THE SPY🌘
THE SPY🌘
PART|3۵
- دربارهی حرفی که زدی مطمئن نیستی؟
به چشمای پسر قد کوتاه نگاه کرد که داشت تند تند توی صورتش میچرخید.
بهش نزدیکتر شد و گفت
- پس بزار مطمئنت کنم.
جیمین واقعا نمیدونست باید چیکار کنه
باید بره یا بمونه؟
باید به جونگکوک بگه که فقط یک شوخی بوده یا چی؟
نمیدونست باید چیکار کنه، مغزش هیچ فرمانی نمیداد و تمام وجودش مثل چوب خشک شده بود.
پسر بزرگتر فقط به اندازهی دوبند انگشت باهاش فاصله داشت و جیمین نفسشو حبس کرده بود.
داشت باهاش شوخی میکرد، قطعا داشت باهاش شوخی میکرد.
وقتی که جونگکوک کمی کشید عقب نفس راحتی کشید و چشماشو بست اما....
اون حس نرمیای که روی لباش حس میکرد....اون...اون پسر واقعا...
سریع چشماش و باز کرد و به جونگکوک نگاه کرد.
هیچ حرکت....هیچ حرکتی نمیتونست بکنه و عین جنزده ها فقط به پسر خیره شد.
جونگکوک عقب کشید و درحالی که دستشو روی لبش میکشید گفت
-طعمشو دوست داشتم
و برگشت و از در خارج شد.
شکزده به در نگاه کرد و دستشو گذاشت روی قلبش و روی زمین سر خورد و افتاد.
حس هرزه هایی که فقط برای استفاده بودن و داشت.
اون لحن آخرش که اون کلمات و ادا کرد بدترین حس های دنیا رو توی وجودش سرازیر کرده بود.
با چشمای گرد شده به آینهی قدی روبروش نگاه کرد.
ولی .. ولی مگه من استریت نبودم؟؟
مگه اون استریت نیست؟؟
سوالی از خودش پرسید و دستشو کشید روی لبش.
حرکت دستاش هر لحظه روی لبش تندتر میشد و زمانی که با ناخن هاش روی لبش کشید باعث زخم شدن لبش شد.
خیلی احمقی...خیلی احمقی جیمین خیلییییییی
آخرشو داد کشید و یکی از لیوان های روی میز و سمت آینه پرتاب کرد.
بلند شد و سمت آینهای که تیکه تیکه شده بود رفت و با دستش یکی از اون هارو برداشت.
نزدیک لبش کرد .
دیوونگی بود اما میخواست انجامش بده کمی روی لبش فشار داد.
زمانی که مغزش بلاخره به کار افتاد و بهش هشدار داد از کارش پشیمون شد.
با شتاب اون تیکه شیشه رو انداخت و باعث شد هزار تیکه بشه.
سمت در رفت و ازش خارج شد.
آره از تصمیمم مطمئن شدم.
قول میدم هرچه زودتر پشت سلول های زندان ببینمت.
حمایت؟🩵💙
میدونستید که لایک کردن و کامنت گذاشتن و فالو کردن باعث تقویت عضلات انگشت میشه؟
PART|3۵
- دربارهی حرفی که زدی مطمئن نیستی؟
به چشمای پسر قد کوتاه نگاه کرد که داشت تند تند توی صورتش میچرخید.
بهش نزدیکتر شد و گفت
- پس بزار مطمئنت کنم.
جیمین واقعا نمیدونست باید چیکار کنه
باید بره یا بمونه؟
باید به جونگکوک بگه که فقط یک شوخی بوده یا چی؟
نمیدونست باید چیکار کنه، مغزش هیچ فرمانی نمیداد و تمام وجودش مثل چوب خشک شده بود.
پسر بزرگتر فقط به اندازهی دوبند انگشت باهاش فاصله داشت و جیمین نفسشو حبس کرده بود.
داشت باهاش شوخی میکرد، قطعا داشت باهاش شوخی میکرد.
وقتی که جونگکوک کمی کشید عقب نفس راحتی کشید و چشماشو بست اما....
اون حس نرمیای که روی لباش حس میکرد....اون...اون پسر واقعا...
سریع چشماش و باز کرد و به جونگکوک نگاه کرد.
هیچ حرکت....هیچ حرکتی نمیتونست بکنه و عین جنزده ها فقط به پسر خیره شد.
جونگکوک عقب کشید و درحالی که دستشو روی لبش میکشید گفت
-طعمشو دوست داشتم
و برگشت و از در خارج شد.
شکزده به در نگاه کرد و دستشو گذاشت روی قلبش و روی زمین سر خورد و افتاد.
حس هرزه هایی که فقط برای استفاده بودن و داشت.
اون لحن آخرش که اون کلمات و ادا کرد بدترین حس های دنیا رو توی وجودش سرازیر کرده بود.
با چشمای گرد شده به آینهی قدی روبروش نگاه کرد.
ولی .. ولی مگه من استریت نبودم؟؟
مگه اون استریت نیست؟؟
سوالی از خودش پرسید و دستشو کشید روی لبش.
حرکت دستاش هر لحظه روی لبش تندتر میشد و زمانی که با ناخن هاش روی لبش کشید باعث زخم شدن لبش شد.
خیلی احمقی...خیلی احمقی جیمین خیلییییییی
آخرشو داد کشید و یکی از لیوان های روی میز و سمت آینه پرتاب کرد.
بلند شد و سمت آینهای که تیکه تیکه شده بود رفت و با دستش یکی از اون هارو برداشت.
نزدیک لبش کرد .
دیوونگی بود اما میخواست انجامش بده کمی روی لبش فشار داد.
زمانی که مغزش بلاخره به کار افتاد و بهش هشدار داد از کارش پشیمون شد.
با شتاب اون تیکه شیشه رو انداخت و باعث شد هزار تیکه بشه.
سمت در رفت و ازش خارج شد.
آره از تصمیمم مطمئن شدم.
قول میدم هرچه زودتر پشت سلول های زندان ببینمت.
حمایت؟🩵💙
میدونستید که لایک کردن و کامنت گذاشتن و فالو کردن باعث تقویت عضلات انگشت میشه؟
۳۶۰
۲۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.