فیک تک پارتی جونگ کوک قسمت اول🐰
هانا : بیا جدا بشیم
جونگ کوک : واقعا حرف آخرت همینه ؟
هانا : اوهوم
جونگ کوک : باشه حالا که تو هم می خوای بیا جدا بشیم
پسرک با قدم های محکم از اتاق خارج شد پس از خروج پسرک دخترک روی زمین نشست و اجازه داد تا قطرات اشک از چشمانش جاری شود بیرون اتاق هم پسرک به دیوار تکیه داده بود و آروم اشک میریخت هیچکدام از دل دیگری خبر نداشتند
…..
جونگ کوک : ایشش
جیهوپ : کسی میدونه چش شده ؟
جیمین : همش داره یک تیکه ی ساده از رقص رو اشتباه میره و هی دوباره اشتباهش رو تکرار میکنه !
تهیونگ : معلوم نیست چش شده این پسر ؟!
نامجون : خب پسرا کافیه فکر کنم برای امروز همینقدر کافی باشه
پسرا خسته رفتند به سمت رختکن که نامجون جلوی جونگ کوک رو گرفت
نامجون : هی پسر چت شده ؟!
جونگ کوک : چیز خاصی نیست هیونگ
جونگ کوک بدون توجه به حرف های نامجون از اتاق خارج شد
خوابگاه
جین : باید باهاش حرف بزنیم این چند وقت خیلی عجیب رفتار میکنه !
جیمین : اشتباهات سادش توی رقص و تکرار دوبارشون !
تهیونگ : سریع سر چیز کوچیکی عصبی میشه حتی اون روز داشت سر نوشابه غر میزد !
جیهوپ : شبا برمیگرده خونه و بدون حرفی میره توی اتاقش !
جین : به غذا های خوشمزه ی من ایراد میگیره !
نامجون : باشه پسرا فهمیدم بزارین بیاد باهاش صحبت میکنم ببینم مشکلش چیه حتما یک اتفاقی افتاده وگرنه جونگ کوک اینجوری نبود
پسرا هم با سر حرف نامجون رو تایید کردن
با صدای باز شدن در همه به طرف در ورودی خیره شدن که جونگ کوک توی چهار چوب در نمایان شد بدون توجه به پسرا داشت راهش رو به سمت اتاق کج می کرد که با حرف نامجون متوقف شد
نامجون : جونگ کوک می خواستم باهات حرف بزنم
جونگ کوک : الان نه هیونگ خستم
نامجون : ولی جونگ کوک مهمه در مورد رفتار این مدتت هست
جونگ کوک عصبانی به سمت پسرا برگشت و گفت : مگه رفتار من چشه دارم مثل آدم زندگیم رو می کنم بدون اینکه به اون فکر کنم
جونگ کوک بدون اختیار اشکاش جاری شد
جونگ کوک : هیونگ من نمی تونم من نمی تونم بدون اون زندگی کنم
پسرا که تا اون لحظه حیرت زده به جونگکوک نگاه می کردند به سمتش رفتند و سعی کردند آرومش کنند وقتی جونگ کوک کمی آروم شد قضیه جدا شدنش از هانا رو برای اعضا تعریف کرد
یک ماه بعد
هانا : باشه مامان نگران نباش حواسم به خودم…
دخترک با دیدن کودکی که روبروش دید حرفش نیمه موند
هانا : مامان من بعداً بهتون زنگ میزنم
بدون اینکه منتظر جوابی باشه تلفن رو قطع کرد و به سمت کودک توی پارک رفت
دختر بچه با سری غرق در خون روی زمین افتاده بود دخترک با دیدن اون صحنه شوکه شد و سریع به آمبولانس زنگ زد
هانا : آلو یک مورد توی پارک … هست تقریبا دختر بچه ای ۵ یا ۶ ساله هست
هانا : انگار به سرش ضربه خورده نیمه هوشیار هست فقط سریع خودتون رو برسونید
بعد از قطع کردن تلفن دخترک رفت سمت دختر بچه و گفت : ببینم اسمت چیه ؟
دختر بچه : ج جین ا
هانا : ببین جینا تو نباید بیهوش بشی می دونم سخته ولی سعی کن چشمات رو باز نگه داری باشه
مینا : در د دا رم
هانا : می دونم عزیزم ولی باید تحمل کنی الان آمبولانس میرسه و تو رو میبرم بیمارستان
با صدای آژیر آمبولانس هانا بلند شد و دست تکون داد اونا متوجه هانا شدند و رفتند اونجا در ماشین رو باز کردن و برانکارد رو از ماشین درآوردن
هانا : آروم جوری بلندش کنید که سرش جا به جا نشه ممکنه شکسته باشه
آروم دختر بچه رو روی برانکارد گذاشتن و بردن به بیمارستان
پرستار : چش شده ؟
هانا : انگار به سرش ضربه خورده باید اول چکش کنم شما هم برید دکتر هان رو خبر کنید
پرستار : باشه
دکتر هان : هانا چش شده
هانا : استاد انگار به سرش ضربه خفیف خورده فکر نکنم نیازی به عمل باشه
دکتر هان دختر بچه رو چکاب کرد و گفت : نه نیازی به عمل نیست ولی باید اول از سرش یک سی تی اسکن گرفته بشه بعد تصمیم نهایی گرفته میشه
هانا : بله استاد من سرش رو پانسمان می کنم
دکتر هان : باشه
دخترک سر دختر بچه رو پانسمان کرد و بعد از اون از اتاق اومد بیرون تا هوایی بخوره لباسش خونی شده بود و همینطور دستاش باید میرفتش و میشستشون که ناگهان صدایی آشنا به گوشش رسید
تک پارتی شد دو پارتی😂
لایک و کامنت یادتون نره
جونگ کوک : واقعا حرف آخرت همینه ؟
هانا : اوهوم
جونگ کوک : باشه حالا که تو هم می خوای بیا جدا بشیم
پسرک با قدم های محکم از اتاق خارج شد پس از خروج پسرک دخترک روی زمین نشست و اجازه داد تا قطرات اشک از چشمانش جاری شود بیرون اتاق هم پسرک به دیوار تکیه داده بود و آروم اشک میریخت هیچکدام از دل دیگری خبر نداشتند
…..
