خدمتکار عمارت ما
پارت:۱۸
ات داشت میرفت که جیمین دستش رو گرفت
جیمین:بیبی کجا بودی؟
ات:م..من...[نگاهی به کوک]د..دست شویی بدوم..
جیمین:اها...خوب برو تو لباسات رو عوض کن بیا شام...امشب اینجا میمونیم....
ات:ب..باشه
=ات رفت بالا و از اجوما لباساش رو گرفت و پوشید رفت پایین...و فقط یه جای خالی که بین کوک و جیمین بود وجود داشت و ات به ناچار وسط ان دو معشوقه نشست[شعر ساختم]
کوک:چی میخوری ات....؟
ات:چیپس میخوری...؟چیز ینی ام...
جیمین:بیبی چی میخوری؟
ات:من..من یکم سالاد
جیمین:باشه عشقم..بیا عزیزم
ات:ممنون....
=بعد از شام=
عمو:خوب..هرکدومتون برید تو اتاقاتون...=
]عزیزان منحرف....هرکدومشان برای خود...اتاق جداگانه داشته اند]
ات:شب همگی به خیر...
جیمین:شب به خیر زندگیی
کوک:شبت به خیر بیبی...چیز ات...
ات:...[خنده]
_صبح_
ات ویو:با صدای کوک از خواب بیدار شدم...
کوک:ه..هی..ات..بیا صبحونه
ات:اوم..باشه
کوک:هوم
=بعد از خوردن صبحانه...=
کوک:جیمین...امروز میای بریم بار؟
جیمین:بار؟....اره...ات تو میای...؟
ات:م..من..نمیدونم...ام...باشه..اره میام
لونا:حیف شد...من نمیتونم بیام..اسرار نکنید
ات:.....[😐]
کوک:خیلی خوب...ساعت ۸ اونجا منتظرتونم
جیمین:اوکی
کوک:فقط...من بعدش باید برم یه سفر کاری....
جیمین:اونم اوکیه....
ات ویو:
امشب وقتشه که نقشه کوک عملی شه...پس رفتم عمارت و وسایلم رو جمع کردم و بدنه اینکه جیمین بفهمه دادم به کوک تا اونارو ببره تو ماشینش....
=ساعت ۷=
ات داشتم اماده میشدم که یهو....
خماری
خماری
کرم
کرم
ات داشت میرفت که جیمین دستش رو گرفت
جیمین:بیبی کجا بودی؟
ات:م..من...[نگاهی به کوک]د..دست شویی بدوم..
جیمین:اها...خوب برو تو لباسات رو عوض کن بیا شام...امشب اینجا میمونیم....
ات:ب..باشه
=ات رفت بالا و از اجوما لباساش رو گرفت و پوشید رفت پایین...و فقط یه جای خالی که بین کوک و جیمین بود وجود داشت و ات به ناچار وسط ان دو معشوقه نشست[شعر ساختم]
کوک:چی میخوری ات....؟
ات:چیپس میخوری...؟چیز ینی ام...
جیمین:بیبی چی میخوری؟
ات:من..من یکم سالاد
جیمین:باشه عشقم..بیا عزیزم
ات:ممنون....
=بعد از شام=
عمو:خوب..هرکدومتون برید تو اتاقاتون...=
]عزیزان منحرف....هرکدومشان برای خود...اتاق جداگانه داشته اند]
ات:شب همگی به خیر...
جیمین:شب به خیر زندگیی
کوک:شبت به خیر بیبی...چیز ات...
ات:...[خنده]
_صبح_
ات ویو:با صدای کوک از خواب بیدار شدم...
کوک:ه..هی..ات..بیا صبحونه
ات:اوم..باشه
کوک:هوم
=بعد از خوردن صبحانه...=
کوک:جیمین...امروز میای بریم بار؟
جیمین:بار؟....اره...ات تو میای...؟
ات:م..من..نمیدونم...ام...باشه..اره میام
لونا:حیف شد...من نمیتونم بیام..اسرار نکنید
ات:.....[😐]
کوک:خیلی خوب...ساعت ۸ اونجا منتظرتونم
جیمین:اوکی
کوک:فقط...من بعدش باید برم یه سفر کاری....
جیمین:اونم اوکیه....
ات ویو:
امشب وقتشه که نقشه کوک عملی شه...پس رفتم عمارت و وسایلم رو جمع کردم و بدنه اینکه جیمین بفهمه دادم به کوک تا اونارو ببره تو ماشینش....
=ساعت ۷=
ات داشتم اماده میشدم که یهو....
خماری
خماری
کرم
کرم
۱۴.۵k
۰۳ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.