عاشق خدمتکارم شدم پارت ۱۵ فصل دوم
کوک : آممممم من یه قرار دارم باید برم
به چهرش نگاه کردم که در صدم ثانیه تغیر کرد.....خیلی بی حس بود....چشماش هیچ چیزی رو نشون نمیدادن....خیلی سرد گفت....
ا/ت : بفرمایید خدانگهدار ...
و از کنارم رد شد.....لعنت بهت کوک.....بازم.....بازم دلشو شکستی.....
از زبان ا/ت :
بعد از حرفی که زد ازش خداحافظی کردمو به طرف اتاق کارم حرکت کردم... پشت میزم نشستمو شروع کردم زیر لب غر زدن.....آخه اون به چه جرئتی قرارشو به روم میاره......فک کرده الان اگه من بدونم قرار داره حسودی میکنم......البته درستم فکر کرده من الان دارم مثل سگگگ حسودی میکنم.....
آهههههه لعنت بهت ا/ت... به خودت بیا....اصلا به تو چه که اون قرار داره..... تو راه تو از اون جدا کردی پس به تو هیچ ربطی نداره..... تو همین فکر را بودم که باز این الاغ بدون در زدن واردشد......بهش گفتم.....
ا/ت : بهتر کارت خیلی واجب باشه که باز سرتو مثل گاو انداختی پایینو بدون در زدن اومدی توی اتاق......
مینا : دارم..... شنیدی جونگ کوک از زنش جدا شدهههههه.....
ا/ت : ......... ( هنگ کرده)
مینا : الوووو کجایی
ا/ت : مگه میشه......
یع....یعنی منظورش از قرار رفتن به دادگاه بود ( اینو توی دلش میگه)
مینا : حالا که شده...... بیا از اینا بگذریم بهش فکر نکن.....
مینا : راستی برای تولد جین وو چیکار میخوای بکنی
ا/ت : اونو که گفتم چند روز دیگه میگیریم
مینا : نمیشه....
ا/ت : چرا اون وقت.....
مینا: چون همش سرمون شلوغه.....جلسه با سهامدارا....مشخص کردن قیمت برای اجناس و.......کلی چیز دیگه.....
ا/ت : خب من الان چه غلطی کنم
مینا : خیلی سادس فردا میگیریم .....
ا/ت : فردااااا......امکان نداره ما نه کیکی سفارش دادیم نه سالن رو تزئین کردیم.... اصلا امکان پذیر نیست......
مینا: نگران نباش من قبلا با همه هماهنگ کردم.....
ا/ت : آخه نمی.....
مینا : انقدر چرت و پرت نگو باید برات لباس بگیرم من از قبل برای خودم گرفتم فقط تو موندی.....
حتی نزاشت حرف بزنم دستمو گرفتو سوار ماشینش کردو راه افتاد.....
*۱۰ دقیقه بعد*
بعد از ۱۰ دقیقه جلوی یه فروشگاه بزرگ پارک کردو دست منو گرفت و برد داخل......
*۳ ساعت بعد*
ا/ت : بابا چرا هی از اینا ایراد میگیری به این خوبی...۳ ساعت منو هی داری دور میدی آخرشم چیزی نمیخری.....به جان خودم من لباس نو دارم نمیخوام بخرم....الوو...الوووووو باتواما....یهو گفت....
مینا : اون....اون خیلی خوشگله...مطمئنم بهت میاد.......
ا/ت : خیلی قشنگه ولی به همون اندازه بازه پس بیا دنبال یکی دیگه بگر......
مینا : زر زر نکن......
دستمو گرفتو برد توی مغازه به خانمه گفت.....
مینا : اگه میشه اون لباس رو برام بیارید
خانمه: برای خودتون یا دوستتون
مینا: نه برای دوستم میخوام
خانمه : بله چشم یه چند لحظه.....
مینا : خب تا تو بری لباس بپوشی کیف و کفشم برات انتخاب میکنم......
