وانشات ارباب مافیا پارت 14
جیمین: واااااو جرعت دوست پسر و دوست دختراتونو 5 ثانیه بوس کنین ...خرذوق...
بقیه هم به ناچار انجام دادن
جیمین: حالا حقیقت تاحالا دوست پسر دوست دختر داشتین؟
بونا: نه تو پرورشگاه یه نفر رو من کراش بود بهش محل سگم نمی ذاشتم ...باخنده...
جیهوپ: نه
شوگا خمیازه کشید
بقیه به خاطر خمیازه شوگا خمیازه کشیدن!
نامجون: به این میگن زنگ پایان بازی پاشین فردا باید برین مدرسه ...باخنده...
جین: مدرسه ای نشونت بدم!
حالا نامجون بدو جین بدو
چند دور عمارتو دوره کردن رفتن بیرون
جینا و کاملیا: ماهم دیگه بریم ...باخنده...
جیهوپ و جیمین و شوگا و تهیونگ و هانیول: ماهم میریم
میسو: منم میرم فقط پس فردا تولدت مارم دعوت کن ...چشمک زد...
و همشون رفتن
ات: وااای یادم نبود پس فردا تولدمه ...ذوق...
بونا: وااااای تولد منم هست ...ذوق تر...
کوک: حالا برین بگیرین بخوابین
*فردا**بعد از ظهر*
کوک: میگم ات
ات: بله
کوک: تو قبل از اینکه بیای اینجا رفتی مدرسه؟
ات: آره با پول خودم می رفتم کنکورم رتبه 4 قبول شدم بعدش اومدم اینجا
کوک: رتبه 4؟ ...تعجب...
ات: آره خیرسرم آی کیوم 151
کوک: میخوای پاییز بری دانشگاه؟
ات: یعنی میشه ...ذوق...
کوک: صددرصد
ات: وااااااای ...دست زدن...
کوک: رشته موردعلاقت چیه؟
ات: طراحی گرافیک
کوک: وااو
ات: من میرم به بونا کمک کنم
کوک: باشه
*پیش بونا**توی آشپزخونه**فقط ات و بونا توی آشپزخونن*
ات ماجرا رو برا بونا تعریف کرد
بونا: منم مثل تو تا کنکور با پولی که از اینجا میگرفتم رفتم مدرسه کنکورم قبول شدم ولی دانشگاه نرفتم!
ات: رشته مورد علاقت چیه؟
بونا: عکاسی، کاش میشد منم با تو بیام دانشگاه تازه طراحی گرافیک و عکاسی توی یه دانشگاهن!
کوکی ظاهر میشود: خب میتونی بری!
بونا: واقعاً؟!؟ ...ذوق...
کوک: آره واقعا
بونا: مرسییییی ...ذوق بیشتر...
ات: هردو باهم توی یدونه دانشگاه!!!!! ...ذوق...
کوک: واقعا جالبه کسی که دوساله آشپز عمارته خواهر دوقلوی دوست دخترمه ...باخنده...
*فردا**ویو ات*
از خواب بیدار شدم. واااای امروز تولدمه! خودشم با آبجی دوقلوم!
بونا بیدار شد: واااای امروز تولدمه! خودشم با آبجی دوقلوم!
ات: همین حرفو من همین الان تو ذهنم گفتم تو به زبون آوردی ...باخنده...
بونا: ما اینیم دیگه!
ات: بیا امروز ست بپوشیم!
بونا: آخه من خدمتکارم باید اون لباسو بپوشم!
ات: وایسا من الان میام
دست و صورتمو شستم رفتم دنبال کوک
ات: میگم کوک
کوک: بلی
ات: میشه یه امروزو من و بونا ست بپوشیم بونا لباس خدمتکاری نپوشه؟؟؟ لطفااا
کوک: به نظرت میتونم بگم نه؟
ات: نه
کوک: خب؟
ات: مرسییییییی
بدو بدو برگشتم اتاق: حلش کردم چی بپوشیم؟
بونا: این چطوره؟
ات: عالیه
لباسشون بدون دستکش
*بعد از ظهر*
کوک: بریم کیک بخریم به پسرا بگیم بیان؟
ات: باشه ولی امروز فقط تولد من نیست تولد بونا هم هست!
کوک: میدونم
ات: یه چیزی بگم؟
کوک: چه چیزی؟
ات: میدونستی قیافت خیلی شبیه خرگوشه؟ ...باخنده...
