My stepdad or My love?!
My stepdad or My love?!
p²⁰
-شب، ویو ا.ت-
تو اتاقم دراز کشیده بودم بیحال که یکی از خدمتکارا اومد و گفت مهمون داریم و پدرم گفته باید برم پایین، بلند شدم و لباسم رو عوض کردم و موهام رو باز گذاشتم، از پله ها داشتم میرفتم پایین که با دیدن تهیونگ شوکه شدم ولی خوشحال بودم، مطمئنم از طرف جونگکوک اومده، ولی چرا؟جونگکوک حتما از من متنفر شده
ا.ت: پسرعمو، خوش اومدی
تهیونگ: ممنونم، بیا اینجا دختر، دلم برای دخترعموی نازم تنگ شده
لبخندی فیکی از روی بیحالی زدم و سمت رفتم و کنارش نشستم و دستش رو دور شونه ام گذاشت و آروم تو گوشم گفت
تهیونگ: سورپرایزی برات دارم که لبخندت واقعی بشه نه فیک...
کمی تعجب کردم اما نشون ندادم، کنجکاو شدم که چه سورپرایزی داره
کیم(پدر ا.ت): خب، شنیدم شراکتت رو با جئون تموم کردی
تهیونگ سرش رو تکون داد و گفت: آره تموم کردم...
کیم: کار خوبی کردی، اگه بخوای میتونیم باهم شراکت جدیدی رو شروع کنیم
تهیونگ: فعلا نیازی نیست...
دستیار کیم اومد و گفت باهاش کار واجبی داره، کیم با عذرخواهی رفت که دیدم تهیونگ بلند شد و دستم رو گرفت تا بلند بشم
تهیونگ: زودباش وقت نداریم
ا.ت: کجا بریم؟برای چی؟چیشده؟!*با شوک*
تهیونگ: انقدر سوال نپرس، پرنسس
با گفتن کلمه"پرنسس" ناخودآگاه یاد جونگکوک افتادم، دستم رو کشید، در شیشهای که به حیاط پشتی متصل بود رو باز کرد و وارد حیاط پشتی شدیم، با باد سردی که وزید لرزیدم تا خواستم سوال دیگهای بپرسم جونگکوک رو گوشه حیاط دیدم که شوکه شدم، انگار قلبم میخواست از سینه ام در بیاد، نمیدونم با چه جراتی سمتش رفتم و محکم بغلش کردم و ناخودآگاه اشکام سرازیر شدند
جونگکوک:شش، عزیزدل جونگکوک، گریه نکن و اون چشمای قشنگ و مرواریدیات رو اشکی نکن
جونگکوک متقابل ا.ت رو بغل کرد، سریع کت چرم مردونهاش رو در آورد و روی شونه های ا.ت گذاشت
جونگکوک:سردته عزیزم؟ بیا بغلم، بیا بغلم...نمیدونی محروم بودن از این آغوش چقدر منو نابود کرده، کاش زودتر میفهمیدم
ا.ت: ف-فهمیدی؟ جونگکوکی من دوستت دارم! ازت خسته شدم، من کنار تو آرامش دارم و از هیچی نمیترسم*با گریه*
جونگکوک: جونگکوکی...میدونی چقدر دلم تنگ شده بود که دوباره اینطوری صدام کنی؟! میدونم عزیزدل جونگکوک! گریه نکن، منو نابودم نکن با گریه هات...
تهیونگ از دور فقط تماشاگر این صحنه بود، لبخندی روی لبش شکل گرفت که هم جونگکوک و هم ا.ت الان آروم بودن تو بغل همدیگه
جونگکوک: منو ببین! مریض شدی؟ امروز انگار از حال رفتی؟! پرنسسم اگه حالت خوب نیست بهم بگو...
