ازدواج اجباری پارت ۶
مین سو: راستی هویجه کیه که قرار باهاش ازدواج کنم
مین سو فک میکرد اون پسره داخل جمع نیست برای همین راحت صحبت کرد که...
کوک:منم
مین سو: چی؟
کوک : همون هویجی هستم که فرمودی
مین سو:🤦♀️چیزه امممم
کوک : موندم گندتو چطور می خوای جمع کنی😑
مین سو : خب نمیدونستم حالا که میدونم میبینم برازندته😁
کوک: بی تربیت دختره ی شلغم
مین سو: هویییی شنیدم
کوک : جهت شنیدن گفتم
مین سو: بی ادب😒
خدایا من قرار با این سر کنم این که سر تا پاش لجبازی ☹رو به اعضا : خب خوشحال شدم میتونم برم؟؟
همه : کجا؟؟؟
مین سو: خونم😐
نامجون : برای چی
مین سو : برای ادامه زندگی😐
نامجون:😐نباید بری
مین سو : یعنی چی من کار دارم باید برم دانش....
حرف تو دهنت خوشکید تازه فهمیدی تو اصلا کاری نداری که بخوای انجام بدی🤦♀️
مین سو: هوففففففف باشهههههه باشهههههه من الان کجا باید زندگی کنم
نامجون: فعلا تو این اتاق
مین سو : اوکی باشه
همه رفتن روی تخت دراز کشیدی با گوشیت ور رفتی یه ساعت گذشت حوصلت به توی عجیبی پوکیده بود بلند شدی از اتاق رفتی بیرون ساعت تقریبا ۶ ظهر بود خونه یکم تاریک بود یواش یواش قدم برداشتی که رسیدی به حال کسی نبود گرسنت بود رفتی آشپزخونه و در یخچال و باز کردی اولی چیزی که بهت چشمک زد یه بطری شیرموز بود دلت میخواست درسته قورتش بدی دست بردی تو یخچال و ورش داشتی معلوم بود از این شیرموز خوباس درشو باز کردی نزدیک لبت کردی که با صدای پشتت متوقف شدی بعلههههه خودش بود
کوک: داری چیکار میکنی؟
چون پشتت بهش بود نفهمید
یه دفعه برگشتی سمتش که شیرموز و دستت دید
اخماش رفت تو هم اومد نزدیک خواست ازت بگیرش ولی جاخلی دادی
مین سو: چته ؟؟؟ چرا حمله میکنی؟
کوک : چرا به اون دست زدی؟؟؟
با خودت: به چی منظورش چیه من که تا اینجا دست به هیچی نزدم
مین سو: من که به هیچی دست نزدم
کوک: پس اون چیه تو دستت
مین سو: اااااا این و میگی این شیرموزه
کوک: مرسی گفتی واقعا نمیدونستم
مین سو : خواهش میکنم
کوک : کسی تو این خونه جرات نداره به شیرموزه من دست بزنه
آخه مثل بچه ها حرف میزد خندت گرفت گفتی : حال که دست زدم می خوای چیکار کنی😁😁
اینم پارت ۶
دوستون دارم❤
مین سو فک میکرد اون پسره داخل جمع نیست برای همین راحت صحبت کرد که...
کوک:منم
مین سو: چی؟
کوک : همون هویجی هستم که فرمودی
مین سو:🤦♀️چیزه امممم
کوک : موندم گندتو چطور می خوای جمع کنی😑
مین سو : خب نمیدونستم حالا که میدونم میبینم برازندته😁
کوک: بی تربیت دختره ی شلغم
مین سو: هویییی شنیدم
کوک : جهت شنیدن گفتم
مین سو: بی ادب😒
خدایا من قرار با این سر کنم این که سر تا پاش لجبازی ☹رو به اعضا : خب خوشحال شدم میتونم برم؟؟
همه : کجا؟؟؟
مین سو: خونم😐
نامجون : برای چی
مین سو : برای ادامه زندگی😐
نامجون:😐نباید بری
مین سو : یعنی چی من کار دارم باید برم دانش....
حرف تو دهنت خوشکید تازه فهمیدی تو اصلا کاری نداری که بخوای انجام بدی🤦♀️
مین سو: هوففففففف باشهههههه باشهههههه من الان کجا باید زندگی کنم
نامجون: فعلا تو این اتاق
مین سو : اوکی باشه
همه رفتن روی تخت دراز کشیدی با گوشیت ور رفتی یه ساعت گذشت حوصلت به توی عجیبی پوکیده بود بلند شدی از اتاق رفتی بیرون ساعت تقریبا ۶ ظهر بود خونه یکم تاریک بود یواش یواش قدم برداشتی که رسیدی به حال کسی نبود گرسنت بود رفتی آشپزخونه و در یخچال و باز کردی اولی چیزی که بهت چشمک زد یه بطری شیرموز بود دلت میخواست درسته قورتش بدی دست بردی تو یخچال و ورش داشتی معلوم بود از این شیرموز خوباس درشو باز کردی نزدیک لبت کردی که با صدای پشتت متوقف شدی بعلههههه خودش بود
کوک: داری چیکار میکنی؟
چون پشتت بهش بود نفهمید
یه دفعه برگشتی سمتش که شیرموز و دستت دید
اخماش رفت تو هم اومد نزدیک خواست ازت بگیرش ولی جاخلی دادی
مین سو: چته ؟؟؟ چرا حمله میکنی؟
کوک : چرا به اون دست زدی؟؟؟
با خودت: به چی منظورش چیه من که تا اینجا دست به هیچی نزدم
مین سو: من که به هیچی دست نزدم
کوک: پس اون چیه تو دستت
مین سو: اااااا این و میگی این شیرموزه
کوک: مرسی گفتی واقعا نمیدونستم
مین سو : خواهش میکنم
کوک : کسی تو این خونه جرات نداره به شیرموزه من دست بزنه
آخه مثل بچه ها حرف میزد خندت گرفت گفتی : حال که دست زدم می خوای چیکار کنی😁😁
اینم پارت ۶
دوستون دارم❤
۷۰.۷k
۰۱ شهریور ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.