وانشات (وقتی بهت سیلی میزنه ) پارت ۱
#وانشات
#لینو
#مینهو
+ چرا نمیفهمی مینهو هااااااا ؟ دارم بهت میگم از این رفتارات متنفرمممممم
_متنفریییییییی؟ متنفر ؟
سر و صدا و داداتون تمام فضای خونه رو در بر گرفته بود و دلیلش هم این بود که مینهو بدون اینکه بهت بگه قضیه چیه به یک سفر کاری میره و بعد یک هفته از نبودش شایعه میشه که با یکی که استف های کمپانی در حال قرار گذاشتنه و وقتی تو متوجه ی این موضوع میشی به شدت اعصابت به هم میریزه و همین که مینهو وارد خونه میشه دعوا راه میندازی و هر چی از دهنت در میومد نسارش میکنی که اونم دست از سکوت کردن برمیداره و با هر دادی که از طرف تو میشنید یک فریاد دیگه نسارت میکرد .
_ ا.ت میشه یک لحظه خفه شیییی(با داد)
دوباره قدرتت رو جمع کردی و توی صورتش فریاد زدی :
+ یعنی تا این حد ازم خسته شدی که با هر ه.ر.ز.ه.ای میچرخی ؟
همین حرفت کافی بود که از عصبانیت کنترلش رو از دست بده و یک سیلی محکم نسارت کنه.
با یک دفعه سوزش و درد شدیدی که به طرف چپ صورتت وارد شد روی زمین پرت شدی و موهات پریشون شدن که با دادش چشماتو بستی
_ اگه ازم متنفرییییی گمشوووووو
_گمشووووو از خونم بیرونن
باورت نمیشد داره این حرفارو بهت میزنه ، بغضت گرفته
و نمیدونستی اون مینهو ی قبلی رو به یاد بیاری چون با تصویری که الان از این مرد داشتی قطعاً نمیشد اون مینهوی مهربون و خوش قلبی که آزارش به مورچه هم نمیرسید رو ببینی چون روت دست بلند کرده بود ، همون کسی که بهت میگفت برات میمیرم الان با بی رحمی تورو از زندگیش پرت کرده بود بیرون....... زیادی مضحک بود
از جات بلند شدی و بدون هیچی حرفی از خونه رفتی بیرون .
حتی هیچ کدوم از وسایلاتو بر نداشتی فقط میخواستی از اون جهنم دور بشی.
بارون گرفته بود و رعد و برق شدیدی میزد انگار ابر ها هم متوجه ی حال و روزت شده بودن و داشتن این وضعیت رو برات بدتر میکردن.
شاید اولش به اینکه اون شایعات فقط یک سوءتفاهم بودن فکر میکردی و منتظر بودی مینهو برات توضیح بده اما وقتی دیدی سکوت کرده و هیچی نمیگه و در آخر هم اینطوری با یک سیلی ازت پذیرایی کرد. مطمئن شدی که شاید اونا درست نباشن اما قطعاً مینهو دیگه ازت خسته شده بود.
بارون هر چند دقیقه سرعتش از قبل بیشتر میشد و اصلا احتمال اینکه بند بیاد نبود تو هم که بخاطر گریه های پی در پیی که کرده بودی چشمات قرمز شده بود و میسوخت ،سخت میتونستی توی این هوا جایی رو ببینی و فقط بی هدف داشتی قدم بر میداشتی و تنها هدفت دور شدن از اون خونه بود.
#لینو
#مینهو
+ چرا نمیفهمی مینهو هااااااا ؟ دارم بهت میگم از این رفتارات متنفرمممممم
_متنفریییییییی؟ متنفر ؟
سر و صدا و داداتون تمام فضای خونه رو در بر گرفته بود و دلیلش هم این بود که مینهو بدون اینکه بهت بگه قضیه چیه به یک سفر کاری میره و بعد یک هفته از نبودش شایعه میشه که با یکی که استف های کمپانی در حال قرار گذاشتنه و وقتی تو متوجه ی این موضوع میشی به شدت اعصابت به هم میریزه و همین که مینهو وارد خونه میشه دعوا راه میندازی و هر چی از دهنت در میومد نسارش میکنی که اونم دست از سکوت کردن برمیداره و با هر دادی که از طرف تو میشنید یک فریاد دیگه نسارت میکرد .
_ ا.ت میشه یک لحظه خفه شیییی(با داد)
دوباره قدرتت رو جمع کردی و توی صورتش فریاد زدی :
+ یعنی تا این حد ازم خسته شدی که با هر ه.ر.ز.ه.ای میچرخی ؟
همین حرفت کافی بود که از عصبانیت کنترلش رو از دست بده و یک سیلی محکم نسارت کنه.
با یک دفعه سوزش و درد شدیدی که به طرف چپ صورتت وارد شد روی زمین پرت شدی و موهات پریشون شدن که با دادش چشماتو بستی
_ اگه ازم متنفرییییی گمشوووووو
_گمشووووو از خونم بیرونن
باورت نمیشد داره این حرفارو بهت میزنه ، بغضت گرفته
و نمیدونستی اون مینهو ی قبلی رو به یاد بیاری چون با تصویری که الان از این مرد داشتی قطعاً نمیشد اون مینهوی مهربون و خوش قلبی که آزارش به مورچه هم نمیرسید رو ببینی چون روت دست بلند کرده بود ، همون کسی که بهت میگفت برات میمیرم الان با بی رحمی تورو از زندگیش پرت کرده بود بیرون....... زیادی مضحک بود
از جات بلند شدی و بدون هیچی حرفی از خونه رفتی بیرون .
حتی هیچ کدوم از وسایلاتو بر نداشتی فقط میخواستی از اون جهنم دور بشی.
بارون گرفته بود و رعد و برق شدیدی میزد انگار ابر ها هم متوجه ی حال و روزت شده بودن و داشتن این وضعیت رو برات بدتر میکردن.
شاید اولش به اینکه اون شایعات فقط یک سوءتفاهم بودن فکر میکردی و منتظر بودی مینهو برات توضیح بده اما وقتی دیدی سکوت کرده و هیچی نمیگه و در آخر هم اینطوری با یک سیلی ازت پذیرایی کرد. مطمئن شدی که شاید اونا درست نباشن اما قطعاً مینهو دیگه ازت خسته شده بود.
بارون هر چند دقیقه سرعتش از قبل بیشتر میشد و اصلا احتمال اینکه بند بیاد نبود تو هم که بخاطر گریه های پی در پیی که کرده بودی چشمات قرمز شده بود و میسوخت ،سخت میتونستی توی این هوا جایی رو ببینی و فقط بی هدف داشتی قدم بر میداشتی و تنها هدفت دور شدن از اون خونه بود.
۱۷.۶k
۰۸ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.