عشق نیست... نفرته! p¹¹
از زبان ا/ت:
(بعد از ظهر)
تو اتاقم بودم و داشتم کتاب می خوندم...
کتابی که بین وسایلی که شوگا گفته بود از خونم بیارم بود.
کتابی که مامانم برام گرفته بود... برای بار چهارم داشتم می خوندمش.
اسم کتاب _عشق_ بود... داستان دختری بود که دیوانه وار عاشق پسری سرد، اروم، بی احساس شده بود.
ولی این فقط نظر دیگران بود! به نظر دختر اون پسر، بی احساس نبود! اون دختر، پسر رو به چشم دیگه ای میدید.
دختر با خودش میگفت شاید پسر تنهاس و یا به کسی اعتماد نداره.
دختر سیع میکرد به هر روشی پسر رو خوشحال کنه و پسرم از دختر خوشش بیاد.
براش کیوت بازی در میورد، برای هر مناسبتی براش کادو می خرید. همه جوره در سیع و تلاش بود. چون دختر بدون اون پسر نمیتونست زنده بمونه :)
پسر... بعد مدتی عاشق دختر شد... چون تنها کسی بود که از پسر دوری نمیکرد و بهش نمی گفت بی احساس...
پسر می خواست ابراز علاقه کنه! ولی نمیتونست... میترسید.
بعد 3 ماه... خبر رسید دختره 19 ساله ای از اپارتمان 17 طبقه خودشو انداخته و خودکشی کرده.
پسر وقتی اسم دختر رو شنید... تو شک رفت.
اره دختر خودکشی کرد :) چون فکر می کرد پسر دوسش نداره.
امیدی به زندگی نداشت.
عشق اون دخترو کشت. زندگی رو ازش گرفت، امیدو ازش گرفت.
پسر به سر خاک دختر رفت.
مادر دختر با لبخند رفت پیش پسر و گفت : پسرم... دختر من دیوانه وار عاشق تو بود! من نمیدونستم. تو دفترچه خاطراتش خوندم..تو صفحه اخر دفترچه خاطرش نوشته که بعد مرگش دفتر رو به تو بدم... ازت چیزی به دل ندارم! عشق چیزه عادلانه و خوبی نیست... البته نه همیشه ولی متمعنم تو هم دخترمو دوست داشتی؟ نه؟
پسر یا گریه گفت: ب.. بله.. ولی نتونستم اعتراف کنم ببخشید
بعد یک هفته. پسر کل دفتر خاطرات دخترو خوند.
از زمانه 7 سالگی دختر توش نوشته شده بود تا 19 سالگیش و قبل مرگش.
پسر احساس گناه میکرد. رفت سر همون ساختمان 17 طبقه ای که دخترو از دست داد و... خودشو به عشقش رسوند..
پسرم رفت.... ولی تو اون دنیا یکی از بهترین زوج ها شدن...
(پایان داستان کتاب _عشق _ )
از زبان ا/ت:
کتاب غمگینیه نه... ولی اخرش خوب تموم میشه..
میدونی چرا؟ چون پسر حاضر شد از زندگیش بزنه!؛ ولی به عشقش برسه!
سرش خیلی گریه کردم ولی بهترین کتابیه که خوندم.
۰۰۰۰۰
نمیدونم دوست داشتین یا نه
ولی باز مریض شدم و تو فکر بودم که این اومد تو ذهنم :))
اگه شد پارت بعدم میزارم.
کامنت یادتون نره ❤️🩹🫂:)
(بعد از ظهر)
تو اتاقم بودم و داشتم کتاب می خوندم...
کتابی که بین وسایلی که شوگا گفته بود از خونم بیارم بود.
کتابی که مامانم برام گرفته بود... برای بار چهارم داشتم می خوندمش.
اسم کتاب _عشق_ بود... داستان دختری بود که دیوانه وار عاشق پسری سرد، اروم، بی احساس شده بود.
ولی این فقط نظر دیگران بود! به نظر دختر اون پسر، بی احساس نبود! اون دختر، پسر رو به چشم دیگه ای میدید.
دختر با خودش میگفت شاید پسر تنهاس و یا به کسی اعتماد نداره.
دختر سیع میکرد به هر روشی پسر رو خوشحال کنه و پسرم از دختر خوشش بیاد.
براش کیوت بازی در میورد، برای هر مناسبتی براش کادو می خرید. همه جوره در سیع و تلاش بود. چون دختر بدون اون پسر نمیتونست زنده بمونه :)
پسر... بعد مدتی عاشق دختر شد... چون تنها کسی بود که از پسر دوری نمیکرد و بهش نمی گفت بی احساس...
پسر می خواست ابراز علاقه کنه! ولی نمیتونست... میترسید.
بعد 3 ماه... خبر رسید دختره 19 ساله ای از اپارتمان 17 طبقه خودشو انداخته و خودکشی کرده.
پسر وقتی اسم دختر رو شنید... تو شک رفت.
اره دختر خودکشی کرد :) چون فکر می کرد پسر دوسش نداره.
امیدی به زندگی نداشت.
عشق اون دخترو کشت. زندگی رو ازش گرفت، امیدو ازش گرفت.
پسر به سر خاک دختر رفت.
مادر دختر با لبخند رفت پیش پسر و گفت : پسرم... دختر من دیوانه وار عاشق تو بود! من نمیدونستم. تو دفترچه خاطراتش خوندم..تو صفحه اخر دفترچه خاطرش نوشته که بعد مرگش دفتر رو به تو بدم... ازت چیزی به دل ندارم! عشق چیزه عادلانه و خوبی نیست... البته نه همیشه ولی متمعنم تو هم دخترمو دوست داشتی؟ نه؟
پسر یا گریه گفت: ب.. بله.. ولی نتونستم اعتراف کنم ببخشید
بعد یک هفته. پسر کل دفتر خاطرات دخترو خوند.
از زمانه 7 سالگی دختر توش نوشته شده بود تا 19 سالگیش و قبل مرگش.
پسر احساس گناه میکرد. رفت سر همون ساختمان 17 طبقه ای که دخترو از دست داد و... خودشو به عشقش رسوند..
پسرم رفت.... ولی تو اون دنیا یکی از بهترین زوج ها شدن...
(پایان داستان کتاب _عشق _ )
از زبان ا/ت:
کتاب غمگینیه نه... ولی اخرش خوب تموم میشه..
میدونی چرا؟ چون پسر حاضر شد از زندگیش بزنه!؛ ولی به عشقش برسه!
سرش خیلی گریه کردم ولی بهترین کتابیه که خوندم.
۰۰۰۰۰
نمیدونم دوست داشتین یا نه
ولی باز مریض شدم و تو فکر بودم که این اومد تو ذهنم :))
اگه شد پارت بعدم میزارم.
کامنت یادتون نره ❤️🩹🫂:)
۴.۱k
۲۱ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.