برگرد!p17
برگرد!p17
بورام:زهررر
فلش بک روز عروسی
مطمئنم که تهیونگم اونجا میبینم چون به هر حال عروسی خواهرشه باید بیاد
لباسمو پوشیدم کفشامم پوشیدم کیفمو برداشتم و راه افتادم که بعد چند مین رسیدم
همینکه پامو از ماشین گذاشتم بیرون خبرنگارا جمع شدن دورم
خبرنگار:خانم کیم این شایعه درسته که شما قبلا با آقای تهیونگ قرار میزارید؟
ا.ت:من...
همینکه میخواستم حرف بزنم بادیگاردا اومدن و خبرنگارا رو کنار زدن و راهو برام باز کردن
خبرنگار:حقیقت داره؟
خبرنگار:خانم ا.ت لطفا بگید
بدون توجه به سوالاتشون به راهم ادامه دادم که یه نفر گفت
خبرنگار :پس این شایعه نیست درسته
رو کردم بهش و گفتم
ا.ت:خیر خودتون دارید میگید شایعه من خودم دوست پسر دارم
رفتم تو که بورامو دیدم
بورام:سلام خوشگله
ا.ت:ایشش برو مزاحم نشو عه
که هردومون زدیم زیر خنده
همینجوری که داشتم میخندیدم چشمم خورد به تهیونگ که پیش یه دختره
همین صحنه باعث شد لبخندم ناپدید بشه
بورام:ا.ت
رد نگاهمو گرفت که رسید به تهیونگ اخماش تو هم رفت
دستمو گرفت کشوندم اونور رفتیم پیش جیمین
جیمین:عه عشقم اومدی
ا.ت:وات
جیمین زد بهم که یعنی تهیونگ داره نگامون میکنه
ا.ت:اوه آره عشقم تو چطوری
دستمو دور گردنش حلقه کردم
جیمین:منم خوبم
نگاهای سنگین تهیونگ رو میتونستم رو خودم حس کنم
______________________________________________________________________________
یکم خوش گذروندیم که ورود عروس داماد رو اعلام کردن
همینکه اومدن صدای دستا بلند شد
رفتن نشستن جای مخصوصشون
بورام:ا.ت ا.ت لونا ازت میخواد به عنوان بهترین دوستش براش سخنرانی کنی نمیدونم جرا منو نگفت آخه من صد برابر از تو بهترم
ا.ت:من صد برابر از تو بهترم گگگگگ
بورام:مرزززز بگیری
ا.ت:همینه دیگه حتمن ی چیزی میدونسته که منو گفته دیگه
بورام:هزار جور درد و مرز بگیری که هیچ وقت کوتاه نمیای زر نزن برو بالا بابا
ا.ت:بیا پایین بابا من کلا...
بورام:ا.ت
ا.ت:ها
بورام:بروووو دیگه
ا.ت:رفتم رفتم
رفتم بالا که سخنرانی کنم چیز خاصی تو ذهنم نبود ولی یه چیزی سر هم میکنم میگم دیگه حالا چی میخواد بشه مگه
رفتم یکم میکروفونو انگولک کردم و گفتم
ا.ت:همه یه روز عاشق میشن رفیق منم عاشق داداشم شد امیدوارم خوشبخت باشید همیشه(ریدم)
همه دست زدن
چشمم به تهیونگ خورد که داشت منو دید میزد
یه تعظیم کوچیک کردم و رفتم پایین
رفتم پیش بورام
ا.ت:ریدم نه
بورام:دقیقا
ا.ت:ولی خیل مهربونم غذای تو رو فراهم میکنم
بورام:مرزززز درد کوفت ز...