جونگ کوک : ایشش
جیهوپ : کسی میدونه چش شده ؟
جیمین : همش داره یک تیکه ی ساده از رقص رو اشتباه میره و هی دوباره اشتباهش رو تکرار میکنه !
تهیونگ : معلوم نیست چش شده این پسر ؟!
نامجون : خب پسرا کافیه فکر کنم برای امروز همینقدر کافی باشه
پسرا خسته رفتند به سمت رختکن که نامجون جلوی جونگ کوک رو گرفت
نامجون : هی پسر چت شده ؟!
جونگ کوک : چیز خاصی نیست هیونگ
جونگ کوک بدون توجه به حرف های نامجون از اتاق خارج شد
خوابگاه
جین : باید باهاش حرف بزنیم این چند وقت خیلی عجیب رفتار میکنه !
جیمین : اشتباهات سادش توی رقص و تکرار دوبارشون !
تهیونگ : سریع سر چیز کوچیکی عصبی میشه حتی اون روز داشت سر نوشابه غر میزد !
جیهوپ : شبا برمیگرده خونه و بدون حرفی میره توی اتاقش !
جین : به غذا های خوشمزه ی من ایراد میگیره !
نامجون : باشه پسرا فهمیدم بزارین بیاد باهاش صحبت میکنم ببینم مشکلش چیه حتما یک اتفاقی افتاده وگرنه جونگ کوک اینجوری نبود
پسرا هم با سر حرف نامجون رو تایید کردن
با صدای باز شدن در همه به طرف در ورودی خیره شدن که جونگ کوک توی چهار چوب در نمایان شد بدون توجه به پسرا داشت راهش رو به سمت اتاق کج می کرد که با حرف نامجون متوقف شد
نامجون : جونگ کوک می خواستم باهات حرف بزنم
جونگ کوک : الان نه هیونگ خستم
نامجون : ولی جونگ کوک مهمه در مورد رفتار این مدتت هست
جونگ کوک عصبانی به سمت پسرا برگشت و گفت : مگه رفتار من چشه دارم مثل آدم زندگیم رو می کنم بدون اینکه به اون فکر کنم
جونگ کوک بدون اختیار اشکاش جاری شد
جونگ کوک : هیونگ من نمی تونم من نمی تونم بدون اون زندگی کنم
پسرا که تا اون لحظه حیرت زده به جونگکوک نگاه می کردند به سمتش رفتند و سعی کردند آرومش کنند وقتی جونگ کوک کمی آروم شد قضیه جدا شدنش از هانا رو برای اعضا تعریف کرد
یک ماه بعد
هانا : باشه مامان نگران نباش حواسم به خودم…
دخترک با دیدن کودکی که روبروش دید حرفش نیمه موند
هانا : مامان من بعداً بهتون زنگ میزنم
بدون اینکه منتظر جوابی باشه تلفن رو قطع کرد و به سمت کودک توی پارک رفت
دختر بچه با سری غرق در خون روی زمین افتاده بود دخترک با دیدن اون صحنه شوکه شد و سریع به آمبولانس زنگ زد
هانا : آلو یک مورد توی پارک … هست تقریبا دختر بچه ای ۵ یا ۶ ساله هست
هانا : انگار به سرش ضربه خورده نیمه هوشیار هست فقط سریع خودتون رو برسونید
بعد از قطع کردن تلفن دخترک رفت سمت دختر بچه و گفت : ببینم اسمت چیه ؟
دختر بچه : ج جین ا
هانا : ببین جینا تو نباید بیهوش بشی می دونم سخته ولی سعی کن چشمات رو باز نگه داری باشه
مینا : در د دا رم
هانا : می دونم عزیزم ولی باید تحمل کنی الان آمبولانس میرسه و تو رو میبرم بیمارستان
با صدای آژیر آمبولانس هانا بلند شد و دست تکون داد اونا متوجه هانا شدند و رفتند اونجا در ماشین رو باز کردن و برانکارد رو از ماشین درآوردن
هانا : آروم جوری بلندش کنید که سرش جا به جا نشه ممکنه شکسته باشه
آروم دختر بچه رو روی برانکارد گذاشتن و بردن به بیمارستان
پرستار : چش شده ؟
هانا : انگار به سرش ضربه خورده باید اول چکش کنم شما هم برید دکتر هان رو خبر کنید
پرستار : باشه
دکتر هان : هانا چش شده
هانا : استاد انگار به سرش ضربه خفیف خورده فکر نکنم نیازی به عمل باشه
دکتر هان دختر بچه رو چکاب کرد و گفت : نه نیازی به عمل نیست ولی باید اول از سرش یک سی تی اسکن گرفته بشه بعد تصمیم نهایی گرفته میشه
هانا : بله استاد من سرش رو پانسمان می کنم
دکتر هان : باشه
دخترک سر دختر بچه رو پانسمان کرد و بعد از اون از اتاق اومد بیرون تا هوایی بخوره لباسش خونی شده بود و همینطور دستاش باید میرفتش و میشستشون که ناگهان صدایی آشنا به گوشش رسید
تک پارتی شد دو پارتی😂
لایک و کامنت یادتون نره
۱۲۰.۳k
۱۶ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.