پسر عموی مغرور من
پسر عموی مغرور من
The last part of the first season
پرش زمانی به ۶ بعد از ظهر
ا.ت ویو
از شرکت خارج شدم و سوار ماشینم شدم و به سمت عمارت جونگوک روندم
از ماشین پیاده شدم و مستقیم رفتم اتاقم و رفتم یه دوش ۳۰ مینی گرفتم و موهامو وبدنمو خشک کردم و بعد از اینکه به پوستم رسیدم و موهامو حالت دادم لباس های که مخصوص مهمونی بود رو پوشیدم و یه آرایش که به لباسم بیاد کردم و به ساعت نگاه کردم که ۸ بود و تقریبا مهمونی داشت شروع میشد
ا.ت:از الان شروع میشه(پوزخند)
از پله ها پایین اومدم و میخواستم برم حیات که
کوک:او لیدی چقدر جذاب شدین
برگشتم به طرفش و گفتم
ا.ت:بودم
و اومدم داخل حیات که دیدم هرکی مشغول صحبت با یکی
۵۰ مین بعد
کوک از در بیرون اومد و گفت
کوک:این مهمونی به افتخار بازگشت نامجون برگزار شد و الان میخوام نامجون رو دعوت کنم
و نامجون از در اومد داخل حیات و رفت روی استیج و یه سری چرت و پرت گفتن
که بعد اومدن به طرف من
نامجون:خوشوقتم
ا.ت:منم همین طور
کوک:خب بهتره یه نوشیدنی بخوریم
ا.ت:فکر خوبیه
کوک به خدمتکارا گفت نوشیدنی بیارن
مشغول خوردن بودیم که یکی از بادیگاردا با دو اومد طرف کوک و گفت
بادیگارد:ارباب انبارا آتیش گرفتن
کوک:چ چیییییییی(داد)
کوک با دو رفت بیرون عمارت و من و نامجون هم پشتش رفتیم که دیدم پلیسا دور و بر عمارت گرفتن
نامجون:اینجا چخبره
کوک:لعنت
ا.ت:کارتون خوب بود
کوک:چ چی
ا.ت ویو
پوزخند زدم و به طرفش رفتم و کراواتشو دستم گرفتم و گفتم
ا.ت:اومم پسر عموی مغرور من کسی که همه ی دنیا ازش میپرسن بلاخره دستت روشد
به طرف پلیسا برگشتم و گفتم
ا.ت:چرا منتظرین بگیرینش
The last part of the first season
پرش زمانی به ۶ بعد از ظهر
ا.ت ویو
از شرکت خارج شدم و سوار ماشینم شدم و به سمت عمارت جونگوک روندم
از ماشین پیاده شدم و مستقیم رفتم اتاقم و رفتم یه دوش ۳۰ مینی گرفتم و موهامو وبدنمو خشک کردم و بعد از اینکه به پوستم رسیدم و موهامو حالت دادم لباس های که مخصوص مهمونی بود رو پوشیدم و یه آرایش که به لباسم بیاد کردم و به ساعت نگاه کردم که ۸ بود و تقریبا مهمونی داشت شروع میشد
ا.ت:از الان شروع میشه(پوزخند)
از پله ها پایین اومدم و میخواستم برم حیات که
کوک:او لیدی چقدر جذاب شدین
برگشتم به طرفش و گفتم
ا.ت:بودم
و اومدم داخل حیات که دیدم هرکی مشغول صحبت با یکی
۵۰ مین بعد
کوک از در بیرون اومد و گفت
کوک:این مهمونی به افتخار بازگشت نامجون برگزار شد و الان میخوام نامجون رو دعوت کنم
و نامجون از در اومد داخل حیات و رفت روی استیج و یه سری چرت و پرت گفتن
که بعد اومدن به طرف من
نامجون:خوشوقتم
ا.ت:منم همین طور
کوک:خب بهتره یه نوشیدنی بخوریم
ا.ت:فکر خوبیه
کوک به خدمتکارا گفت نوشیدنی بیارن
مشغول خوردن بودیم که یکی از بادیگاردا با دو اومد طرف کوک و گفت
بادیگارد:ارباب انبارا آتیش گرفتن
کوک:چ چیییییییی(داد)
کوک با دو رفت بیرون عمارت و من و نامجون هم پشتش رفتیم که دیدم پلیسا دور و بر عمارت گرفتن
نامجون:اینجا چخبره
کوک:لعنت
ا.ت:کارتون خوب بود
کوک:چ چی
ا.ت ویو
پوزخند زدم و به طرفش رفتم و کراواتشو دستم گرفتم و گفتم
ا.ت:اومم پسر عموی مغرور من کسی که همه ی دنیا ازش میپرسن بلاخره دستت روشد
به طرف پلیسا برگشتم و گفتم
ا.ت:چرا منتظرین بگیرینش
۱۴.۴k
۰۳ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.