عشق دردناک پارت 29
حرفم با خنده و صدای سوریون و جونگکوک که اجوما رو صدا کرد نصفه موند
از صداش خوشحالی می بارید
جونگکوک:اجوماااا
اجوما سریع رفت تا جوابش رو بده
اجوما:بلههه اقا
با حرف جونگکوک که با خوشحالی گفت خشکم زد
جونگکوک : امشب شام مفصلی درست کن چون دارم پدر میشمممم
سرمو بالا اوردم که با سوریون که با نفرت خاصی و با لبخند موزیانه نگاهم میکرد رو به رو شدم خشکم زده بود اجوما بیچاره هم دست کمی از من نداشت
جونگکوک هم داشت با پوزخند نگاهم میکرد خدا میدونه که چه عذابی بود برام قلبم به حدی ضعیف میزد خودم شک داشتم که دارم نفس میکشم...با اینکه میدونستم بچه مال اون نیست اما اینکه بچه من رو حرو*مزاده میدونست و مال اون که بچه یکی دیگه بود رو میخواست
اروم قدم برداشتم و به جونگکوک نزدیک شدم که با یه غرور پوزخندی عجیب و بی حس نگاهم می کرد نگاه تنفر امیزی به سوریون انداختم این اِفریته شیطان صفت فکر کرده من احمقم من مدرک دارم
مقابلش ایستادم با اشک های که نمیتونستم کنترل شون کنم و صورتم رو خیس کرده بود لب زدم
ا.ت: جو....جونگ...جونگکوک.... اون داره بهت دروغ میگه من....
حرفم رو با پوزخندی قطع کرد وگفت
جونگکوک: نمیخوام به حرف های مسخره ا.ت گوش کنم ...من بهت گفتم چه زود چه دیر طلا*قت میدم این دو سالم به خاطر (صداشو پایین اورد و کنار گوشم گفت)عذاب دادنت به جای اون خواهر هر*زت اینجا بودی
اشکام بیشتر جاری شد و صدامو بالا بردم
ا.ت: من دوستت دارم جونگکوک...من زنتم ...خواهر من فقط به خاطر عشقش فرار کرد اون هر*زه نبود اونی که هر*زه ست این دختره عو*ضیه اون.....
بقیه حرفم با سیلی محکمی که زمینم زد و از طرف جونگکوک بود نصفه موند خو*ن رو تو دهنم احساس کردم و بعد مو هام بود که از طرف سوریون با شدت به عقب کشیده شد جیغ زدم
ا.ت: اهههه ولم کن
صدای جونگکوک بو که با لگدی که به پام زد گفت
جونگکوک:.....
از صداش خوشحالی می بارید
جونگکوک:اجوماااا
اجوما سریع رفت تا جوابش رو بده
اجوما:بلههه اقا
با حرف جونگکوک که با خوشحالی گفت خشکم زد
جونگکوک : امشب شام مفصلی درست کن چون دارم پدر میشمممم
سرمو بالا اوردم که با سوریون که با نفرت خاصی و با لبخند موزیانه نگاهم میکرد رو به رو شدم خشکم زده بود اجوما بیچاره هم دست کمی از من نداشت
جونگکوک هم داشت با پوزخند نگاهم میکرد خدا میدونه که چه عذابی بود برام قلبم به حدی ضعیف میزد خودم شک داشتم که دارم نفس میکشم...با اینکه میدونستم بچه مال اون نیست اما اینکه بچه من رو حرو*مزاده میدونست و مال اون که بچه یکی دیگه بود رو میخواست
اروم قدم برداشتم و به جونگکوک نزدیک شدم که با یه غرور پوزخندی عجیب و بی حس نگاهم می کرد نگاه تنفر امیزی به سوریون انداختم این اِفریته شیطان صفت فکر کرده من احمقم من مدرک دارم
مقابلش ایستادم با اشک های که نمیتونستم کنترل شون کنم و صورتم رو خیس کرده بود لب زدم
ا.ت: جو....جونگ...جونگکوک.... اون داره بهت دروغ میگه من....
حرفم رو با پوزخندی قطع کرد وگفت
جونگکوک: نمیخوام به حرف های مسخره ا.ت گوش کنم ...من بهت گفتم چه زود چه دیر طلا*قت میدم این دو سالم به خاطر (صداشو پایین اورد و کنار گوشم گفت)عذاب دادنت به جای اون خواهر هر*زت اینجا بودی
اشکام بیشتر جاری شد و صدامو بالا بردم
ا.ت: من دوستت دارم جونگکوک...من زنتم ...خواهر من فقط به خاطر عشقش فرار کرد اون هر*زه نبود اونی که هر*زه ست این دختره عو*ضیه اون.....
بقیه حرفم با سیلی محکمی که زمینم زد و از طرف جونگکوک بود نصفه موند خو*ن رو تو دهنم احساس کردم و بعد مو هام بود که از طرف سوریون با شدت به عقب کشیده شد جیغ زدم
ا.ت: اهههه ولم کن
صدای جونگکوک بو که با لگدی که به پام زد گفت
جونگکوک:.....
۳۵.۰k
۱۹ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.