ادامه ی پارت 35 𝙍𝙤𝙨𝙖𝙡𝙞𝙣𝙚
...........................
+رائل حاضری؟
_اره بریم
یه جی پشت فرمون نشست و همه سوار شدیم و راه افتادیم سمت سئول.. دیشب خیلی باهم حرف زدیم... قرار شدش توی شرکت بمونم و سعی کنم به کوک نزدیک شم و از دلش دربیارم
حدودا یکساعت و نیم بعد رسیدیم... به یه جی گفتم منو در خونه م پیاده کنه... وقتی رسیدیم از همه خداحافظی کردم و رفتم دم در... یهو فهمیدم کلید ندارم... همه وسیله هام توی چمدون بود که اونم توی ماشین کوک مونده بود... محکم زدم تو پیشونیم
حالا چیکار کنم؟ گوشیمم جا گذاشته بودم.. نشستم دم در.. هیچ فکری به ذهنم نمیرسید
پولم همراهم نبود نمیتونستم جایی برم... حدودا یکی دوساعتی همونطور مونده بودم... واقعا کلافه شدم...
+خانوم لی
سرمو بالا اوردم.. نگاهم به جیمین افتاد که چمدونم دستش بود... دویی م سمتش
_ممنونممممم آقای پارک نمیدونم چطوری باید ازتون تشکر کنم
خندید
+خواهش میکنم... آقای جئون گفت برسونم بهت
مکث کردم
_حالشون خوبه؟
+اره خوبه
سرمو تکون دادم
_ممنون که تا اینجا اومدین...
لبخند زد
+خواهش میکنم... مواظب خودت باش
سرمو خم کردم
_خدانگهدار
کلیدمو از جیب جلوی چمدونم در اوردم و رفتم داخل... باید یه دوش میگرفتم
سریع رفتم حموم و بعد از حدودا یه ربع اومدم بیرونو رفتم سمت چمدون و درشو باز کردم... گوشیم همین بالا بود... پس گوشیمم واسم گذاشته بود...
باید خودم یدونه میگرفتم اینو پس میدادم
لباسامو از توی چمدون در اوردم و توی کمدمو کشیوم گذاشم
کاش اصلا به این مسافرت الکی نمیرفتم...
بعد از اینکه اتاقمو مرتب کردم خودمو انداختم رو تختم و نفهمیدم کی خوابم برد
.....................
باصدای زنگ ساعت از جام پاشدم و رفتم صورتمو شستم و موهامو با حوله بالای سرم جمع کردم
خب امروز باید یه طوری به کوک نزدیک میشدم...
تا جاییکه میدونستم خیلی کینه ای بود
اما اگه حسی بهم داشته باشه فراموش میکنه... یه پیرهن آجری رنگ با دامن مشکی تنم کردم و یکم رژلب کالباسی زدم به لبام و گودی ای که زیر چشمام افتاده بود رو با پنکیک پوشوندم و موهامو دورم ریختم و بعد از برداشتن کیف و گوشیم کفشامو پوشیدم و از خونه زدم بیرون و یه تاکسی گرفتم و راه افتادم سمت کمپانی
حدودا نیم ساعت بعد رسیدم و رفتم داخل... مثل همیشه شلوغ بود
رفتم سمت کلاس و تقه ای به در زدم و داخل شدم... یه جی و هجین و سورا با دیدنم لبخند زدن منم یه چشمک زدم و سرمو خم کردم
+سلام صبحتون بخیر
_مربیه عینکشو روی چشمش جابه جا کرد و بالبخند گفت:
+سلام عزیزم... شنیدم توی تعطیلات آسیب دیدی... خیلی خوشحالم که چیزیت نشده
لبخند زدم
_ممنون که حالمو پرسیدین
و نشستم پشت میزم..
هجین با صدای آرومی گفت
+بچها بیاین زود این کلاسو تموم کنیم کار زیاد داریم...
بالبخند به همدیگه نگاه کردیم...
سعی کردم حداقل امروز با دقت گوش بدم...
وقتی کلاس تموم شد سه تایی اومدیم بیرون... سورا با جیغ گفت:
+چقد خوشگل شدییییییییی
لبخند زدم
_به پای تو که نمیرسم...
یه جی گفت:
+بچها یونا هم امروز اومده... خودم دیدم
هجین آروم به بازوی یه جی زد
+هست که هست... چرا الکی استرس میدی؟
+استرس ندادم کههههه میگم باید اونو دور کنیم از جئون...
