طعم عشق پارت ۳
طعم عشق پارت ۳
سونیا :
بالاخره رسیدم هتل چمدونمو گذاشتم رو زمین و پریدم رو تخت
بعد یک دقیقه چشم بستن بلند شدم و لباسم عوض کردم و دوباره رو تخت دراز کشیدم و خوابیدم
پرش زمانی صبح...
از خواب پاشدم رفتم دست صورتمو شستم بعدش رفتم پایین صبحانه خوردم بعدشم لباسمو عوض کردم تا برم بیرون
هوا ابری بود زمین از دیشب که داشت بارون میومد خیس بود خیلی هوا سرد بود تصمیم گرفتم تاکسی بگیرم وقتی تاکسی اومد بهش گفتم جای پاساژ نگه داره
رفتم و دیدم همه مغازه ها بستن خیلی کلافه تصمیم گرفتم برگردم خونه که یهو بارون گرفت
. : اصلاً از این بهتر نمیشه چقدر تو خر شانسی:/
از شانس گندمم تاکسی پیدا نمیشد
مجبور شدم پیاده برم ولی از پاساژ تو خونه خیلی راه بود
هیچ ماشینی تو خیابون نبود که از یکیشون کمک بگیرم منو ببره
همینطوری داشتم راه میرفتم که یهو یه ماشین سیاه دیدم دست تکون دادم تا وایسته و ازش کمک بگیرم
ماشین وایستاد و یک مرد خیلی عجیب و غریب که عینک سیاه و کت و شلوار سیاه و کراوات زده بود و تو ماشین دیدم
براش موضوع رو تعریف کردم و ازش خواستم منو سوار ماشینش کنه بدون هیچ حرفی سرشو تکون داد
منم سوار ماشین شدم یه آقایی بود که چهرش دیده نمیشه زده بود ماسک زده بود وقتی راه افتاد حدوداً یکی دو دقیقه بعد یک پارچه روی دهنم گرفته شد و چشام سیاهی رفت
وقتی بیدار شدم توی یک اتاق بودم شبیه اتاق بازجویی ک یهو در باز شد و...
عکس لباسای سونیا رو گذاشتم اولی لباس توی خونه ایش و دومی لباسی ک باهاش رفت بیرون
شرطا 3 لایک و سه کامنت 🙂🖐️💖
سونیا :
بالاخره رسیدم هتل چمدونمو گذاشتم رو زمین و پریدم رو تخت
بعد یک دقیقه چشم بستن بلند شدم و لباسم عوض کردم و دوباره رو تخت دراز کشیدم و خوابیدم
پرش زمانی صبح...
از خواب پاشدم رفتم دست صورتمو شستم بعدش رفتم پایین صبحانه خوردم بعدشم لباسمو عوض کردم تا برم بیرون
هوا ابری بود زمین از دیشب که داشت بارون میومد خیس بود خیلی هوا سرد بود تصمیم گرفتم تاکسی بگیرم وقتی تاکسی اومد بهش گفتم جای پاساژ نگه داره
رفتم و دیدم همه مغازه ها بستن خیلی کلافه تصمیم گرفتم برگردم خونه که یهو بارون گرفت
. : اصلاً از این بهتر نمیشه چقدر تو خر شانسی:/
از شانس گندمم تاکسی پیدا نمیشد
مجبور شدم پیاده برم ولی از پاساژ تو خونه خیلی راه بود
هیچ ماشینی تو خیابون نبود که از یکیشون کمک بگیرم منو ببره
همینطوری داشتم راه میرفتم که یهو یه ماشین سیاه دیدم دست تکون دادم تا وایسته و ازش کمک بگیرم
ماشین وایستاد و یک مرد خیلی عجیب و غریب که عینک سیاه و کت و شلوار سیاه و کراوات زده بود و تو ماشین دیدم
براش موضوع رو تعریف کردم و ازش خواستم منو سوار ماشینش کنه بدون هیچ حرفی سرشو تکون داد
منم سوار ماشین شدم یه آقایی بود که چهرش دیده نمیشه زده بود ماسک زده بود وقتی راه افتاد حدوداً یکی دو دقیقه بعد یک پارچه روی دهنم گرفته شد و چشام سیاهی رفت
وقتی بیدار شدم توی یک اتاق بودم شبیه اتاق بازجویی ک یهو در باز شد و...
عکس لباسای سونیا رو گذاشتم اولی لباس توی خونه ایش و دومی لباسی ک باهاش رفت بیرون
شرطا 3 لایک و سه کامنت 🙂🖐️💖
۱۶.۹k
۲۷ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.