زخمی شده بود
همه خدمتکارا اوده بودن پذیرایی همشون ترسیده بودن
زود رفتی سمتش
ا. ت: چیشده! (با نگرانی)
تهیونگ: چیزی نشده
ا.ت: ینی چ چیزی نشده نگا کن نمیتونی وایسی
کمکش کردی تا اتاقتون بردیش
گف میرم حموم
بهش گفتی ک نمیتونی تنهایی ولی قبول نکرد ب خاطر حاملگیت
پ خودش تنها رفت حموم
ب اینور و انور میرفتی میومدی تا از حموم در بیاد
رفتی پایین و از دکتر جعبه کمک های اولیه رو خاستی
دکتر: بزار خودم میام
ا. ت: ن... یه دوره ی بلند مدت استفاده از کمک های اویه دیدم... مدونم باید چیکار کنم (ب خاطر کارت ک میرفتی جاهای خطرناک مجبور شده بودی یاد بگیری)
دکتر قبول کرد
و رفتی اتاق
بعد چن دیقه از حموم اومد بیرون
اومد رو تخت نشست
رفتی کنارش نشستی
جعبه رو باز کردی
و وسایل ها رو اماده کردی
ا. ت: نگفتی چی شده
بعد یکم مکث گف: هومم... با انسان ها دعوا کردیم
داشتی روی زخمش پماد میزدی
ا. ت: چیی با انسان هاا
تهیونگ: عاههه درد مکنه هااا
ا. ت: آی ببخش گفی با انسان ها خب تعجب کردم
تهیونگ: انسان ها کم کم دارن خطرناک میشن... قبلا اونا از ما میترسیدن.. الان ما از اونا
چیزی نداشتی بگی
و تهیونگ یجوری بود مث اینکه ب چیزی نیاز داشت
بعد اینک زخماشو بستی
بهش گفی: معلومه...
تهیونگ: چی معلومه
ا. ت: اینک ب خون نیاز داری!
تهیونگ: ن! من خوبم
ا. ت: منم خوبم
تهیونگ: ن ا. ت نمیتونم اینکارو بکنم!
ا. ت: ول وقتی ابنجوری مکنی من عذاب وجدان مکشم..... لطفا خودم میخام.. نگران نباش چیری نمیشه..
تهیونگ: ن ا. ت نمیتونم
ا. ت: میتونی... هم فق ت لذت نمیبری ک من خودمم از بذت مکیدن خونم خعلی راضی ام
تهیونگ: واقعا
ا.ت: البته که
سمت گردنت خم شد و شروع کرد. ب مکیدنش
اروم روی تخت دراز کشیدی و روت خم شد
و خودنت رو میخورد
هرچقد هم درد داشتی دبار نشون نمیدادی
بعد چن دیقه
تهیونگ از روت بلند شد و تورو تو بغلش گرف
تهیونگ: ممنون
ا.ت: خاعش مکنم
تهیونگ: 😁
ا. ت: 😌😁
*۹ماه بعد*
ت اشپزخونه بودی و ب غذا درست کردنشون نگاه میکردی
شکمت درد های خفیفی همش داشت ول نشون نمیدادی و همش بخودت مگفتی همش ب خاطر حاملگیه
همینجور دردات تا شب ادامه داشت
شب وقتی تو و تهیونگ نشسته بودین دیگه دردات خیلی شدید شد و نمیتونستی تحملش کنی
مثل شکم درد زایمان بود
جیغ میکشیدی
تهیونگ: ا. ت.. ا.ت چیشده!
