عجب چشمهایی داشت، شبیه به یوسه. انگار که از جای لب های خد
عجب چشمهایی داشت، شبیه به یوسه. انگار که از جای لب های خدا بر روی ان دو گودی استخوانی شعله ی شهاب سنگ ها دمیده شده باشد؛ من هیچ فکر نمی کردم در دنیایی که همیشه برای من غریبه بوده، گوشه ای از ان چنین عشقی برایم کنار گذاشته شده باشد. تو خودت نمیدانی اما خرمن موهای تو دور تا دور ماهیچه های دل من پیچیده همین را میخواستی؟ به شاهرگم رسیدی و حالا دیگر مهم نیست، کجا باشیم. جان من حرارت تو همیشه به قلب من خواهد رسید. چرا که ما با روح هایمان مقیم یکدیگریم.
۲.۱k
۱۹ دی ۱۴۰۳