پارت14
'Ay'pov
زیر چشمی به لبخندش نگاه کردم.
_سلام دخترم.
وات د فاک عجیبی تو چهرم به وجود اومد.
×مرتیکه میدونه من چقدر ازش کوچیکترم بعد اومده بگیرتم. این دیگه چه جورشه. از همین الان فهمیدم مخش تاب داره.
با خودم گفتم و با اشاره ی پدرم کنارش نشست. بحث هاشون کلا درمورد قرارداد شرکت ها بود. ولی هر از گاهی متوجه نگاه های سنگینی از طرف اون مرد میشدم و بیشتر توی خودم جمع میشدم.
_خب. بریم سراغ بحث اصلی. همونطور که میدونین من دنبال یه دختر بی نقص و زیبایی مثل آیون میگردم که وارث...
+نم...نمیخوام.
_چی؟
آبوجی با بهت گفت و نگاهی خشمگین بهم انداخت. اهمیت ندادم و از جام بلند شدم.
+گفتم نه. من نمیخوام بیشتر از این تحقیر بشم. من نمیخوام با یه پیر مرد ازدواج کنم.
قبل از اینکه پدرم فریاد خشمگینی بکشه. پیرمرد قهقه ای سر داد. همه با تعجب بهش نگاه کردیم.
_آیون تو قرار نیست با من ازدواج کنی!
+پ...پس قراره...با کی ازدواج کنم؟
_با نوه ام سوبین. یعنی من انقدر بی وجدانم که بخوام یه دختر 16 ساله رو به ازدواج خودم دربیارم؟
سرم رو انداختم پایین و دوباره نشستم. جالبه حرف از بی وجدانی میزنه وقتی میدونه دارم بزور با کسی ازدواج میکنم که حتی عکسشم ندیدم. مرتیکه!
_آقای جئون من شنیدم که شما آیون رو مورد خشونت خانگی قرار میدین درسته؟
تا پدرم خواست حرف بزنه آقای چوی دستشو برد بالا و مانع شد.
_به هر حال آیون عروس آینده خانواده چوی عه اون باید کاملا بی نقص باشه. شما نباید بهش آسیب بزنین. مفهومه؟
پدرم با سر تایید کرد.
×بهتر از این نمیشه.
***
داشتم با جونگ کوک از مدرسه میومدم بیرون که دیدم جونگ کوک متوقف شد. برگشتم سمتش که بپرسم چرا ایستاده. ولی دیدم با جدیت به نقطه ای خیره شده. مسیر نگاهشو دنبال کردم و از تعجب خشکم زد. دوباره اون زن؟ دست جونگ کوک رو گرفتم و با اخم راهمون رو کج کردم. ولی اون فهمید و دنبالم راه افتاد.
_آیون.
به سمتش برگشتم و با اخم گفتم:
+چی میخوای؟
_خواهش میکنم فقط 10 دقیقه وقتتو بهم بده.
+چرا؟
_تو باید واقعیتو بدونی.
+کدوم واقعیت؟
_اینکه من به پدرت خیانت...
+کافیه. نمیخوام بدونم
_خواهش میکنم.
_گفت نه خانم چوی لطفا دیگه مزاحم آیون نشین.
_اوه اوه بچه ها ببینین کی اینجاست. مادر خیانتکار اون هرزه! با چه رویی اومدی اینجا؟
یکی از دانش آموزا با تمسخر گفت و چند نفری دورمون جمع شدن. اون زن با تعجب به دانش آموز نگاه کرد و من لب گزیدم ولی جونگ کوک جوش آورد و مشت محکمی تو صورت پسر فرود آورد.
_چه گوهی خوردی؟
+کوک توروخدا ولش کن.
بازوی جونگ کوک رو کشیدم و بهش التماس کردم. دستشو به صورتش کشید و نفس عمیقی کشید.
سلام لاولیا دوتا فیک جدید میخوام بنویسم اگه از این فیک حمایت شه اونارو هم میزارم💖
زیر چشمی به لبخندش نگاه کردم.
