اگه غلط املایی ای چیزی بود معذرت میخوام چون زیاده من
نمیتونم کلش رو اصلاح کنم
s2_p20
چرا انقدر سرد شدی؟)اشک(..
..ها؟.._
چرا انقدر سرد شدییی)اشک ها همراه با حرص(
!چیکار کردم مگه؟..._
...یقه شو با حرص گرفتم و چسبوندم به دیوار
..با سوزشی که تو گلوم داشتم آروم و با حرص گفتم
فقط به اون دختره اهمیت ممیدییی (حرص و گریه)
فقططط... خودت میگی زنت نیستتت....مگه
!من چیکار کردم...(لرزش و اشک)
چهار روزه نیومدی منو بببینیییی
یقه شو خیلی محکم گرفته بودم و مشتام از شدت فشاری که بهشون وارد کرده بودم سفید شده بودن!
....رگای پیشونیم باد کرده بودن
....دستامو ول کردم
....دقیقا پشت در بودیم
الانم برو بیرون نمیخوام ببینمتت (حرصی و گریه)
...نتونستم خودمو نگه دارم افتادم رو مبل...چنگی به موهام زدم و دستامو جلوی صورتم گرفتم
.صدای کفشاشو میشنیدم. که نزدیک میشد.... پایین تخت زانو زد
....دستامو از رو صورتم برداشت و تو دستاش گرفت و فشرد
...رو تخت نشست...دقیقا کنارم
...آروم باش..._
....دستشو دورم شونم حلقه کرد و سرشو خم کرد تا صورتم رو ببینه
..عزیزم....)زمزمه(_
.....پایین شقیقه مو بوسید
...قربونت برم....قبول دارم بهت بی توجه بودم...ولی من...هیچوقت اونو به تو ترجیح ندادم_
...دستام تو دستاش بودن هنوز ولی سرم پایین بود
......بابت همه چی معذرت میخوام_
...عه ات....نبینم اشکاتو...دوست ندارم ضعیف ببینمتا
...با صدای گرفته گفتم
!ضعیف..هه..جونگکوک من نابود شدم...
!اینجوری نگو....خواهش میکنم...._
چون داره برات بچه میاره اینجوری میکنی؟! بچه ی دوم هیچوقت لذتی نداره! مخصوصا برای مردی
مثل تو....تو...تومیدونستی بارداریم بر میگرده...اما نتونستی صبر کنی تا درست شم و برات بچه
...بیارم...)اشک(
......باید خردم میکردی
...ات!...نمیزارم این حرفارو بزنی! هیچکس نمیتونه برای من جای تورو بگیره_
قشنگم..نمیدونم چندمین باره گریتو میبینم ولی اینو بدون...اشکات برام خیلی ارزش داره....گریه
....نکن....و باید منو ببخشی...و گرنه نمیرم
...
...دلم تیر ریزی کشید و مجبور شدم رو تخت بخوابم و پاهامو دراز کنم
...از کنار تخت بلند شد
!کجا؟
...بیا بریم پایین یچیزی بخور...ناهار هم نیومدی پایین_
...بلند شدم و پشتش راه افتادم
...واقعا گشنم بود
...مستقیم سمت یخچال رفتم....با دیدن مربای توت فرنگی دلم آب افتاد
...فقط همون رو برداشتم با یه کم نون و شیر
..توچی میخوای؟
...من بیرون یچیزی خوردم_
..چشمام پر شد و رو برگردوندم
...اوکی
...با هانا نخوردم...تنها بودم ات_
...هوم...
...یه کم از اون مربا رو با نون و شیر خوردم
...مممم...نمیخورم دیگه
....هیچی نخوردی که_
...رو دستش رد زخم رو دیدم
...دستت چی شده؟؟
...چیز خاصی نیست....._
..چیشده؟
....تو باند اینجوری شده_
...چسب بزن....
....خیلی سطحیه..._
...جونگکوک؟
...جانم؟_
منو میبری سر خاک مامان و بابام...؟
..بله؟...._
...
