فیک سایه " پارت ۶ "
هودی زرد رنگم رو همراه با شورتک سفید پوشیدم و دوباره به سالن برگشتم .
آقای جئون رو دیدم که مشغول غذا خوردن بود .
کنارش نشستم و سلام کردم .
سوهو : اووه دختر خوشگلم .. چه بدن زیبایی داری .
با این حرف باعث شد لبخند روی لبهام محو بشه .
کمی ازش فاصله گرفتم و گفتم : ممنون !
سوهو همونطور که نگاهش روی پاهای لُخت من بود گفت : غذاتو بخور .
+بله ..
تمام مدت نگاه سنگینش رو روی پاهام حس میکردم و این حس بدی بهم منتقل میکرد .
با لرزش دستهام چند رشته نودل داخل دهنم جا دادم که بالاخره جین رسید .
نفس عمیقی کشیدم و با خیال راحت مشغول خوردن غذام شدم .
سوهو : خوش اومـ..
جین : حوصله ندارم .. نیاز نیست خوش آمد گویی کنی .
سوهو : کشتیات غرق شدن ؟
جین : بله ، پسرتون کشتی هام و غرق کرده .
سوهو : منظورت چیه ؟
جین روی صندلی کنارم نشست .
جین : لاستیک ماشین هام رو پنچر کرد ، اتاقم رو بهم ریخت و تمام دوست دخترام و ازم دزدید .. هه .. بازم ازش طرفداری میکنی ؟ میدونم پدر ناتنیمی و برام دل نمیسوزونی ولی یکم به فکر منم باش .
سوهو : اگر ناراحتی میتونی بری !
من و جین هردو با تعجب به سوهو خیره شدیم .
سوهو : اگر از بودن کنار من خوشحال نیستی میتونی بری ، انتخاب با خودته که اینجا میمونی یا میری .
جین : نه جئون ، خوب گوشاتو باز کن .. کسی که باید بره تویی .. من از تمام گندکاریات خبر دارم . تو یه پیرمرد عوضی هستی که هرشب به دخترهای بیگناه تجاوز میکنی .. و الان هم معلوم نیست که روی خواهر منم چشم داری یا نه .. فکر میکنی که نمیفهمم برای چی با مادرم ازدواج کردی هوم ؟ تو ..
با سیلی ای که از طرف سوهو خورد بقیه حرفش رو ادامه نداد .
نتونستم ساکت بشینم ، بلند شدم و داد زدم : داری چیکار میکنی ؟
سوهو : زیاد وراجی میکرد .
جین مچ دستم رو بین دستهاش گرفت .
جین : من و هارا .. دیگه حتی یک دقیقه هم اینجا نمیمونیم
دستم رو به سمت در خروجی کشید که سوهو داد زد : صبر کن .
برای یک دقیقه با عصبانیت به چشمهای هم خیره شدن .
سوهو : هارا دخترم ، تو که نمیخوای از اینجا بری ؟
هارا : من دختر شما نیستم آقای جئون ، شما حتی پسرتون رو به حال خودش ول کردید چه انتظاری باید ازتون داشت .. اینکه مراقب ما باشید ؟
سوهو : من عصبی شدم .. سوکجین .. معذرت میخوام پسرم .
خواست جین رو بغل کنه ، که سوکجین دستهاش رو پس زد .
سوکجین : ببین ، فقط کافیه بلایی سر خواهر یا مادرم بیاری ، اون وقت تمام گندکاری هات رو با مدرک توی هرگوشه از این دنیا پخش میکنم ، آقای شهردار ..
و با پوزخند از خونه خارج شد.
لعنتی الان باید چیکار میکردم ..
دستم رو روی قلبم گذاشتم و سعی کردم خونسرد باشم .
سوهو نگاه ترسناکی به سرتاپام انداخت .
سوهو : شما بچه ها .. خیلی پررویید.
و به سمت اتاق مطالعه ش رفت .
با صدای زنگ خوردن گوشیم ، گوشیم رو از روی کاناپه برداشتم و جواب تماس جین رو دادم .
جین : همین امشب از اون خونه خارج میشید فهمیدید ؟
هارا : جینا تو چته ؟
داد زد : زودباش .. جایی هستم که نمیتونم حرف بزنم . فقط از اون خونه ی لعنت شده خارج بشید .