ا. ت: فک کنم...فک کنم درد شکمه زایمان هس
تهیونگ: چی
تهیونگ زود کمکت کرد و بردتت پایین پیش دکتر
دکتر: بله داره زایمان مکنه
تهیونگ: اخه هنوز ۳ماه مونده چطور
دکتر: اون انسانه..و انسان ها خیلی میشه ک زایمان زود انحام شه
تهیونگ: اینو میدونم.. پس واسه همین شما باید مواظب بودین ک زود زایمان نکنه
دکتر: معذرت میخام
تهیونگ: معذرت میخای. اگ بچم چیزیش بشه.زندت نمذارم
همه خدمتکارا اوده بودن پذیرایی همشون ترسیده بودن
زود رفتی سمتش
ا. ت: چیشده! (با نگرانی)
تهیونگ: چیزی نشده
ا.ت: ینی چ چیزی نشده نگا کن نمیتونی وایسی
کمکش کردی تا اتاقتون بردیش
گف میرم حموم
بهش گفتی ک نمیتونی تنهایی ولی قبول نکرد ب خاطر حاملگیت
پ خودش تنها رفت حموم
ب اینور و انور میرفتی میومدی تا از حموم در بیاد
رفتی پایین و از دکتر جعبه کمک های اولیه رو خاستی
دکتر: بزار خودم میام
ا. ت: ن... یه دوره ی بلند مدت استفاده از کمک های اویه دیدم... مدونم باید چیکار کنم (ب خاطر کارت ک میرفتی جاهای خطرناک مجبور شده بودی یاد بگیری)
دکتر قبول کرد
و رفتی اتاق
بعد چن دیقه از حموم اومد بیرون
اومد رو تخت نشست
رفتی کنارش نشستی
جعبه رو باز کردی
و وسایل ها رو اماده کردی
ا. ت: نگفتی چی شده
بعد یکم مکث گف: هومم... با انسان ها دعوا کردیم
داشتی روی زخمش پماد میزدی
ا. ت: چیی با انسان هاا
تهیونگ: عاههه درد مکنه هااا
ا. ت: آی ببخش گفی با انسان ها خب تعجب کردم
تهیونگ: انسان ها کم کم دارن خطرناک میشن... قبلا اونا از ما میترسیدن.. الان ما از اونا
چیزی نداشتی بگی
و تهیونگ یجوری بود مث اینکه ب چیزی نیاز داشت
بعد اینک زخماشو بستی
بهش گفی: معلومه...
تهیونگ: چی معلومه
ا. ت: اینک ب خون نیاز داری!
تهیونگ: ن! من خوبم
ا. ت: منم خوبم
تهیونگ: ن ا. ت نمیتونم اینکارو بکنم!
ا. ت: ول وقتی ابنجوری مکنی من عذاب وجدان مکشم..... لطفا خودم میخام.. نگران نباش چیری نمیشه..
تهیونگ: ن ا. ت نمیتونم
ا. ت: میتونی... هم فق ت لذت نمیبری ک من خودمم از بذت مکیدن خونم خعلی راضی ام
تهیونگ: واقعا
ا.ت: البته که
سمت گردنت خم شد و شروع کرد. ب مکیدنش
اروم روی تخت دراز کشیدی و روت خم شد
و خودنت رو میخورد
هرچقد هم درد داشتی دبار نشون نمیدادی
بعد چن دیقه
تهیونگ از روت بلند شد و تورو تو بغلش گرف
تهیونگ: ممنون
ا.ت: خاعش مکنم
تهیونگ: 😁
ا. ت: 😌😁
*۹ماه بعد*
ت اشپزخونه بودی و ب غذا درست کردنشون نگاه میکردی
شکمت درد های خفیفی همش داشت ول نشون نمیدادی و همش بخودت مگفتی همش ب خاطر حاملگیه
همینجور دردات تا شب ادامه داشت
شب وقتی تو و تهیونگ نشسته بودین دیگه دردات خیلی شدید شد و نمیتونستی تحملش کنی
مثل شکم درد زایمان بود
جیغ میکشیدی
تهیونگ: ا. ت.. ا.ت چیشده!
ا. ت: فک کنم...فک کنم درد شکمه زایمان هس
تهیونگ: چی
تهیونگ زود کمکت کرد و بردتت پایین پیش دکتر
دکتر: بله داره زایمان مکنه
تهیونگ: اخه هنوز ۳ماه مونده چطور
دکتر: اون انسانه..و انسان ها خیلی میشه ک زایمان زود انحام شه
تهیونگ: اینو میدونم.. پس واسه همین شما باید مواظب بودین ک زود زایمان نکنه
دکتر: معذرت میخام
تهیونگ: معذرت میخای. اگ بچم چیزیش بشه.زندت نمذارم
۲۲۷.۶k
۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.