خون شیرین پارت هشتم
کاملیا ببین عزیزم تو دختر هم خون منی و تا ۱۰۱ سالگیت با من بزرگ شدی ولی با ایشون (ته)رفته بودین بیرون که خون آشام های ریوازی بهتون حمله میکنن و تو خاطراتتو فراموش میکنی و چون بابات با یه آدمیزاد ازدواج کرده بود و بهم خیانت کرده بود من ولش میکنم ولی اون تورو ازم میدزده و تو فک میکنی از بچگی مامانت اون بوده
هانا: مامان میتونم تو بغلت گریه کنم؟!
کاملیا: عزیزمممم گریه نکن
...شروع میکنی به گریه کردن
کاملیا :عهههه گریه نکن ارایشت خراب میشه
هانا: کوکی راس میگفت خعلی جینگول پینگولی
و گریت شدید تر میشه
انقدر گریه میکنی که همونجا غش میکنی
کاملیا: هانا ااااااا
ته:هاناااااااااااااا حالت خوبه؟!
ته : لیدیم...من کاملیا رو میبرم قصرم استراحت کنه فردا حالش خوب شد باز سر میزنیم
کاملیا : باشه...مواظبش باش!
ته: چشم لِیدم
بغلت میکنه و میبرتت ماشین
سرتو میزاری رو شونش
هانا:تهه
ته: بعله؟! خوبی؟!
هانا: من الان فقط تورو دارم و مامانم پس ازم مواظبت کن
ته : بهم اعتماد کن... همین! موهاتو میبوسه و میزارتت تو ماشین
تو ماشین داشتی میلرزیدی و سردت بود
هانا: تههه
تهه؟ هممم؟
سردمه...
کتشو میندازه رو شونه هات عطری که از رو کتش پخش میشد مستت کرد
که باز از حال میری و قلبت شروع میکنه به درد کردن ته نگران میشه و شروع میکنه به ماساژ کردن سینت
ته: اینجوری نمیشه ... باید بریم بیمارستان
احساس میکردی دیگه هوشیاریتو از دست میدی و چشمات بسته میشن
ته: تحمل کن... من فقط تورو دارمممم ... اگه تو هم بری میمیرمممممم!!!!!
یه نگاهی بهش میکنی اشک میریخت ...
.
ادمه پارت بعدی ❤
نظراتون باعث میشه انرژی بگیرم و بهترینارو واستون بنویسم 💜💜💜💜💜
هانا: مامان میتونم تو بغلت گریه کنم؟!
کاملیا: عزیزمممم گریه نکن
...شروع میکنی به گریه کردن
کاملیا :عهههه گریه نکن ارایشت خراب میشه
هانا: کوکی راس میگفت خعلی جینگول پینگولی
و گریت شدید تر میشه
انقدر گریه میکنی که همونجا غش میکنی
کاملیا: هانا ااااااا
ته:هاناااااااااااااا حالت خوبه؟!
ته : لیدیم...من کاملیا رو میبرم قصرم استراحت کنه فردا حالش خوب شد باز سر میزنیم
کاملیا : باشه...مواظبش باش!
ته: چشم لِیدم
بغلت میکنه و میبرتت ماشین
سرتو میزاری رو شونش
هانا:تهه
ته: بعله؟! خوبی؟!
هانا: من الان فقط تورو دارم و مامانم پس ازم مواظبت کن
ته : بهم اعتماد کن... همین! موهاتو میبوسه و میزارتت تو ماشین
تو ماشین داشتی میلرزیدی و سردت بود
هانا: تههه
تهه؟ هممم؟
سردمه...
کتشو میندازه رو شونه هات عطری که از رو کتش پخش میشد مستت کرد
که باز از حال میری و قلبت شروع میکنه به درد کردن ته نگران میشه و شروع میکنه به ماساژ کردن سینت
ته: اینجوری نمیشه ... باید بریم بیمارستان
احساس میکردی دیگه هوشیاریتو از دست میدی و چشمات بسته میشن
ته: تحمل کن... من فقط تورو دارمممم ... اگه تو هم بری میمیرمممممم!!!!!
یه نگاهی بهش میکنی اشک میریخت ...
.
ادمه پارت بعدی ❤
نظراتون باعث میشه انرژی بگیرم و بهترینارو واستون بنویسم 💜💜💜💜💜
۵۶.۶k
۱۷ مرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.