دستی به موهام کشیدم
_حالا چیکار کنیم؟ میشه کمکم کنین؟
هجین یکم فکر کرد
+باید خودتو بی تفاوت نشون بدی
سورا خندید
+عقلتو از دست دادی؟ اینجوری بیشتر از هم فاصله میگیرین
+رائل حاضری؟
_اره بریم
یه جی پشت فرمون نشست و همه سوار شدیم و راه افتادیم سمت سئول.. دیشب خیلی باهم حرف زدیم... قرار شدش توی شرکت بمونم و سعی کنم به کوک نزدیک شم و از دلش دربیارم
حدودا یکساعت و نیم بعد رسیدیم... به یه جی گفتم منو در خونه م پیاده کنه... وقتی رسیدیم از همه خداحافظی کردم و رفتم دم در... یهو فهمیدم کلید ندارم... همه وسیله هام توی چمدون بود که اونم توی ماشین کوک مونده بود... محکم زدم تو پیشونیم
حالا چیکار کنم؟ گوشیمم جا گذاشته بودم.. نشستم دم در.. هیچ فکری به ذهنم نمیرسید
پولم همراهم نبود نمیتونستم جایی برم... حدودا یکی دوساعتی همونطور مونده بودم... واقعا کلافه شدم...
+خانوم لی
سرمو بالا اوردم.. نگاهم به جیمین افتاد که چمدونم دستش بود... دویی م سمتش
_ممنونممممم آقای پارک نمیدونم چطوری باید ازتون تشکر کنم
خندید
+خواهش میکنم... آقای جئون گفت برسونم بهت
مکث کردم
_حالشون خوبه؟
+اره خوبه
سرمو تکون دادم
_ممنون که تا اینجا اومدین...
لبخند زد
+خواهش میکنم... مواظب خودت باش
سرمو خم کردم
_خدانگهدار
کلیدمو از جیب جلوی چمدونم در اوردم و رفتم داخل... باید یه دوش میگرفتم
سریع رفتم حموم و بعد از حدودا یه ربع اومدم بیرونو رفتم سمت چمدون و درشو باز کردم... گوشیم همین بالا بود... پس گوشیمم واسم گذاشته بود...
باید خودم یدونه میگرفتم اینو پس میدادم
لباسامو از توی چمدون در اوردم و توی کمدمو کشیوم گذاشم
کاش اصلا به این مسافرت الکی نمیرفتم...
بعد از اینکه اتاقمو مرتب کردم خودمو انداختم رو تختم و نفهمیدم کی خوابم برد
.....................
باصدای زنگ ساعت از جام پاشدم و رفتم صورتمو شستم و موهامو با حوله بالای سرم جمع کردم
خب امروز باید یه طوری به کوک نزدیک میشدم...
تا جاییکه میدونستم خیلی کینه ای بود
اما اگه حسی بهم داشته باشه فراموش میکنه... یه پیرهن آجری رنگ با دامن مشکی تنم کردم و یکم رژلب کالباسی زدم به لبام و گودی ای که زیر چشمام افتاده بود رو با پنکیک پوشوندم و موهامو دورم ریختم و بعد از برداشتن کیف و گوشیم کفشامو پوشیدم و از خونه زدم بیرون و یه تاکسی گرفتم و راه افتادم سمت کمپانی
حدودا نیم ساعت بعد رسیدم و رفتم داخل... مثل همیشه شلوغ بود
رفتم سمت کلاس و تقه ای به در زدم و داخل شدم... یه جی و هجین و سورا با دیدنم لبخند زدن منم یه چشمک زدم و سرمو خم کردم
+سلام صبحتون بخیر
_مربیه عینکشو روی چشمش جابه جا کرد و بالبخند گفت:
+سلام عزیزم... شنیدم توی تعطیلات آسیب دیدی... خیلی خوشحالم که چیزیت نشده
لبخند زدم
_ممنون که حالمو پرسیدین
و نشستم پشت میزم..
هجین با صدای آرومی گفت
+بچها بیاین زود این کلاسو تموم کنیم کار زیاد داریم...
بالبخند به همدیگه نگاه کردیم...
سعی کردم حداقل امروز با دقت گوش بدم...
وقتی کلاس تموم شد سه تایی اومدیم بیرون... سورا با جیغ گفت:
+چقد خوشگل شدییییییییی
لبخند زدم
_به پای تو که نمیرسم...
یه جی گفت:
+بچها یونا هم امروز اومده... خودم دیدم
هجین آروم به بازوی یه جی زد
+هست که هست... چرا الکی استرس میدی؟
+استرس ندادم کههههه میگم باید اونو دور کنیم از جئون...
دستی به موهام کشیدم
_حالا چیکار کنیم؟ میشه کمکم کنین؟
هجین یکم فکر کرد
+باید خودتو بی تفاوت نشون بدی
سورا خندید
+عقلتو از دست دادی؟ اینجوری بیشتر از هم فاصله میگیرین
۲.۹k
۲۶ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.