کوک: الان تو رئیس بزرگترین باند مافیایی سئولو به خرگوش تشبیه کردی؟
ات: دقیقاً
کوک: الان من چیم شبیه خرگوشه؟
ات: همه چیت حتی اسمت
کوک: خیلیم عالی خرگوش شدیم رفت ...باخنده...
ات: خرگوش ندیده بودیم رئیس باند مافیایی اونم بزرگترینش باشه اونم دیدیم ...باخنده...
کوک: حالا بدو برو بونا رو صدا کن
رفتم دنبال بونا دیدم کنار در آشپزخونه داره میخنده
بونا: وای..خدا..آخه..تشبیه..رئیس..مافیا..اونم..به..خرگوش ...باخنده شدید...
ات: آره اونم به خرگوش پاشو بریم بیرون کیک بخریم تولدمونه آ!
بونا: باشه..باشه..پاشدم ...همچنان باخنده...
سوار ماشین شدیم داشتیم میرفتیم که من یه توله سگ خیلی کیوت تنها کنار پیاده رو دیدم.
ات: میشه وایسی؟
ماشینو نگه داشت پیاده شدم رفتم پیشش نازش کردم
ات: چنقده کیوتی تو!
کوک هم دنبالم اومد: قلاده یا نشونه ای نداره؟
ات: نه! من اینجوری ولش نمی کنم!
پاشدم اومد سمت پام خودشو لوس کرد
بونا هم اومد: واای چه سگ کیوتی!
ات: نمیشه نگهش داریم؟
کوک: میتونم بگم نه؟
ات و بونا: نه
کوک: پس باید بریم دامپزشکی
بغلش کردم برگشتیم توی ماشین.
ات: اسمشو چی بزاریم؟
بونا: بزارم به انتخاب خودش اسم بگیم از هرکدوم خوشش اومد!
ات: باشه
بونا: پاپی
ات: میتو
بونا: تانی
ات: نیلن
بونا: کوییکن
ات: توتو
بونا: مونا
ات: اصلا کوکی ...کلافه...
سگه شروع کرد به شکل کیوتی پارس کردن
بونا: تصویب شد کوکی! ...باخنده...
(دو جمله بالایی رو اصلاح میکنم: کوکی شروع کرد به شکل کیوتی پارس کردن)
کوک: خیلیم عالی! رسیدیم پیاده شین
بقیه هم به ناچار انجام دادن
جیمین: حالا حقیقت تاحالا دوست پسر دوست دختر داشتین؟
بونا: نه تو پرورشگاه یه نفر رو من کراش بود بهش محل سگم نمی ذاشتم ...باخنده...
جیهوپ: نه
شوگا خمیازه کشید
بقیه به خاطر خمیازه شوگا خمیازه کشیدن!
نامجون: به این میگن زنگ پایان بازی پاشین فردا باید برین مدرسه ...باخنده...
جین: مدرسه ای نشونت بدم!
حالا نامجون بدو جین بدو
چند دور عمارتو دوره کردن رفتن بیرون
جینا و کاملیا: ماهم دیگه بریم ...باخنده...
جیهوپ و جیمین و شوگا و تهیونگ و هانیول: ماهم میریم
میسو: منم میرم فقط پس فردا تولدت مارم دعوت کن ...چشمک زد...
و همشون رفتن
ات: وااای یادم نبود پس فردا تولدمه ...ذوق...
بونا: وااااای تولد منم هست ...ذوق تر...
کوک: حالا برین بگیرین بخوابین
*فردا**بعد از ظهر*
کوک: میگم ات
ات: بله
کوک: تو قبل از اینکه بیای اینجا رفتی مدرسه؟
ات: آره با پول خودم می رفتم کنکورم رتبه 4 قبول شدم بعدش اومدم اینجا
کوک: رتبه 4؟ ...تعجب...
ات: آره خیرسرم آی کیوم 151
کوک: میخوای پاییز بری دانشگاه؟
ات: یعنی میشه ...ذوق...
کوک: صددرصد
ات: وااااااای ...دست زدن...
کوک: رشته موردعلاقت چیه؟
ات: طراحی گرافیک
کوک: وااو
ات: من میرم به بونا کمک کنم
کوک: باشه
*پیش بونا**توی آشپزخونه**فقط ات و بونا توی آشپزخونن*
ات ماجرا رو برا بونا تعریف کرد
بونا: منم مثل تو تا کنکور با پولی که از اینجا میگرفتم رفتم مدرسه کنکورم قبول شدم ولی دانشگاه نرفتم!
