نیکتوفیلیا p11
از زبان سویون
راه افتادیم سمت سالن
چون نزدیک بود زود رسیدیم و من بدون حرفی از پله ها بالا رفتم که صداش و پشت سرم شنیدم: کارت تموم شد زنگ بزن
برگشتم و با لبخندی جوابشو دادم
درو باز کردم و رفتم داخل
انگار منتظرم بودن
تا رفتم شروع به استقبال و احترام کردن
به هر حال، شروع کردن
من یه میکاپ ساده انتخاب کردم و گفتم موهامو پروانه ای و ساده درست کنن
همش داشتن ازم تعریف میکردن: شما خیلی زیبایید، میکاپ نیاز ندارید
واقعا انتخاباتون خاصه
و...
ولی خب من فقط فکرم پیش جونگ کوک بود
یه جورایی خوشحال بودم که با اون دارم ازدواج میکنم چون ادم غریبه ای نیست
از اونجایی که من خیییلی رمان و داستان میخونم و تقریبا توشون زندگی میکنم میدونم که همیشه اون دختر ساده به خاطر بدهی های پدرش به یه مرد غریبه ازدواج میکنه و بدبخت میشه، پس واقعا باید شکر کنم که ازدواج اجباری واقعی این شکلیه
همونطور که تو خیالات داشتم سیر میکردم با صداشون به خودم اومدم: تموم شد خانم!
تو آینه نگاهی به خودم انداختم
واقعا زیبا شده بودم
جعبه ای که روی میز بود رو برداشتم و سمت اتاق پرو رفتم تا لباس های ساده خودمو با لباس عروسی که تو جعبه بود عوض کنم
وقتی تموم شد به خودم نگاه کردم و... واو...
درسته که خیلی از خودم تعریف نمیکردم ولی واو..
چشمای گربه ای، مژه های بلند، لب غنچه ای، بینی قلمی و یه خط فک زاویه دار و ترقوه های برجستم با یه میکاپ ساده و گردنبند ظریفی که داشتم درخشش بیشتری پیدا کرده بودن
گوشواره های کوچولوم که ست با گردنبندم بود انداختم و زنگی به جونگ کوک زدم
تا اون بیاد نمیدونستم که چی در انتظارمه....
اسلاید دو برای پارت بعده...
راه افتادیم سمت سالن
چون نزدیک بود زود رسیدیم و من بدون حرفی از پله ها بالا رفتم که صداش و پشت سرم شنیدم: کارت تموم شد زنگ بزن
برگشتم و با لبخندی جوابشو دادم
درو باز کردم و رفتم داخل
انگار منتظرم بودن
تا رفتم شروع به استقبال و احترام کردن
به هر حال، شروع کردن
من یه میکاپ ساده انتخاب کردم و گفتم موهامو پروانه ای و ساده درست کنن
همش داشتن ازم تعریف میکردن: شما خیلی زیبایید، میکاپ نیاز ندارید
واقعا انتخاباتون خاصه
و...
ولی خب من فقط فکرم پیش جونگ کوک بود
یه جورایی خوشحال بودم که با اون دارم ازدواج میکنم چون ادم غریبه ای نیست
از اونجایی که من خیییلی رمان و داستان میخونم و تقریبا توشون زندگی میکنم میدونم که همیشه اون دختر ساده به خاطر بدهی های پدرش به یه مرد غریبه ازدواج میکنه و بدبخت میشه، پس واقعا باید شکر کنم که ازدواج اجباری واقعی این شکلیه
همونطور که تو خیالات داشتم سیر میکردم با صداشون به خودم اومدم: تموم شد خانم!
تو آینه نگاهی به خودم انداختم
واقعا زیبا شده بودم
جعبه ای که روی میز بود رو برداشتم و سمت اتاق پرو رفتم تا لباس های ساده خودمو با لباس عروسی که تو جعبه بود عوض کنم
وقتی تموم شد به خودم نگاه کردم و... واو...
درسته که خیلی از خودم تعریف نمیکردم ولی واو..
چشمای گربه ای، مژه های بلند، لب غنچه ای، بینی قلمی و یه خط فک زاویه دار و ترقوه های برجستم با یه میکاپ ساده و گردنبند ظریفی که داشتم درخشش بیشتری پیدا کرده بودن
گوشواره های کوچولوم که ست با گردنبندم بود انداختم و زنگی به جونگ کوک زدم
تا اون بیاد نمیدونستم که چی در انتظارمه....
اسلاید دو برای پارت بعده...
۲.۶k
۰۴ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.