I fell in love with the Mafia. (پارت 57)
ایلان میخوام بهت بگم من عاشقتم دیوانه وار ولی میخوام خودت انتخواب کنی... اگه باهام بمونی زندگیمو به پات میریزم... ولی... ولی اگه منو نمیخوای بگو از زندگیت برم
با اون چشمای معصومش بهم نگاه کرد
ایلان: ر... راستش من پولتو نمیخوام من میخوام عاشقم باشی با عشقت بهم زندگی بدی... تو بهم گفتی چیزی یادم نیست پس میتونی عشقتو بهم ثابت کنی... میکنی؟
ایلان از من عشق میخواست نه پول مثل قبل بود مهربون لطیف با این حرفش بهم فهموند که بهم یه فرصت داده
جیمین: معلومه... فقط میدونی دلبریام زیاده ها باید برام اشوه بیایی
با این حرفم لپاش گل انداخت دلم برای لباش لک زده بود از فرصت استفاده کردمو لبامو گذاشتم رو لبش عمیق میبوسیدم
ایلان مرخص شد اوردمش اینجا وقتی خونه رو دید انگار اولین باره که دیده ولی بعد چند روز بهم گفت اینجا بنظرش اشناس واقعا خوشحال بودم ایلان بهم برگردونده شده بود منم تا جایی که میتونستم عشقمو بهش ثابت میکردم توی این چند روز دیگه باهام قریبی نمیکرد اجوشی هم توی این چند روزه خیلی خوشحال بود اون پیرزن بیچاره باهام سوخت ساخت هر وقت خوب بودم خوب بود هر وقت حال خوبی نداشتم حالش گرفته میشد
سره میز شام به ایلان گفتم باهاش کار دارم توی این فرصت رفتم حموم وقتی اومدم بیرون یکی در زد
جیمین: بیا تو
ایلان: جیمین باهام کار داشتی
جیمین: اره عزیزم میخواستم بگم فردا قراره بریم بیرون
ایلان: واقعا چه خوب
با اون چشمای معصومش بهم نگاه کرد
ایلان: ر... راستش من پولتو نمیخوام من میخوام عاشقم باشی با عشقت بهم زندگی بدی... تو بهم گفتی چیزی یادم نیست پس میتونی عشقتو بهم ثابت کنی... میکنی؟
ایلان از من عشق میخواست نه پول مثل قبل بود مهربون لطیف با این حرفش بهم فهموند که بهم یه فرصت داده
جیمین: معلومه... فقط میدونی دلبریام زیاده ها باید برام اشوه بیایی
با این حرفم لپاش گل انداخت دلم برای لباش لک زده بود از فرصت استفاده کردمو لبامو گذاشتم رو لبش عمیق میبوسیدم
ایلان مرخص شد اوردمش اینجا وقتی خونه رو دید انگار اولین باره که دیده ولی بعد چند روز بهم گفت اینجا بنظرش اشناس واقعا خوشحال بودم ایلان بهم برگردونده شده بود منم تا جایی که میتونستم عشقمو بهش ثابت میکردم توی این چند روز دیگه باهام قریبی نمیکرد اجوشی هم توی این چند روزه خیلی خوشحال بود اون پیرزن بیچاره باهام سوخت ساخت هر وقت خوب بودم خوب بود هر وقت حال خوبی نداشتم حالش گرفته میشد
سره میز شام به ایلان گفتم باهاش کار دارم توی این فرصت رفتم حموم وقتی اومدم بیرون یکی در زد
جیمین: بیا تو
ایلان: جیمین باهام کار داشتی
جیمین: اره عزیزم میخواستم بگم فردا قراره بریم بیرون
ایلان: واقعا چه خوب
۶۱.۶k
۱۷ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.