**گذشته ی سیاه **p19
دستم گذاشتم رو قلبم و شروع کردم به آروم ماساژ دادنش ولی از ضربات و شوقش کم نمیشد .... دستم و از رو قلبم برداشتم رفتم سراغ سیگار ... مثل دیوونه ها دنبالش بودم رفتم سمت هودی که دیشب پوشیده بودم و سیگار فندک برداشتم ....سیگار و بین انگشتام گذاشتم و روشنش کردم ... رفتم سمت پنجره و به بیرون زل زدم .. خورشید وسط پنجره بود ... یه پک از سیگار و کشیدم دودش تو پنجره پخش کردم ... خورشید وسط موج دود سیگار بود ... من از دودش لذت میبردم به امواج ش نگا میکردم و غرق میشدم ... قلبم دوباره تپش سردش و گرفت .... از سیگار میک عمیقی کشیدم ...... یعنی الان ... یعنی الان مامان ام چیکار میکنه ... خوشبخته ...... یعنی دلیل اشک های بیوقفه اش من بودم ؟ من ؟ ولی اون منو ... من ... من فقط بچه بودم ... ولی دست من نبود که ناخواسته بودم...... دلم واسش تنگ شده ... با نفرتی که ازش دارم دلم واسش تنگ شده .... ولی دلیل این اشکام... ولی دلیل این اشکایی که مثل سر سره شدن و هی میریزن همش همش بخاطر دلتنگی هامه ...... دلم تنگه ... خیلی ... نمیتونم بگم چقدر بهم دیگه گره میخوره مویرگ های قلبم ....قلبم بخاطرش داره مچاله میشه.
یه میک دیگه زدم یه میک عمیق تا آخرین سطح ریه هام کشیدمش ... همینجوری که دود سیگار و از جسمم خالی میکردم با خودم حرف میزدم با مامان خیالیم
ایپک : مامان .. مامان میشه ناز ام کنی ؟ (گریه)
مامانی ... میشه بغلم کنی ؟ ...می.میشه نوازش ام کنی ؟ (گریه)میشه واسم داستان پری هارو دوباره بگی ... میشه موهامو شونه کنی؟(گریه)تو که با اون خوب بودی(گریه) ... تو که با کثیفترین مرد دنیا خوب بودی(گریه) ... تو که با همه بجز من مهربون بودی یکم ام منو نوازش کن...کشتی ... کشتی ... تو منو کشتی مامان (گریه)
دستم و آوردم بالا ولی سیگار تموم شده بود ....
تکیه دادم به بغل دیوار پنجره و سر خوردم و نشستم رو زمین ... پاهامو بغل کردم و فقط گریه کردم .....شوقی واسم نمونده ... دنیا واسم تاریکه ... شمع امیدی ندارم تو این روز های تاریک ..... امید ... *دوباره میبینمت زغال اخته کوچولو* (با همون گریه هاش لبخند میزنه) این دیگه چی بود ... چیشد یهو یاد حرفش افتادم....شاید شمع امید منم اون باشه ....اما اونم زخم خورده اس ..... دنبال فرصتیم تا بهم تکیه کنیم ...
یه میک دیگه زدم یه میک عمیق تا آخرین سطح ریه هام کشیدمش ... همینجوری که دود سیگار و از جسمم خالی میکردم با خودم حرف میزدم با مامان خیالیم
ایپک : مامان .. مامان میشه ناز ام کنی ؟ (گریه)
مامانی ... میشه بغلم کنی ؟ ...می.میشه نوازش ام کنی ؟ (گریه)میشه واسم داستان پری هارو دوباره بگی ... میشه موهامو شونه کنی؟(گریه)تو که با اون خوب بودی(گریه) ... تو که با کثیفترین مرد دنیا خوب بودی(گریه) ... تو که با همه بجز من مهربون بودی یکم ام منو نوازش کن...کشتی ... کشتی ... تو منو کشتی مامان (گریه)
دستم و آوردم بالا ولی سیگار تموم شده بود ....
تکیه دادم به بغل دیوار پنجره و سر خوردم و نشستم رو زمین ... پاهامو بغل کردم و فقط گریه کردم .....شوقی واسم نمونده ... دنیا واسم تاریکه ... شمع امیدی ندارم تو این روز های تاریک ..... امید ... *دوباره میبینمت زغال اخته کوچولو* (با همون گریه هاش لبخند میزنه) این دیگه چی بود ... چیشد یهو یاد حرفش افتادم....شاید شمع امید منم اون باشه ....اما اونم زخم خورده اس ..... دنبال فرصتیم تا بهم تکیه کنیم ...
۷.۸k
۲۳ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.