مافیای رویایی : p9
تهیونگ ویو
چند روز از آخرین باری که ا.ت رو دیدم میگذره و هر روز بیشتر از قبل بهش علاقهمند میشم. هر لحظهای که کنار هم میگذرونیم برام ارزشمنده و نمیخوام هیچ فرصتی رو از دست بدم. تصمیم گرفتم که دوباره ازش خواستگاری کنم و این بار با برنامهریزی بهتر و دقیقتر.
صبح که از خواب بیدار شدم، برنامههامو مرور کردم و سعی کردم همه چیز رو دقیق و کامل انجام بدم. اولین قدم این بود که یه رستوران خوب رو برای شام انتخاب کنم. چند تا از بهترین رستورانهای شهر رو بررسی کردم و بالاخره یه رستوران شیک و زیبا رو انتخاب کردم.
با رستوران تماس گرفتم و یه میز خصوصی رزرو کردم. به کارکنان رستوران گفتم که گلهای رز قرمز روی میز بچینن و نورپردازی رمانتیکی رو فراهم کنن. همه چیز آماده بود.
وقتی به ا.ت زنگ زدم تا دعوتش کنم، صدای هیجانزدهاش قلبم رو گرم کرد. به نظر میرسید که اونم از این دعوت خوشحال شده. با هم قرار گذاشتیم و من رفتم دنبالش.
شب که شد، هوا خیلی خوب بود و بادی ملایم میوزید. با هم به سمت رستوران راه افتادیم و تو مسیر، دربارهی خیلی چیزا صحبت کردیم.
_ : ا.ت، امیدوارم که امشب بهت خوش بگذره. خیلی دوست داشتم که یه شب خاص برات ترتیب بدم.
+ : مرسی تهیونگ، منم خیلی خوشحالم. به نظر میاد که همه چیز عالیه.
وقتی رسیدیم به رستوران، ا.ت با دیدن محیط زیبا و دکوراسیون شیک رستوران تحت تاثیر قرار گرفت. دستش رو گرفتم و به سمت میزمون راهنماییاش کردم. وقتی نشستیم، شروع کردم به صحبت کردن دربارهی چیزایی که دلم میخواست بهش بگم.
_ : ا.ت، میدونم که این مدت برات سخت بوده و شاید خیلی چیزها تغییر کرده باشه. ولی میخوام بدونی که هر روز بیشتر از قبل بهت علاقهمند میشم. تو برام خیلی خاصی و دلم میخواد که همیشه کنارت باشم.
ا.ت لبخندی زد و به چشمام نگاه کرد. حس میکردم که حرفهام براش معنی دارن و داره بهشون فکر میکنه.
+ : تهیونگ... من واقعاً نمیدونم چی بگم. این مدت خیلی چیزها عوض شده. شاید باید بیشتر به این موضوع فکر کنم.
_ : ا.ت، فقط میخوام بدونی که چقدر برام مهمی. میخوام که همیشه خوشحال باشی و از زندگی لذت ببری. اگه به من فرصت بدی، میتونم نشون بدم که چقدر میتونیم با هم خوشبخت باشیم.
+ : تهیونگ، منم دوست دارم که خوشبخت باشیم. فقط نیاز به زمان دارم که بتونم بهتر فکر کنم و تصمیم درستی بگیرم.
شام خیلی خوب پیش رفت و مکالماتمون عمیقتر و صمیمیتر شد. حس میکردم که داریم به هم نزدیکتر میشیم و این برام خیلی مهم بود. بعد از شام، با هم به قدم زدن تو خیابونهای زیبا و آرام پرداختیم. شب خیلی خوبی بود و حس میکردم که به ا.ت نزدیکتر شدم.
مرسی که تا اینجا همراهم بودید .
من این چندوقت نبودم .
ولی از الان به بعد پرانژی و با قدرت ادامه میدیم .