@helena_88
ادامه اش تو کامتا
امیدوارم دوستش داشته باشید 💜
حمایت یادتون نره قشنگای من ✨
شرط: 50 لایک
#بی_تی_اس #بنگتن #سناریو #فیک #جونگکوک
p²⁰
-شب، ویو ا.ت-
تو اتاقم دراز کشیده بودم بیحال که یکی از خدمتکارا اومد و گفت مهمون داریم و پدرم گفته باید برم پایین، بلند شدم و لباسم رو عوض کردم و موهام رو باز گذاشتم، از پله ها داشتم میرفتم پایین که با دیدن تهیونگ شوکه شدم ولی خوشحال بودم، مطمئنم از طرف جونگکوک اومده، ولی چرا؟جونگکوک حتما از من متنفر شده
ا.ت: پسرعمو، خوش اومدی
تهیونگ: ممنونم، بیا اینجا دختر، دلم برای دخترعموی نازم تنگ شده
لبخندی فیکی از روی بیحالی زدم و سمت رفتم و کنارش نشستم و دستش رو دور شونه ام گذاشت و آروم تو گوشم گفت
تهیونگ: سورپرایزی برات دارم که لبخندت واقعی بشه نه فیک...
کمی تعجب کردم اما نشون ندادم، کنجکاو شدم که چه سورپرایزی داره
کیم(پدر ا.ت): خب، شنیدم شراکتت رو با جئون تموم کردی
تهیونگ سرش رو تکون داد و گفت: آره تموم کردم...
کیم: کار خوبی کردی، اگه بخوای میتونیم باهم شراکت جدیدی رو شروع کنیم
تهیونگ: فعلا نیازی نیست...
دستیار کیم اومد و گفت باهاش کار واجبی داره، کیم با عذرخواهی رفت که دیدم تهیونگ بلند شد و دستم رو گرفت تا بلند بشم
تهیونگ: زودباش وقت نداریم
ا.ت: کجا بریم؟برای چی؟چیشده؟!*با شوک*
تهیونگ: انقدر سوال نپرس، پرنسس
با گفتن کلمه"پرنسس" ناخودآگاه یاد جونگکوک افتادم، دستم رو کشید، در شیشهای که به حیاط پشتی متصل بود رو باز کرد و وارد حیاط پشتی شدیم، با باد سردی که وزید لرزیدم تا خواستم سوال دیگهای بپرسم جونگکوک رو گوشه حیاط دیدم که شوکه شدم، انگار قلبم میخواست از سینه ام در بیاد، نمیدونم با چه جراتی سمتش رفتم و محکم بغلش کردم و ناخودآگاه اشکام سرازیر شدند
جونگکوک:شش، عزیزدل جونگکوک، گریه نکن و اون چشمای قشنگ و مرواریدیات رو اشکی نکن
جونگکوک متقابل ا.ت رو بغل کرد، سریع کت چرم مردونهاش رو در آورد و روی شونه های ا.ت گذاشت
جونگکوک:سردته عزیزم؟ بیا بغلم، بیا بغلم...نمیدونی محروم بودن از این آغوش چقدر منو نابود کرده، کاش زودتر میفهمیدم
ا.ت: ف-فهمیدی؟ جونگکوکی من دوستت دارم! ازت خسته شدم، من کنار تو آرامش دارم و از هیچی نمیترسم*با گریه*
جونگکوک: جونگکوکی...میدونی چقدر دلم تنگ شده بود که دوباره اینطوری صدام کنی؟! میدونم عزیزدل جونگکوک! گریه نکن، منو نابودم نکن با گریه هات...
تهیونگ از دور فقط تماشاگر این صحنه بود، لبخندی روی لبش شکل گرفت که هم جونگکوک و هم ا.ت الان آروم بودن تو بغل همدیگه
جونگکوک: منو ببین! مریض شدی؟ امروز انگار از حال رفتی؟! پرنسسم اگه حالت خوب نیست بهم بگو...
@helena_88
ادامه اش تو کامتا
امیدوارم دوستش داشته باشید 💜
حمایت یادتون نره قشنگای من ✨
شرط: 50 لایک
#بی_تی_اس #بنگتن #سناریو #فیک #جونگکوک
۱.۴k
۱۹ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.