...االن؟_
...اوهوم....میشه؟
...آره...آره عزیزم حاضر شو_
s2_p20
چرا انقدر سرد شدی؟)اشک(..
..ها؟.._
چرا انقدر سرد شدییی)اشک ها همراه با حرص(
!چیکار کردم مگه؟..._
...یقه شو با حرص گرفتم و چسبوندم به دیوار
..با سوزشی که تو گلوم داشتم آروم و با حرص گفتم
فقط به اون دختره اهمیت ممیدییی (حرص و گریه)
فقططط... خودت میگی زنت نیستتت....مگه
!من چیکار کردم...(لرزش و اشک)
چهار روزه نیومدی منو بببینیییی
یقه شو خیلی محکم گرفته بودم و مشتام از شدت فشاری که بهشون وارد کرده بودم سفید شده بودن!
....رگای پیشونیم باد کرده بودن
....دستامو ول کردم
....دقیقا پشت در بودیم
الانم برو بیرون نمیخوام ببینمتت (حرصی و گریه)
...نتونستم خودمو نگه دارم افتادم رو مبل...چنگی به موهام زدم و دستامو جلوی صورتم گرفتم
.صدای کفشاشو میشنیدم. که نزدیک میشد.... پایین تخت زانو زد
....دستامو از رو صورتم برداشت و تو دستاش گرفت و فشرد
...رو تخت نشست...دقیقا کنارم
...آروم باش..._
....دستشو دورم شونم حلقه کرد و سرشو خم کرد تا صورتم رو ببینه
..عزیزم....)زمزمه(_
.....پایین شقیقه مو بوسید
...قربونت برم....قبول دارم بهت بی توجه بودم...ولی من...هیچوقت اونو به تو ترجیح ندادم_
...دستام تو دستاش بودن هنوز ولی سرم پایین بود
......بابت همه چی معذرت میخوام_
...عه ات....نبینم اشکاتو...دوست ندارم ضعیف ببینمتا
...با صدای گرفته گفتم
!ضعیف..هه..جونگکوک من نابود شدم...
!اینجوری نگو....خواهش میکنم...._
چون داره برات بچه میاره اینجوری میکنی؟! بچه ی دوم هیچوقت لذتی نداره! مخصوصا برای مردی
مثل تو....تو...تومیدونستی بارداریم بر میگرده...اما نتونستی صبر کنی تا درست شم و برات بچه
...بیارم...)اشک(
......باید خردم میکردی
...ات!...نمیزارم این حرفارو بزنی! هیچکس نمیتونه برای من جای تورو بگیره_
قشنگم..نمیدونم چندمین باره گریتو میبینم ولی اینو بدون...اشکات برام خیلی ارزش داره....گریه
....نکن....و باید منو ببخشی...و گرنه نمیرم
...
...دلم تیر ریزی کشید و مجبور شدم رو تخت بخوابم و پاهامو دراز کنم
...از کنار تخت بلند شد
!کجا؟
...بیا بریم پایین یچیزی بخور...ناهار هم نیومدی پایین_
...بلند شدم و پشتش راه افتادم
...واقعا گشنم بود
...مستقیم سمت یخچال رفتم....با دیدن مربای توت فرنگی دلم آب افتاد
...فقط همون رو برداشتم با یه کم نون و شیر
..توچی میخوای؟
...من بیرون یچیزی خوردم_
..چشمام پر شد و رو برگردوندم
...اوکی
...با هانا نخوردم...تنها بودم ات_
...هوم...
...یه کم از اون مربا رو با نون و شیر خوردم
...مممم...نمیخورم دیگه
....هیچی نخوردی که_
...رو دستش رد زخم رو دیدم
...دستت چی شده؟؟
...چیز خاصی نیست....._
..چیشده؟
....تو باند اینجوری شده_
...چسب بزن....
....خیلی سطحیه..._
...جونگکوک؟
...جانم؟_
منو میبری سر خاک مامان و بابام...؟
..بله؟...._
...
...االن؟_
...اوهوم....میشه؟
...آره...آره عزیزم حاضر شو_
۶.۳k
۰۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.