سناریو مایکی پارت ۱۱
پاشدی کنار مایکی نشستی و دارو هارو ازش گرفتی و خوردی و یه نگاه مهربون به مایکی کردی و گفتی: اریگاتو مایکی:)
مایکی:*یکم خجالت کشیده*اممم... خاهش میکنم
یه لبخند دندون نما زدی و با اینکه بدنت درد میکرد و تب داشتی سعی میکردی به بقیه نگی تا نگران نشن.... حواست نبود که یهو سرت افتار رو شونه مایکی... و خوابت برد.....
ویو مایکی:
داشتم فکر میکردم که یهو شونم سنگینی کرد... چییی؟ اون هیروشیههه؟.. وویی چقد کیوتهه...
یه بوسه زدم یه پیشونیش و منم همراهش خوابیدم...
ویو اما؛:
دیدم اون دوتا مرغ عشق کنار هم خوابیدن.. ووییی برم ازشون عکس بگیرم اذیتشون کنمم*کرم درونش به خودم رفته😂🗿*
وقتی اما عکسو میگیره دراکن با سرعت دمپایی ننه باجی با لگد درو وا میکنه میاد تو
کن: سلااااااممم*داد*
و اینجا مایکیو میبینیم که از خاب پریده و هیروشی رو مشاهده میکنیم که ترسیده
هیرو: عههه تویی کن چین؟... ترسیدم
مایکی:*نگاه برزخی*الان چه شکری خوردی؟
کن: گومن مایکی... من دورایاکی گرفتماااا
مایکی: عاخخخ جووونمممم. هیروشی چان پاشو بریم شب نشینی رو شروع کنیم.
هیروشی: هایی
خلاقه این چهارتا اوس... چیزه یعنی انسان جذاب تلوزیونو روشن کردن، برقارو خاموش، خوراکیارو ورداشتن، نشتسن رو مبل و فیلم ترسناک کذاشتن
*شما پیش مایکی نشسته بودی و اما هم پیش کن*
هم فیلم شروع شد اما ی جیغی کشید که هیچکسی نمیتونست بعد از شنیدن اون جیغ همون ادم سابق باشه...
وسطای فیلم یه جایی بود یه پسره یه چاقو فرو کرد تو کمر ی بنده خدای دیگه... و توهم یاد باجی افتادی.... ناخود اگاه اشکات سرازیر شدن... مایکی هم وقتی خیسی روی گردنشو حس کرد سرشو برگردوند و با نگرانی پرسید: هیروشی؟ خوبی؟ جواب بده؟
هیرو: چیزه... امم عاره خوبم... فقط یاد باجی افتادم...:)
مایکی: میخای... میخای بریم بخابیم؟ شاید بهتر بشی...؟
هیرو: اره... اگع میشه
مایکی:*روبه اما و دراکن*ما زودتر میریم بخابیم شب خوش
بغلت کرد و از روش مبل ورت داشت که اما گفت: کارای بد بد نکنی مایکییی
مایکی: خفههه
بردت و گذاشتت روی تخت و خودش اومد کنارت دراز کشید و داشت موهاتو نوازش میکرد... توهم اروم اروم به گریه ت ادامه دادی تا خوابت برد... احساس ارامش میکردی.... یکی بود که تورو دوست داشت!.. اون یگی بجز باجی بود. یکی که با همه فرق داره..؛!
اون مایکی بود.
بچه ها از سنازیو راضی هستید؟
مایکی:*یکم خجالت کشیده*اممم... خاهش میکنم
یه لبخند دندون نما زدی و با اینکه بدنت درد میکرد و تب داشتی سعی میکردی به بقیه نگی تا نگران نشن.... حواست نبود که یهو سرت افتار رو شونه مایکی... و خوابت برد.....
ویو مایکی:
داشتم فکر میکردم که یهو شونم سنگینی کرد... چییی؟ اون هیروشیههه؟.. وویی چقد کیوتهه...
یه بوسه زدم یه پیشونیش و منم همراهش خوابیدم...
ویو اما؛:
دیدم اون دوتا مرغ عشق کنار هم خوابیدن.. ووییی برم ازشون عکس بگیرم اذیتشون کنمم*کرم درونش به خودم رفته😂🗿*
وقتی اما عکسو میگیره دراکن با سرعت دمپایی ننه باجی با لگد درو وا میکنه میاد تو
کن: سلااااااممم*داد*
و اینجا مایکیو میبینیم که از خاب پریده و هیروشی رو مشاهده میکنیم که ترسیده
هیرو: عههه تویی کن چین؟... ترسیدم
مایکی:*نگاه برزخی*الان چه شکری خوردی؟
کن: گومن مایکی... من دورایاکی گرفتماااا
مایکی: عاخخخ جووونمممم. هیروشی چان پاشو بریم شب نشینی رو شروع کنیم.
هیروشی: هایی
خلاقه این چهارتا اوس... چیزه یعنی انسان جذاب تلوزیونو روشن کردن، برقارو خاموش، خوراکیارو ورداشتن، نشتسن رو مبل و فیلم ترسناک کذاشتن
*شما پیش مایکی نشسته بودی و اما هم پیش کن*
هم فیلم شروع شد اما ی جیغی کشید که هیچکسی نمیتونست بعد از شنیدن اون جیغ همون ادم سابق باشه...
وسطای فیلم یه جایی بود یه پسره یه چاقو فرو کرد تو کمر ی بنده خدای دیگه... و توهم یاد باجی افتادی.... ناخود اگاه اشکات سرازیر شدن... مایکی هم وقتی خیسی روی گردنشو حس کرد سرشو برگردوند و با نگرانی پرسید: هیروشی؟ خوبی؟ جواب بده؟
هیرو: چیزه... امم عاره خوبم... فقط یاد باجی افتادم...:)
مایکی: میخای... میخای بریم بخابیم؟ شاید بهتر بشی...؟
هیرو: اره... اگع میشه
مایکی:*روبه اما و دراکن*ما زودتر میریم بخابیم شب خوش
بغلت کرد و از روش مبل ورت داشت که اما گفت: کارای بد بد نکنی مایکییی
مایکی: خفههه
بردت و گذاشتت روی تخت و خودش اومد کنارت دراز کشید و داشت موهاتو نوازش میکرد... توهم اروم اروم به گریه ت ادامه دادی تا خوابت برد... احساس ارامش میکردی.... یکی بود که تورو دوست داشت!.. اون یگی بجز باجی بود. یکی که با همه فرق داره..؛!
اون مایکی بود.
بچه ها از سنازیو راضی هستید؟
۸.۵k
۱۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.