ات: رشته مورد علاقت چیه؟
بونا: عکاسی، کاش میشد منم با تو بیام دانشگاه تازه طراحی گرافیک و عکاسی توی یه دانشگاهن!
کوکی ظاهر میشود: خب میتونی بری!
بونا: واقعاً؟!؟ ...ذوق...
کوک: آره واقعا
بونا: مرسییییی ...ذوق بیشتر...
ات: هردو باهم توی یدونه دانشگاه!!!!! ...ذوق...
کوک: واقعا جالبه کسی که دوساله آشپز عمارته خواهر دوقلوی دوست دخترمه ...باخنده...
*فردا**ویو ات*
از خواب بیدار شدم. واااای امروز تولدمه! خودشم با آبجی دوقلوم!
بونا بیدار شد: واااای امروز تولدمه! خودشم با آبجی دوقلوم!
ات: همین حرفو من همین الان تو ذهنم گفتم تو به زبون آوردی ...باخنده...
بونا: ما اینیم دیگه!
ات: بیا امروز ست بپوشیم!
بونا: آخه من خدمتکارم باید اون لباسو بپوشم!
ات: وایسا من الان میام
دست و صورتمو شستم رفتم دنبال کوک
ات: میگم کوک
کوک: بلی
ات: میشه یه امروزو من و بونا ست بپوشیم بونا لباس خدمتکاری نپوشه؟؟؟ لطفااا
کوک: به نظرت میتونم بگم نه؟
ات: نه
کوک: خب؟
ات: مرسییییییی
بدو بدو برگشتم اتاق: حلش کردم چی بپوشیم؟
بونا: این چطوره؟
ات: عالیه
لباسشون بدون دستکش
*بعد از ظهر*
کوک: بریم کیک بخریم به پسرا بگیم بیان؟
ات: باشه ولی امروز فقط تولد من نیست تولد بونا هم هست!
کوک: میدونم
ات: یه چیزی بگم؟
کوک: چه چیزی؟
ات: میدونستی قیافت خیلی شبیه خرگوشه؟ ...باخنده...
کوک: الان تو رئیس بزرگترین باند مافیایی سئولو به خرگوش تشبیه کردی؟
ات: دقیقاً
کوک: الان من چیم شبیه خرگوشه؟
ات: همه چیت حتی اسمت
کوک: خیلیم عالی خرگوش شدیم رفت ...باخنده...
ات: خرگوش ندیده بودیم رئیس باند مافیایی اونم بزرگترینش باشه اونم دیدیم ...باخنده...
کوک: حالا بدو برو بونا رو صدا کن
رفتم دنبال بونا دیدم کنار در آشپزخونه داره میخنده
بونا: وای..خدا..آخه..تشبیه..رئیس..مافیا..اونم..به..خرگوش ...باخنده شدید...
ات: آره اونم به خرگوش پاشو بریم بیرون کیک بخریم تولدمونه آ!
بونا: باشه..باشه..پاشدم ...همچنان باخنده...
سوار ماشین شدیم داشتیم میرفتیم که من یه توله سگ خیلی کیوت تنها کنار پیاده رو دیدم.
ات: میشه وایسی؟
ماشینو نگه داشت پیاده شدم رفتم پیشش نازش کردم
ات: چنقده کیوتی تو!
کوک هم دنبالم اومد: قلاده یا نشونه ای نداره؟
ات: نه! من اینجوری ولش نمی کنم!
پاشدم اومد سمت پام خودشو لوس کرد
بونا هم اومد: واای چه سگ کیوتی!
ات: نمیشه نگهش داریم؟
کوک: میتونم بگم نه؟
ات و بونا: نه
کوک: پس باید بریم دامپزشکی
بغلش کردم برگشتیم توی ماشین.
ات: اسمشو چی بزاریم؟
بونا: بزارم به انتخاب خودش اسم بگیم از هرکدوم خوشش اومد!
ات: باشه
بونا: پاپی
ات: میتو
بونا: تانی
ات: نیلن
بونا: کوییکن
ات: توتو
بونا: مونا
ات: اصلا کوکی ...کلافه...
سگه شروع کرد به شکل کیوتی پارس کردن
بونا: تصویب شد کوکی! ...باخنده...
(دو جمله بالایی رو اصلاح میکنم: کوکی شروع کرد به شکل کیوتی پارس کردن)
کوک: خیلیم عالی! رسیدیم پیاده شین
۱۰.۳k
۰۴ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.