و قطع کرد.
دستم رو روی قلبم گذاشتم و نفس نفس زدم .
اینجا چه خبره ؟
بدو بدو به سمت اتاق مامان رفتم و در اتاق رو باز کردم .
روی تخت خوابیده بود .
+مامان .. بیدار شو .. مامانننن ..
بیدار شد و بهت زده پرسید : چیشده ؟
+مامان .. تو .. تو میدونی جین چشه ؟
مامان : اه چه میدونم دختر .. تازگیا حساس شده !
هارا : باشه .. باشه .. وسایلت رو جمع کن باید بریم .
مامان : معلوم هست داری چی میگی ؟
هارا : مامان لطفا گوش کن ، جین گفت باید از خونه خارج بشیم .
مامان : گفتم که تازگیا حساس شده ، به طور کلی رفتارش تغییر کرده هم با من هم سوهو . در ضمن قبل اینکه بری بیرون در و ببند .
با شنیدن صدای اتاق مامان گفت : بفرمایید .
سوهو وارد اتاق شد .
سوهو : شما اینجایید ؟
با اخم بهش خیره شدم .
اون حق نداشت روی برادرم دست بلند کنه .
هارا : مامان ، آقای سوهو بهتون گفته بودن که ..
سوهو : امروز با سوکجین دعوام شد .
مامان با تعجب پرسید : دعواتون شد ؟ برای چی ؟
سوهو : یه سری سوءتفاهم بینمون پیش اومده اگر اجازه بدی همه چیز رو درست میکنم .
مامان : اشکالی نداره .
هارا : ولی اوما ، باید حرفهای جین رو میشنیدی .
سوهو : هیسسس هارا دخترم ، نظرت چیه بری و وسایلت رو جمع کنی ؟
هارا : وسایلم رو جمع کنم ؟
سوهو : نظرتون درمورد یه مسافرت خانوادگی چیه ؟
مامان : عالیه سوهوآه ، مرسی که این چند وقت مراقبمون بودی .
با اخم از اتاق خارج شدم . واقعا نمیدونم چی تو سر اون پیرمرد میگذره و چیکاره اس اما اگر بفهمم .. هرگز ساکت نمیشینم !
آقای جئون رو دیدم که مشغول غذا خوردن بود .
کنارش نشستم و سلام کردم .
سوهو : اووه دختر خوشگلم .. چه بدن زیبایی داری .
با این حرف باعث شد لبخند روی لبهام محو بشه .
کمی ازش فاصله گرفتم و گفتم : ممنون !
سوهو همونطور که نگاهش روی پاهای لُخت من بود گفت : غذاتو بخور .
+بله ..
تمام مدت نگاه سنگینش رو روی پاهام حس میکردم و این حس بدی بهم منتقل میکرد .
با لرزش دستهام چند رشته نودل داخل دهنم جا دادم که بالاخره جین رسید .
نفس عمیقی کشیدم و با خیال راحت مشغول خوردن غذام شدم .
سوهو : خوش اومـ..
جین : حوصله ندارم .. نیاز نیست خوش آمد گویی کنی .
سوهو : کشتیات غرق شدن ؟
جین : بله ، پسرتون کشتی هام و غرق کرده .
سوهو : منظورت چیه ؟
جین روی صندلی کنارم نشست .
جین : لاستیک ماشین هام رو پنچر کرد ، اتاقم رو بهم ریخت و تمام دوست دخترام و ازم دزدید .. هه .. بازم ازش طرفداری میکنی ؟ میدونم پدر ناتنیمی و برام دل نمیسوزونی ولی یکم به فکر منم باش .
سوهو : اگر ناراحتی میتونی بری !
من و جین هردو با تعجب به سوهو خیره شدیم .
سوهو : اگر از بودن کنار من خوشحال نیستی میتونی بری ، انتخاب با خودته که اینجا میمونی یا میری .
جین : نه جئون ، خوب گوشاتو باز کن .. کسی که باید بره تویی .. من از تمام گندکاریات خبر دارم . تو یه پیرمرد عوضی هستی که هرشب به دخترهای بیگناه تجاوز میکنی .. و الان هم معلوم نیست که روی خواهر منم چشم داری یا نه .. فکر میکنی که نمیفهمم برای چی با مادرم ازدواج کردی هوم ؟ تو ..
