پارت۱(یخی که عاشق خورشید شد )
(یخی که عاشق خورشید شد)
پارت ۱
(سلام من ا.ت هستم ۲۰ سالمه پدرمو تو یک حادثه از دست دادم مادرمم صاحب یه شرکت بزرگه که برای خودش کسیه.
بعد ۲ سال از فوت پدرم ،مادرم با یک هیز پص.فدرت ازدواج کرد که با وجود اون من خیلی تو اون خونه اذیت میشدم
که تصمیم گرفتم برم خارج از کشور ادامه تحصیل کنم)
وارد دانشگاه شدم داشتم رد میشدم که بازم مث همیشه همه نگاه ها به من بود .سریع رد شدم و رفتم داخل کلاس جیمین هم اومده بود (به نظر بچه ها من مغرورم و خودمو میگیرم ولی من همچی چیزی حس نمیکردم نمیدونم،تو کلاس با جیمین بیشتر از بچه ها اوکی تر بودم اون پشت سر من میشست از حق نگذریم واقعا جذاب بود و زیبا)
ا.ت:اوه اوه ببین کی زود اومده سر کلاس
جیمین:امروز افتخار دادم زود تر بیام
رفتم جلو میزش دستمو گذاشتم رو میز نزدیک صورتش شدم گفتم: تو فقط افتخار بده
بعد یه پوزخند زدم و رفتم سر میزم نشستم
استاد اومد و کلاس شروع شد
.................
بلاخره کلاس تموم شد، سردرد گرفتم که اینقدر استاد حرف زد
داشتم وسایلمو جمع میکردم که برم واقعا خسته بودم که جیمین اومد دستمو گرفت و گفت:امشب بریم قدم بزنیم لب ساحل
ا.ت:جیمین واقعا خستم حصله ندارم بندازیم یه شب دیگه
جیمین: من بقیه نیستم که ناز کنی ها (با لبخند)
جیمین:امشب میبینمت
ا.ت:اوف باشه میبینمت،فعلا
جیمین:فعلا
پارت ۱
(سلام من ا.ت هستم ۲۰ سالمه پدرمو تو یک حادثه از دست دادم مادرمم صاحب یه شرکت بزرگه که برای خودش کسیه.
بعد ۲ سال از فوت پدرم ،مادرم با یک هیز پص.فدرت ازدواج کرد که با وجود اون من خیلی تو اون خونه اذیت میشدم
که تصمیم گرفتم برم خارج از کشور ادامه تحصیل کنم)
وارد دانشگاه شدم داشتم رد میشدم که بازم مث همیشه همه نگاه ها به من بود .سریع رد شدم و رفتم داخل کلاس جیمین هم اومده بود (به نظر بچه ها من مغرورم و خودمو میگیرم ولی من همچی چیزی حس نمیکردم نمیدونم،تو کلاس با جیمین بیشتر از بچه ها اوکی تر بودم اون پشت سر من میشست از حق نگذریم واقعا جذاب بود و زیبا)
ا.ت:اوه اوه ببین کی زود اومده سر کلاس
جیمین:امروز افتخار دادم زود تر بیام
رفتم جلو میزش دستمو گذاشتم رو میز نزدیک صورتش شدم گفتم: تو فقط افتخار بده
بعد یه پوزخند زدم و رفتم سر میزم نشستم
استاد اومد و کلاس شروع شد
.................
بلاخره کلاس تموم شد، سردرد گرفتم که اینقدر استاد حرف زد
داشتم وسایلمو جمع میکردم که برم واقعا خسته بودم که جیمین اومد دستمو گرفت و گفت:امشب بریم قدم بزنیم لب ساحل
ا.ت:جیمین واقعا خستم حصله ندارم بندازیم یه شب دیگه
جیمین: من بقیه نیستم که ناز کنی ها (با لبخند)
جیمین:امشب میبینمت
ا.ت:اوف باشه میبینمت،فعلا
جیمین:فعلا
۳۲.۰k
۲۹ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.