پارت ۷
ویو راوی
تنها چیزی که کوک به ا.ت گفت این بود که دوست دخترش فوت شده و دیگه برنمیگرده
ا.ت پشیمون شد که همچین سوالی پرسید
زمانی که ا.ت خواست وارد اتاقش بشه کوک جلوی در رو گرفت و بهش گفت حاضر شو ببرمت بیرون
ا.ت خجالت کشید و پرسید کجا
کوک هم گفت یه جایی
ویو ات
توی ماشین خوابم برد وقتی بیدار شدم دیدم جلوی یک هنرستان بسیار مشهور هستیم با ذوق از ماشین پیاده شدم و ازش پرسیدم چرا اومدی اینجا
کوک: مگه نمیخواستی به هنرستان خوب بری؟
برو تست بده اگر هم قبول نشدی عیبی نداره برو تو و بشین درستو بخون خودم ردیفش می کنم
ات : ممنون ممنون ممنون مرسی واقعا نمیدونم چطوری باید از تشکر کنم من چه کار خوبی کردم که این اتفاق برای من داره میوفته
کوک ویو
کوک* وقتی تشکر می کرد دلم میلرزید اما به روی خودم نیاوردم و فقط نیشخند زدم
خنده هاش منو یاد رونا مینداخت همه چیش من را یاد رونا
مینداخت اون انگار سیب از وسط نصف شده رونا بود برای همین خیلی میخواستم مراقبش باشم که بلایی سرش نیاد و عاقبتش مثل رونا نشه *
ویو ا.ت
شروع کردم به نقش بازی کردن برای تستی که واسه مدرسه بود باید یک تئاتر اجرا می کردم ناگهان نگاه پشت سرم کردم که دیدم کوک وایساده واسه همین تند تند به انجام داد
انجام دادم که وقتی مربیها نگاهشون به جونگ کوک افتاد سریع مرگ برگه را تیک زدن
ویو کوک
یه نگاه ترسناک به معلم کردم که سریع برگشو تیک بزنن
ویو ا.
خواستم برم تو کلاس که جونگ کوک دستمو بوگرفت و به من گفت بیا قبلش بریم خرید لباس و خوب واست بخرم کتاب تو بخرم بعد بیا مدرسه های اینجا چیزی که تو فکر می کنی نیست بچهها خشن ترن
عجیب بود اما از آنجایی که الان سرپرست من بود گفتم باشه و باهاش رفتم بعد ۴۰ دقیقه برگشتیم به مدرسه یه لباس خیلی کیوت هم خریدم
پارت بعد تا ۱۰ دقیقه دیگه
تنها چیزی که کوک به ا.ت گفت این بود که دوست دخترش فوت شده و دیگه برنمیگرده
ا.ت پشیمون شد که همچین سوالی پرسید
زمانی که ا.ت خواست وارد اتاقش بشه کوک جلوی در رو گرفت و بهش گفت حاضر شو ببرمت بیرون
ا.ت خجالت کشید و پرسید کجا
کوک هم گفت یه جایی
ویو ات
توی ماشین خوابم برد وقتی بیدار شدم دیدم جلوی یک هنرستان بسیار مشهور هستیم با ذوق از ماشین پیاده شدم و ازش پرسیدم چرا اومدی اینجا
کوک: مگه نمیخواستی به هنرستان خوب بری؟
برو تست بده اگر هم قبول نشدی عیبی نداره برو تو و بشین درستو بخون خودم ردیفش می کنم
ات : ممنون ممنون ممنون مرسی واقعا نمیدونم چطوری باید از تشکر کنم من چه کار خوبی کردم که این اتفاق برای من داره میوفته
کوک ویو
کوک* وقتی تشکر می کرد دلم میلرزید اما به روی خودم نیاوردم و فقط نیشخند زدم
خنده هاش منو یاد رونا مینداخت همه چیش من را یاد رونا
مینداخت اون انگار سیب از وسط نصف شده رونا بود برای همین خیلی میخواستم مراقبش باشم که بلایی سرش نیاد و عاقبتش مثل رونا نشه *
ویو ا.ت
شروع کردم به نقش بازی کردن برای تستی که واسه مدرسه بود باید یک تئاتر اجرا می کردم ناگهان نگاه پشت سرم کردم که دیدم کوک وایساده واسه همین تند تند به انجام داد
انجام دادم که وقتی مربیها نگاهشون به جونگ کوک افتاد سریع مرگ برگه را تیک زدن
ویو کوک
یه نگاه ترسناک به معلم کردم که سریع برگشو تیک بزنن
ویو ا.
خواستم برم تو کلاس که جونگ کوک دستمو بوگرفت و به من گفت بیا قبلش بریم خرید لباس و خوب واست بخرم کتاب تو بخرم بعد بیا مدرسه های اینجا چیزی که تو فکر می کنی نیست بچهها خشن ترن
عجیب بود اما از آنجایی که الان سرپرست من بود گفتم باشه و باهاش رفتم بعد ۴۰ دقیقه برگشتیم به مدرسه یه لباس خیلی کیوت هم خریدم
پارت بعد تا ۱۰ دقیقه دیگه
۵.۷k
۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.