با سیلی ای که از طرف سوهو خورد بقیه حرفش رو ادامه نداد .
نتونستم ساکت بشینم ، بلند شدم و داد زدم : داری چیکار میکنی ؟
سوهو : زیاد وراجی میکرد .
جین مچ دستم رو بین دستهاش گرفت .
جین : من و هارا .. دیگه حتی یک دقیقه هم اینجا نمیمونیم
دستم رو به سمت در خروجی کشید که سوهو داد زد : صبر کن .
برای یک دقیقه با عصبانیت به چشمهای هم خیره شدن .
سوهو : هارا دخترم ، تو که نمیخوای از اینجا بری ؟
هارا : من دختر شما نیستم آقای جئون ، شما حتی پسرتون رو به حال خودش ول کردید چه انتظاری باید ازتون داشت .. اینکه مراقب ما باشید ؟
سوهو : من عصبی شدم .. سوکجین .. معذرت میخوام پسرم .
خواست جین رو بغل کنه ، که سوکجین دستهاش رو پس زد .
سوکجین : ببین ، فقط کافیه بلایی سر خواهر یا مادرم بیاری ، اون وقت تمام گندکاری هات رو با مدرک توی هرگوشه از این دنیا پخش میکنم ، آقای شهردار ..
و با پوزخند از خونه خارج شد.
لعنتی الان باید چیکار میکردم ..
دستم رو روی قلبم گذاشتم و سعی کردم خونسرد باشم .
سوهو نگاه ترسناکی به سرتاپام انداخت .
سوهو : شما بچه ها .. خیلی پررویید.
و به سمت اتاق مطالعه ش رفت .
با صدای زنگ خوردن گوشیم ، گوشیم رو از روی کاناپه برداشتم و جواب تماس جین رو دادم .
جین : همین امشب از اون خونه خارج میشید فهمیدید ؟
هارا : جینا تو چته ؟
داد زد : زودباش .. جایی هستم که نمیتونم حرف بزنم . فقط از اون خونه ی لعنت شده خارج بشید .
و قطع کرد.
دستم رو روی قلبم گذاشتم و نفس نفس زدم .
اینجا چه خبره ؟
بدو بدو به سمت اتاق مامان رفتم و در اتاق رو باز کردم .
روی تخت خوابیده بود .
+مامان .. بیدار شو .. مامانننن ..
بیدار شد و بهت زده پرسید : چیشده ؟
+مامان .. تو .. تو میدونی جین چشه ؟
مامان : اه چه میدونم دختر .. تازگیا حساس شده !
هارا : باشه .. باشه .. وسایلت رو جمع کن باید بریم .
مامان : معلوم هست داری چی میگی ؟
هارا : مامان لطفا گوش کن ، جین گفت باید از خونه خارج بشیم .
مامان : گفتم که تازگیا حساس شده ، به طور کلی رفتارش تغییر کرده هم با من هم سوهو . در ضمن قبل اینکه بری بیرون در و ببند .
با شنیدن صدای اتاق مامان گفت : بفرمایید .
سوهو وارد اتاق شد .
سوهو : شما اینجایید ؟
با اخم بهش خیره شدم .
اون حق نداشت روی برادرم دست بلند کنه .
هارا : مامان ، آقای سوهو بهتون گفته بودن که ..
سوهو : امروز با سوکجین دعوام شد .
مامان با تعجب پرسید : دعواتون شد ؟ برای چی ؟
سوهو : یه سری سوءتفاهم بینمون پیش اومده اگر اجازه بدی همه چیز رو درست میکنم .
مامان : اشکالی نداره .
هارا : ولی اوما ، باید حرفهای جین رو میشنیدی .
سوهو : هیسسس هارا دخترم ، نظرت چیه بری و وسایلت رو جمع کنی ؟
هارا : وسایلم رو جمع کنم ؟
سوهو : نظرتون درمورد یه مسافرت خانوادگی چیه ؟
مامان : عالیه سوهوآه ، مرسی که این چند وقت مراقبمون بودی .
با اخم از اتاق خارج شدم . واقعا نمیدونم چی تو سر اون پیرمرد میگذره و چیکاره اس اما اگر بفهمم .. هرگز ساکت نمیشینم !
۷۰.۲k
۲۴ اسفند ۱۳۹۹