ا.ت:بورام خفهشو
دوباره چشمم خورد به تهیونگ باهاش چشم تو چشم شدم بازم داشت منو میدید این چقدر پرووعه
حالم بد شد
رفتم دستشویی که یه آبی به دست و صورتم بزنم
به خودم تو آینه نگاه کردم
یه اشک مزاحم گونمو خیس کرد
اشکمو پاک کردم
لایک:۷
کامنت:۱۰
بورام:زهررر
فلش بک روز عروسی
مطمئنم که تهیونگم اونجا میبینم چون به هر حال عروسی خواهرشه باید بیاد
لباسمو پوشیدم کفشامم پوشیدم کیفمو برداشتم و راه افتادم که بعد چند مین رسیدم
همینکه پامو از ماشین گذاشتم بیرون خبرنگارا جمع شدن دورم
خبرنگار:خانم کیم این شایعه درسته که شما قبلا با آقای تهیونگ قرار میزارید؟
ا.ت:من...
همینکه میخواستم حرف بزنم بادیگاردا اومدن و خبرنگارا رو کنار زدن و راهو برام باز کردن
خبرنگار:حقیقت داره؟
خبرنگار:خانم ا.ت لطفا بگید
بدون توجه به سوالاتشون به راهم ادامه دادم که یه نفر گفت
خبرنگار :پس این شایعه نیست درسته
رو کردم بهش و گفتم
ا.ت:خیر خودتون دارید میگید شایعه من خودم دوست پسر دارم
رفتم تو که بورامو دیدم
بورام:سلام خوشگله
ا.ت:ایشش برو مزاحم نشو عه
که هردومون زدیم زیر خنده
همینجوری که داشتم میخندیدم چشمم خورد به تهیونگ که پیش یه دختره
همین صحنه باعث شد لبخندم ناپدید بشه
بورام:ا.ت
رد نگاهمو گرفت که رسید به تهیونگ اخماش تو هم رفت
دستمو گرفت کشوندم اونور رفتیم پیش جیمین
جیمین:عه عشقم اومدی
ا.ت:وات
جیمین زد بهم که یعنی تهیونگ داره نگامون میکنه
ا.ت:اوه آره عشقم تو چطوری
دستمو دور گردنش حلقه کردم
جیمین:منم خوبم
نگاهای سنگین تهیونگ رو میتونستم رو خودم حس کنم
______________________________________________________________________________
یکم خوش گذروندیم که ورود عروس داماد رو اعلام کردن
همینکه اومدن صدای دستا بلند شد
رفتن نشستن جای مخصوصشون
بورام:ا.ت ا.ت لونا ازت میخواد به عنوان بهترین دوستش براش سخنرانی کنی نمیدونم جرا منو نگفت آخه من صد برابر از تو بهترم
ا.ت:من صد برابر از تو بهترم گگگگگ
بورام:مرزززز بگیری
ا.ت:همینه دیگه حتمن ی چیزی میدونسته که منو گفته دیگه
بورام:هزار جور درد و مرز بگیری که هیچ وقت کوتاه نمیای زر نزن برو بالا بابا
ا.ت:بیا پایین بابا من کلا...
بورام:ا.ت
ا.ت:ها
بورام:بروووو دیگه
ا.ت:رفتم رفتم
رفتم بالا که سخنرانی کنم چیز خاصی تو ذهنم نبود ولی یه چیزی سر هم میکنم میگم دیگه حالا چی میخواد بشه مگه
رفتم یکم میکروفونو انگولک کردم و گفتم
ا.ت:همه یه روز عاشق میشن رفیق منم عاشق داداشم شد امیدوارم خوشبخت باشید همیشه(ریدم)
همه دست زدن
چشمم به تهیونگ خورد که داشت منو دید میزد
یه تعظیم کوچیک کردم و رفتم پایین
رفتم پیش بورام
ا.ت:ریدم نه
بورام:دقیقا
ا.ت:ولی خیل مهربونم غذای تو رو فراهم میکنم
بورام:مرزززز درد کوفت ز...
ا.ت:بورام خفهشو
دوباره چشمم خورد به تهیونگ باهاش چشم تو چشم شدم بازم داشت منو میدید این چقدر پرووعه
حالم بد شد
رفتم دستشویی که یه آبی به دست و صورتم بزنم
به خودم تو آینه نگاه کردم
یه اشک مزاحم گونمو خیس کرد
اشکمو پاک کردم
لایک:۷
کامنت:۱۰
۲.۷k
۱۷ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.