به چهرش نگاه کردم که در صدم ثانیه تغیر کرد.....خیلی بی حس بود....چشماش هیچ چیزی رو نشون نمیدادن....خیلی سرد گفت....
ا/ت : بفرمایید خدانگهدار ...
و از کنارم رد شد.....لعنت بهت کوک.....بازم.....بازم دلشو شکستی.....
از زبان ا/ت :
بعد از حرفی که زد ازش خداحافظی کردمو به طرف اتاق کارم حرکت کردم... پشت میزم نشستمو شروع کردم زیر لب غر زدن.....آخه اون به چه جرئتی قرارشو به روم میاره......فک کرده الان اگه من بدونم قرار داره حسودی میکنم......البته درستم فکر کرده من الان دارم مثل سگگگ حسودی میکنم.....
آهههههه لعنت بهت ا/ت... به خودت بیا....اصلا به تو چه که اون قرار داره..... تو راه تو از اون جدا کردی پس به تو هیچ ربطی نداره..... تو همین فکر را بودم که باز این الاغ بدون در زدن واردشد......بهش گفتم.....
ا/ت : بهتر کارت خیلی واجب باشه که باز سرتو مثل گاو انداختی پایینو بدون در زدن اومدی توی اتاق......
مینا : دارم..... شنیدی جونگ کوک از زنش جدا شدهههههه.....
ا/ت : ......... ( هنگ کرده)
مینا : الوووو کجایی
ا/ت : مگه میشه......
یع....یعنی منظورش از قرار رفتن به دادگاه بود ( اینو توی دلش میگه)
مینا : حالا که شده...... بیا از اینا بگذریم بهش فکر نکن.....
مینا : راستی برای تولد جین وو چیکار میخوای بکنی
ا/ت : اونو که گفتم چند روز دیگه میگیریم
مینا : نمیشه....
ا/ت : چرا اون وقت.....
مینا: چون همش سرمون شلوغه.....جلسه با سهامدارا....مشخص کردن قیمت برای اجناس و.......کلی چیز دیگه.....
ا/ت : خب من الان چه غلطی کنم
مینا : خیلی سادس فردا میگیریم .....
ا/ت : فردااااا......امکان نداره ما نه کیکی سفارش دادیم نه سالن رو تزئین کردیم.... اصلا امکان پذیر نیست......
مینا: نگران نباش من قبلا با همه هماهنگ کردم.....
ا/ت : آخه نمی.....
مینا : انقدر چرت و پرت نگو باید برات لباس بگیرم من از قبل برای خودم گرفتم فقط تو موندی.....
حتی نزاشت حرف بزنم دستمو گرفتو سوار ماشینش کردو راه افتاد.....
*۱۰ دقیقه بعد*
بعد از ۱۰ دقیقه جلوی یه فروشگاه بزرگ پارک کردو دست منو گرفت و برد داخل......
*۳ ساعت بعد*
ا/ت : بابا چرا هی از اینا ایراد میگیری به این خوبی...۳ ساعت منو هی داری دور میدی آخرشم چیزی نمیخری.....به جان خودم من لباس نو دارم نمیخوام بخرم....الوو...الوووووو باتواما....یهو گفت....
مینا : اون....اون خیلی خوشگله...مطمئنم بهت میاد.......
ا/ت : خیلی قشنگه ولی به همون اندازه بازه پس بیا دنبال یکی دیگه بگر......
مینا : زر زر نکن......
دستمو گرفتو برد توی مغازه به خانمه گفت.....
مینا : اگه میشه اون لباس رو برام بیارید
خانمه: برای خودتون یا دوستتون
مینا: نه برای دوستم میخوام
خانمه : بله چشم یه چند لحظه.....
مینا : خب تا تو بری لباس بپوشی کیف و کفشم برات انتخاب میکنم......
۱۱۱.۱k
۰۴ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.