_سلام دخترم.
وات د فاک عجیبی تو چهرم به وجود اومد.
×مرتیکه میدونه من چقدر ازش کوچیکترم بعد اومده بگیرتم. این دیگه چه جورشه. از همین الان فهمیدم مخش تاب داره.
با خودم گفتم و با اشاره ی پدرم کنارش نشست. بحث هاشون کلا درمورد قرارداد شرکت ها بود. ولی هر از گاهی متوجه نگاه های سنگینی از طرف اون مرد میشدم و بیشتر توی خودم جمع میشدم.
_خب. بریم سراغ بحث اصلی. همونطور که میدونین من دنبال یه دختر بی نقص و زیبایی مثل آیون میگردم که وارث...
+نم...نمیخوام.
_چی؟
آبوجی با بهت گفت و نگاهی خشمگین بهم انداخت. اهمیت ندادم و از جام بلند شدم.
+گفتم نه. من نمیخوام بیشتر از این تحقیر بشم. من نمیخوام با یه پیر مرد ازدواج کنم.
قبل از اینکه پدرم فریاد خشمگینی بکشه. پیرمرد قهقه ای سر داد. همه با تعجب بهش نگاه کردیم.
_آیون تو قرار نیست با من ازدواج کنی!
+پ...پس قراره...با کی ازدواج کنم؟
_با نوه ام سوبین. یعنی من انقدر بی وجدانم که بخوام یه دختر 16 ساله رو به ازدواج خودم دربیارم؟
سرم رو انداختم پایین و دوباره نشستم. جالبه حرف از بی وجدانی میزنه وقتی میدونه دارم بزور با کسی ازدواج میکنم که حتی عکسشم ندیدم. مرتیکه!
_آقای جئون من شنیدم که شما آیون رو مورد خشونت خانگی قرار میدین درسته؟
تا پدرم خواست حرف بزنه آقای چوی دستشو برد بالا و مانع شد.
_به هر حال آیون عروس آینده خانواده چوی عه اون باید کاملا بی نقص باشه. شما نباید بهش آسیب بزنین. مفهومه؟
پدرم با سر تایید کرد.
×بهتر از این نمیشه.
***
داشتم با جونگ کوک از مدرسه میومدم بیرون که دیدم جونگ کوک متوقف شد. برگشتم سمتش که بپرسم چرا ایستاده. ولی دیدم با جدیت به نقطه ای خیره شده. مسیر نگاهشو دنبال کردم و از تعجب خشکم زد. دوباره اون زن؟ دست جونگ کوک رو گرفتم و با اخم راهمون رو کج کردم. ولی اون فهمید و دنبالم راه افتاد.
_آیون.
به سمتش برگشتم و با اخم گفتم:
+چی میخوای؟
_خواهش میکنم فقط 10 دقیقه وقتتو بهم بده.
+چرا؟
_تو باید واقعیتو بدونی.
+کدوم واقعیت؟
_اینکه من به پدرت خیانت...
+کافیه. نمیخوام بدونم
_خواهش میکنم.
_گفت نه خانم چوی لطفا دیگه مزاحم آیون نشین.
_اوه اوه بچه ها ببینین کی اینجاست. مادر خیانتکار اون هرزه! با چه رویی اومدی اینجا؟
یکی از دانش آموزا با تمسخر گفت و چند نفری دورمون جمع شدن. اون زن با تعجب به دانش آموز نگاه کرد و من لب گزیدم ولی جونگ کوک جوش آورد و مشت محکمی تو صورت پسر فرود آورد.
_چه گوهی خوردی؟
+کوک توروخدا ولش کن.
بازوی جونگ کوک رو کشیدم و بهش التماس کردم. دستشو به صورتش کشید و نفس عمیقی کشید.
سلام لاولیا دوتا فیک جدید میخوام بنویسم اگه از این فیک حمایت شه اونارو هم میزارم💖
۶.۳k
۰۶ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.