الان پارت ۱۰ رو هم میزارم .💗🪐🌝
چند روز از آخرین باری که ا.ت رو دیدم میگذره و هر روز بیشتر از قبل بهش علاقهمند میشم. هر لحظهای که کنار هم میگذرونیم برام ارزشمنده و نمیخوام هیچ فرصتی رو از دست بدم. تصمیم گرفتم که دوباره ازش خواستگاری کنم و این بار با برنامهریزی بهتر و دقیقتر.
صبح که از خواب بیدار شدم، برنامههامو مرور کردم و سعی کردم همه چیز رو دقیق و کامل انجام بدم. اولین قدم این بود که یه رستوران خوب رو برای شام انتخاب کنم. چند تا از بهترین رستورانهای شهر رو بررسی کردم و بالاخره یه رستوران شیک و زیبا رو انتخاب کردم.
با رستوران تماس گرفتم و یه میز خصوصی رزرو کردم. به کارکنان رستوران گفتم که گلهای رز قرمز روی میز بچینن و نورپردازی رمانتیکی رو فراهم کنن. همه چیز آماده بود.
وقتی به ا.ت زنگ زدم تا دعوتش کنم، صدای هیجانزدهاش قلبم رو گرم کرد. به نظر میرسید که اونم از این دعوت خوشحال شده. با هم قرار گذاشتیم و من رفتم دنبالش.
شب که شد، هوا خیلی خوب بود و بادی ملایم میوزید. با هم به سمت رستوران راه افتادیم و تو مسیر، دربارهی خیلی چیزا صحبت کردیم.
_ : ا.ت، امیدوارم که امشب بهت خوش بگذره. خیلی دوست داشتم که یه شب خاص برات ترتیب بدم.
+ : مرسی تهیونگ، منم خیلی خوشحالم. به نظر میاد که همه چیز عالیه.
وقتی رسیدیم به رستوران، ا.ت با دیدن محیط زیبا و دکوراسیون شیک رستوران تحت تاثیر قرار گرفت. دستش رو گرفتم و به سمت میزمون راهنماییاش کردم. وقتی نشستیم، شروع کردم به صحبت کردن دربارهی چیزایی که دلم میخواست بهش بگم.
_ : ا.ت، میدونم که این مدت برات سخت بوده و شاید خیلی چیزها تغییر کرده باشه. ولی میخوام بدونی که هر روز بیشتر از قبل بهت علاقهمند میشم. تو برام خیلی خاصی و دلم میخواد که همیشه کنارت باشم.
ا.ت لبخندی زد و به چشمام نگاه کرد. حس میکردم که حرفهام براش معنی دارن و داره بهشون فکر میکنه.
+ : تهیونگ... من واقعاً نمیدونم چی بگم. این مدت خیلی چیزها عوض شده. شاید باید بیشتر به این موضوع فکر کنم.
_ : ا.ت، فقط میخوام بدونی که چقدر برام مهمی. میخوام که همیشه خوشحال باشی و از زندگی لذت ببری. اگه به من فرصت بدی، میتونم نشون بدم که چقدر میتونیم با هم خوشبخت باشیم.
+ : تهیونگ، منم دوست دارم که خوشبخت باشیم. فقط نیاز به زمان دارم که بتونم بهتر فکر کنم و تصمیم درستی بگیرم.
شام خیلی خوب پیش رفت و مکالماتمون عمیقتر و صمیمیتر شد. حس میکردم که داریم به هم نزدیکتر میشیم و این برام خیلی مهم بود. بعد از شام، با هم به قدم زدن تو خیابونهای زیبا و آرام پرداختیم. شب خیلی خوبی بود و حس میکردم که به ا.ت نزدیکتر شدم.
مرسی که تا اینجا همراهم بودید .
من این چندوقت نبودم .
ولی از الان به بعد پرانژی و با قدرت ادامه میدیم .
الان پارت ۱۰ رو هم میزارم .💗🪐🌝
۳۱۷
۲۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.