دو پارتی (وقتی دستات رو با تیغ خط خطی میکردی..) پارت ۲اخر
#لینو
#استری_کیدز
+ م..من.
لینو جلوت به زانو درومد و شروع کرد با تمام وجودش گریه کردن...
پیش پات افتاده بود و دستت توی دستاش بود...جوری دستت رو با هر دو دستاش گرفته بود که انگار این آخرین دفعه است که قراره حس گرمی دستت رو حس بکنه...سرش رو پایین انداخته بود و هق هق میزد...صدای گریه های اون مرد...تمام فضای خونه رو گرفته بود...غمی به شدت قوی بعد از فهمیدن اینکه عشقش..زنی که عاشقشه همچین بلاهایی سر خودش آورده بوده اونو بدجوری غمگین و ناراحت میکرد..
_ هق هق...چ...چرا؟....چرااا؟..
با شدت گریه میکرد که باعث شد تو هم بغضت بشکنه و گریه ات بگیره...
+ م..مینهو...من...
بدنش از شدت گریه میلرزید و فریاد زد
_ چراااا؟....چرا باید با خودت اینکارو کنییییی.؟ هق هق....چرا باید ازم مخفی کنییییی؟....چرا دردااتو از من مخفی کردییییییی؟
سریع خم شدی و مردت رو که جلوت زانو زده بود رو توی بغلت گرفتی و همینطور که سرش رو به سینت فشردی آروم آروم موهاش رو با دستای لرزونت نوازش میکردی...
+ م..هق هق.. متاسفم....
لینو سرش رو توی گردنت فرو کرده بود و نفس نفس میزد و گریه میکرد....هیچ وقت عشقت رو توی این حالت ندیده بودی...جوری اشک میریخت انگار تمام درد های تورو داشت با تمام وجودش حس میکرد...اینکه تو بی توجه به کسی که با تمام وجودش عاشقت بود...چندین بار به خودکشی فکر کرده بودی...بدون اینکه توجهی بکنی به مردی که بی تو واقعاً جونی براش نمیموند به خودت آسیب زدی....و حالا فهمیدی.....اون تنها هدیه با ارزش برای توعه.....کسی که تنها فقط اون هست که بهت امید میده تا زندگی کنی...
#استری_کیدز
+ م..من.
لینو جلوت به زانو درومد و شروع کرد با تمام وجودش گریه کردن...
پیش پات افتاده بود و دستت توی دستاش بود...جوری دستت رو با هر دو دستاش گرفته بود که انگار این آخرین دفعه است که قراره حس گرمی دستت رو حس بکنه...سرش رو پایین انداخته بود و هق هق میزد...صدای گریه های اون مرد...تمام فضای خونه رو گرفته بود...غمی به شدت قوی بعد از فهمیدن اینکه عشقش..زنی که عاشقشه همچین بلاهایی سر خودش آورده بوده اونو بدجوری غمگین و ناراحت میکرد..
_ هق هق...چ...چرا؟....چرااا؟..
با شدت گریه میکرد که باعث شد تو هم بغضت بشکنه و گریه ات بگیره...
+ م..مینهو...من...
بدنش از شدت گریه میلرزید و فریاد زد
_ چراااا؟....چرا باید با خودت اینکارو کنییییی.؟ هق هق....چرا باید ازم مخفی کنییییی؟....چرا دردااتو از من مخفی کردییییییی؟
سریع خم شدی و مردت رو که جلوت زانو زده بود رو توی بغلت گرفتی و همینطور که سرش رو به سینت فشردی آروم آروم موهاش رو با دستای لرزونت نوازش میکردی...
+ م..هق هق.. متاسفم....
لینو سرش رو توی گردنت فرو کرده بود و نفس نفس میزد و گریه میکرد....هیچ وقت عشقت رو توی این حالت ندیده بودی...جوری اشک میریخت انگار تمام درد های تورو داشت با تمام وجودش حس میکرد...اینکه تو بی توجه به کسی که با تمام وجودش عاشقت بود...چندین بار به خودکشی فکر کرده بودی...بدون اینکه توجهی بکنی به مردی که بی تو واقعاً جونی براش نمیموند به خودت آسیب زدی....و حالا فهمیدی.....اون تنها هدیه با ارزش برای توعه.....کسی که تنها فقط اون هست که بهت امید میده تا زندگی کنی...
۴۲.۴k
۲۱ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.