فیک جیمین : عشق / پارت سی و چهارم
بعد صبحانه نشستیم جلوی تلویزیون و هی کانال عوض می کردیم ....
جیمین گفت : بیبی ؟
گفتم :جونم ؟
گفت : بریم مسافرت
گفتم : آره خیلی دلم می خواد حالا کجا
گفت : بریم بوسان ؟اونجا خیلی قشنگه
گفتم : باشه .... اووووم برم وسایلمو جمع کنم ؟
گفت : اوکی منم میام
رفتیم و وسایلم رو جمع می کردم جیمین گفت : میریم لب دریا من چادر رو برمیدارم اونجا پهن می کنیم ، راستی لباس کوتاه بردار برای ساحل
گفتم : باشه ....
سوار ماشین شدیم و بعد چند ساعت به بوسان رسیدیم ....
پیاده شدم که گوشیم زنگ خورد جواب دادم گفتم : بله ؟
مامان : کجایی ؟؟گفتم : چطور ؟؟کاری داری ، مامان : بدو بیا خونه ....
گفتم : مامان من الان با جیمین مسافرت رفتم نزدیک نیستم
مامان : چی پس چرا بهم نگفتی ؟؟
گفتم : مگه فرقی هم برات می کنه ؟؟ من باید برم خدا حافظ ....
قطع کردم ....
جیمین : کی بود ؟
مامانم بود ... صبح هم بابام زنگ زد ... دست از سرم بر نمی دارن
جیمین : خودت رو ناراحت نکن فردا میریم اونجا هردومون
گفتم : باشه
رسیدیم لب ساحل و چادر رو باز کردیم و من لباس های کوتاهمو پوشیدم جیمین جلوم وایساد و گفت : اووه یه وقت ندزدنت !! بعد اومد جلو و بغلم کرد و بوسه ای رو لبام گذاشت و یه کلاه سفید با پاپیون بنفش توری رو سرم گذاشت ....
گفتم : وااای چه قشنگه !!!!
گفت : هدیه ی من به تو ...هروقت اومدیم لب ساحل اینو باید رو سرت بزاری
گفتم : ممنون خیلی خوشگله
گفت : خواهش بیبی
لایک و کامنت بزارین ♡♡♡
جیمین گفت : بیبی ؟
گفتم :جونم ؟
گفت : بریم مسافرت
گفتم : آره خیلی دلم می خواد حالا کجا
گفت : بریم بوسان ؟اونجا خیلی قشنگه
گفتم : باشه .... اووووم برم وسایلمو جمع کنم ؟
گفت : اوکی منم میام
رفتیم و وسایلم رو جمع می کردم جیمین گفت : میریم لب دریا من چادر رو برمیدارم اونجا پهن می کنیم ، راستی لباس کوتاه بردار برای ساحل
گفتم : باشه ....
سوار ماشین شدیم و بعد چند ساعت به بوسان رسیدیم ....
پیاده شدم که گوشیم زنگ خورد جواب دادم گفتم : بله ؟
مامان : کجایی ؟؟گفتم : چطور ؟؟کاری داری ، مامان : بدو بیا خونه ....
گفتم : مامان من الان با جیمین مسافرت رفتم نزدیک نیستم
مامان : چی پس چرا بهم نگفتی ؟؟
گفتم : مگه فرقی هم برات می کنه ؟؟ من باید برم خدا حافظ ....
قطع کردم ....
جیمین : کی بود ؟
مامانم بود ... صبح هم بابام زنگ زد ... دست از سرم بر نمی دارن
جیمین : خودت رو ناراحت نکن فردا میریم اونجا هردومون
گفتم : باشه
رسیدیم لب ساحل و چادر رو باز کردیم و من لباس های کوتاهمو پوشیدم جیمین جلوم وایساد و گفت : اووه یه وقت ندزدنت !! بعد اومد جلو و بغلم کرد و بوسه ای رو لبام گذاشت و یه کلاه سفید با پاپیون بنفش توری رو سرم گذاشت ....
گفتم : وااای چه قشنگه !!!!
گفت : هدیه ی من به تو ...هروقت اومدیم لب ساحل اینو باید رو سرت بزاری
گفتم : ممنون خیلی خوشگله
گفت : خواهش بیبی
لایک و کامنت بزارین ♡♡♡
۱۷.۱k
۱۵ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۴۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.