رمان عاشقم باش☺💜
part 59
رفتیم پایین
بعد صبحونه هر کی یه جا مشغول شد پانیذ و من رفتیم تو حیاط عرفان و مامان و بابای ارسلان هم توی خود عمارت بودن
پانیذ تو گوشیش میگشت
منم تو باغ راه میرفتم
پانیذ:بی بشین بچه سرم گیج رف
من:خب حالا
پانیذ:ارسلان رفته شرکت؟
من:اره فک کنم
پانیذ:منم میخوام برم ساعت 1 و نیم جلسه اس میرم
من:عه؟فعلا که 12 عه
پانیذ:میخوای تو هم بیای؟
من:اره اره میشه؟
پانیذ:اره پس حدود نیم ساعت دیه حاضر شو خب؟
من:باشه
خلاصه 1 و نیم رفتیم شرکت
پانیذ داشت تو پارکینگ ماشینشو پارک میکرد
من:وووخخخ چقدر باحالههههههه اینجا
پانیذ:کلا اینقدر ذوق نکن جای حوصله سر بریه
من:باحال به نظر میاد که
پانیذ:شاید بیاد ولی نیس😐😂
من:الان کجا میریم؟
پانیذ:هیچی بریم پیش ارسلان
ماشینو خاموش کرد رفتیم با اسانسور بالا
#رمان
#اردیا
#عشق
#عاشقانه
#رمان_اردیا
کم بود ولی ببخشید همین امشب یکی دیگه هم میزارم
رفتیم پایین
بعد صبحونه هر کی یه جا مشغول شد پانیذ و من رفتیم تو حیاط عرفان و مامان و بابای ارسلان هم توی خود عمارت بودن
پانیذ تو گوشیش میگشت
منم تو باغ راه میرفتم
پانیذ:بی بشین بچه سرم گیج رف
من:خب حالا
پانیذ:ارسلان رفته شرکت؟
من:اره فک کنم
پانیذ:منم میخوام برم ساعت 1 و نیم جلسه اس میرم
من:عه؟فعلا که 12 عه
پانیذ:میخوای تو هم بیای؟
من:اره اره میشه؟
پانیذ:اره پس حدود نیم ساعت دیه حاضر شو خب؟
من:باشه
خلاصه 1 و نیم رفتیم شرکت
پانیذ داشت تو پارکینگ ماشینشو پارک میکرد
من:وووخخخ چقدر باحالههههههه اینجا
پانیذ:کلا اینقدر ذوق نکن جای حوصله سر بریه
من:باحال به نظر میاد که
پانیذ:شاید بیاد ولی نیس😐😂
من:الان کجا میریم؟
پانیذ:هیچی بریم پیش ارسلان
ماشینو خاموش کرد رفتیم با اسانسور بالا
#رمان
#اردیا
#عشق
#عاشقانه
#رمان_اردیا
کم بود ولی ببخشید همین امشب یکی دیگه هم میزارم
۲۰.۰k
۳۰ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.