دبیرستان پردردسر۹
ویوکوک
تازه وسطه طرحه تتو بودم که گوشیه ات زنگ خورد بعد جواب داد و بعده چند ثانیه یه داده بلند کشید {بیقشم همون که میدونید دیگه نمینویسم} بعدش گذاشت و رفت من هم تو تعجب بودم که لونا گفت: الان چیشد؟ جیمینم گفت: چیزه خاصی نشد فقط تو باید بیای خونمون. لونا: اما چرا ات یهو داد کشید و رفت؟ و گفت بیام خونیه شما؟ که یهو نامجون گفت: مگه نمیدونی ات مافیاس؟ لونا: چی؟؟؟ چی داری بلقور میکنی؟؟؟؟؟ پشته سرش جیهوپ هم گفت: تو مگه دوستش نیستی؟ پس چجوری نمیدونی؟ جیمین هم گفت: بچه ها ولش کنید معلومه ات بهش نگفته چون دختره خیلی ترسویی هست.راستی شما از کی میدونید؟ نامجون: وقتی باندو راه انداخت ما هم باهاش بودیم و کمکش کردیم الان ماهم جزوی از باندیم فقط زیاد فعالیت نمیکنیم مثلا وقتی معموریت داشته باشیم منو جیهوپ میریم تازه......... جیهوپ: بسه دیگه احمق نباید همه چیرو بهشون بگیم مثلا ات پیروز ازمون تعهد گرفت! من: چه تعهدی؟؟؟ نامجون: ازمون تعهد گرفت که درمورده اطلاعات باند چیزی نگیم...و... اها اگه چیزی بگیم به......... جیهوپ: یا پابو{احمق} {بچه ها این فیکه خواهشن فوش هایی که میدم رو به دل نگیرید چون میخوام واقعی تر بنظر بیاد همچین کاری میکنم} خوبه خودت الان گفتی نباید چیزی بگیم دیگه چیزی نگو و تتو رو بزن نامجون: اراسو اراسو{باشه باشه} بعد رفتیم سره تتو ولی من ذهنم همش درگیره سوالاتی درباره ی ات بود
ویو ات
داشتم با عصبانیت رانندگی میکردم و به بار هام فکر میکردم اه گو.ه تو این شانس اخه چرا باید باره اصلحه به اون خوشگلی و گرونی رو میبردین اوفففف فقط بفهمم کیه به 7 روشه سامورایی900000 هزار تیکش میکنم. وای انقدر با خودم حرف زدم دیگه رسیده بودم دمه انبار به سرعت پیاده شدم رفتم دیدم در قفله داد زدم: هوی درو باز کنید...... بدویید تا پارتون نکردم که یهو دستیارم با صورتی که ترس ازش میبارید درو باز کرد و گفت: سلام رییس بفرمایید تو منم با عصبانیت کنارش زدم و رفتم تو و دیدم اون وو رو صندلی نشسته و داره منو نگاه میکنه منم گفتم ها چته چرا اینجوری نگام میکنی؟؟ اونم گفت: اروم باش بابا بیا بشین اول به توضیحاته اینا گوش کن تا منو پاره نکردی منم به حرفش گوش دادم و نشستم همشون اومدن و به صف شدم و من همینجوری داشتم به بهونه های احمقانشون گوش میدادم و اخر فهمیدم هیچ کدومشون راست نگفتن انگار منم خرم بعد با ارامش رو به اونوو گفتم: به سوببن و ته یون و هیونینگ کای بگو بیان اینارو ببرن شکنجه گاه خودمم تا یه ساعت دیکه میام اونم گفت: باشه
و
تمام
خب شرط ها رو که اصلا کامل نمیکنید پس منم قهرم و اینکه تا شنبه میرم خونه ی خالم نیستم و احتمالا براتون پارت نمیزارم برای این پارت شرط نداریم😶
بای❤️❤️
تازه وسطه طرحه تتو بودم که گوشیه ات زنگ خورد بعد جواب داد و بعده چند ثانیه یه داده بلند کشید {بیقشم همون که میدونید دیگه نمینویسم} بعدش گذاشت و رفت من هم تو تعجب بودم که لونا گفت: الان چیشد؟ جیمینم گفت: چیزه خاصی نشد فقط تو باید بیای خونمون. لونا: اما چرا ات یهو داد کشید و رفت؟ و گفت بیام خونیه شما؟ که یهو نامجون گفت: مگه نمیدونی ات مافیاس؟ لونا: چی؟؟؟ چی داری بلقور میکنی؟؟؟؟؟ پشته سرش جیهوپ هم گفت: تو مگه دوستش نیستی؟ پس چجوری نمیدونی؟ جیمین هم گفت: بچه ها ولش کنید معلومه ات بهش نگفته چون دختره خیلی ترسویی هست.راستی شما از کی میدونید؟ نامجون: وقتی باندو راه انداخت ما هم باهاش بودیم و کمکش کردیم الان ماهم جزوی از باندیم فقط زیاد فعالیت نمیکنیم مثلا وقتی معموریت داشته باشیم منو جیهوپ میریم تازه......... جیهوپ: بسه دیگه احمق نباید همه چیرو بهشون بگیم مثلا ات پیروز ازمون تعهد گرفت! من: چه تعهدی؟؟؟ نامجون: ازمون تعهد گرفت که درمورده اطلاعات باند چیزی نگیم...و... اها اگه چیزی بگیم به......... جیهوپ: یا پابو{احمق} {بچه ها این فیکه خواهشن فوش هایی که میدم رو به دل نگیرید چون میخوام واقعی تر بنظر بیاد همچین کاری میکنم} خوبه خودت الان گفتی نباید چیزی بگیم دیگه چیزی نگو و تتو رو بزن نامجون: اراسو اراسو{باشه باشه} بعد رفتیم سره تتو ولی من ذهنم همش درگیره سوالاتی درباره ی ات بود
ویو ات
داشتم با عصبانیت رانندگی میکردم و به بار هام فکر میکردم اه گو.ه تو این شانس اخه چرا باید باره اصلحه به اون خوشگلی و گرونی رو میبردین اوفففف فقط بفهمم کیه به 7 روشه سامورایی900000 هزار تیکش میکنم. وای انقدر با خودم حرف زدم دیگه رسیده بودم دمه انبار به سرعت پیاده شدم رفتم دیدم در قفله داد زدم: هوی درو باز کنید...... بدویید تا پارتون نکردم که یهو دستیارم با صورتی که ترس ازش میبارید درو باز کرد و گفت: سلام رییس بفرمایید تو منم با عصبانیت کنارش زدم و رفتم تو و دیدم اون وو رو صندلی نشسته و داره منو نگاه میکنه منم گفتم ها چته چرا اینجوری نگام میکنی؟؟ اونم گفت: اروم باش بابا بیا بشین اول به توضیحاته اینا گوش کن تا منو پاره نکردی منم به حرفش گوش دادم و نشستم همشون اومدن و به صف شدم و من همینجوری داشتم به بهونه های احمقانشون گوش میدادم و اخر فهمیدم هیچ کدومشون راست نگفتن انگار منم خرم بعد با ارامش رو به اونوو گفتم: به سوببن و ته یون و هیونینگ کای بگو بیان اینارو ببرن شکنجه گاه خودمم تا یه ساعت دیکه میام اونم گفت: باشه
و
تمام
خب شرط ها رو که اصلا کامل نمیکنید پس منم قهرم و اینکه تا شنبه میرم خونه ی خالم نیستم و احتمالا براتون پارت نمیزارم برای این پارت شرط نداریم😶
بای❤️❤️
۴.۷k
۳۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.