عشق یا نفرت پارت دهم

من: چشمامو باز کردم که بابا رو دیدم .بابا: ا.ت، دخترم حال خوبه ؟؟من: بابا دوست دارم هق ..هق..هق دوست دارم هق ...هق اگه تو نبودی من زنده نبودم..هق ...هق...عاشقتم بابای .بابا: باشه ا.ت نبینم گریه کنی بعدش اشکای ا.ت رو با انگشت شستم پاک کردم و گفتم: خداروشکر که حالت خوبه خوشگل بابا ، حالا من میرم بیرون تا تو راحت تر باشی. من: باشه بابای . سولا و هایون پریدن بغلم داشتم له میشدم که گفتم : سولااااااااا....هایوننننننن ، دخترا بسته دارم له میشم میخواین سکته م بدین ؟؟سولا و هایون: نه بابا هق...هق...حالت خوبه ا.ت ؟؟؟ما خیلی نگرانت بودیم من: من خوبم شما چی خوبین ..وایسا چرا دارین گریه میکنین؟؟سولا : نه بابا گریه نکردیم. من: وایسا چرا دارین به من دروغ میگین ؟؟؟!!شما الان جلو چشمای من گریه کردین .هایون : امممممم خب اره گریه کردیم ...ولی گریه شادی ..من: اهااااا حالا خوب شد .از اول میگفتین . بعد یه ربع دو پلیس اومدن داخل و به سولا و هایون گفتن که برن بیرون تا از من سوال بپرسن.
یکی از پلیسا : عهم عهم خانم ا.ت . من : بله ، بفرمایید یکی از پلیسا : خانم ا.ت شما کسی رو مشاهده کردید ؟؟؟مثلا کسی که شمارو به اونجا برد ؟؟!!
من (تو ذهنم ) : من اگه بگم کار کوکی و دار دستش بوده کوکی رو دستگیر میکنن و میره زندان ؛ ولی چون خانواده ثروت مند و پدرش از اون گردن کلفتاس تو یه ساعت بیرونش میارن و آزاد میشه و هیچی . ولی من باید خودم تو مدرسه حالشو بگیرم، اره خودشه
من: نه من هیچی کسی رو ندیدم فقط یه نفر با لباس سیاه
یکی از پلیسا: خیلی ممنون ، هر خبری که شد ما با شما و خانواده تون در ارتباط هستیم .
من: باشه ممنون
پایان پارت دهم
لایک و کامنت یادتون نره دوستون دارم 😙😙😙😗😗😗
تا پارت بعد بای بای 🤚🏻🤚🏻🤚🏻🤚🏻🤚🏻🤚🏻