( like crazy )&
( like crazy )&
&( مثل دیوانه ها )&
part_⁴⁰
«۱ ساعت بعد»
(نکته: اجوما هم باهاشون رفت)
جیمین: اجوما دیر اومدن یعنی اتفاش بدی افتاده
اجوما: جیمین بد به دلت راه نده ا.ت و بچت به سلامت از اتاق عمل میان بیرون
بعد چند مین دکتر اومد
جیمین: دکتر چیشد حال زن و بچم خوبه
دکتر: اروم باشید حال هردوشون خوبه.. مبارک باشه یه دختر خیلی خوشگل به جمعتون اضافه شد
جیمین: م.. مرسی میتونم زنمو ببینم (بغض)
دکتر: الان میارنش بخش برید پیششون بعد ظهر هم میتونید ببریدشون خونه
جیمین: باشه مرسی
دکتر رفت
جیمین: اجوما شنیدی بابا شدم(گریه از شادی)
جیمین اجوما رو سفت بغل کرد
اجوما: شنیدم(خوشحال)
(روز عروسی)
ا.ت: جیمین بچرو بگیر میخوام یکم برقصم
جیمین: وایی دختر بابا چقدر نازه
ا.ت: به من رفته
جیمین: این دختر بهترین عطر دنیا رو داره(بغض)
ا.ت: اومم(بغض)
لیا: ابجی گریه نکن دیگه ببین ماهم قبل زایمانت ازدواج کردیم
ا.ت لیا رو بغل کرد
(یکم گشادیم میشه بنویسم دیگه خودتون یه چشن عروسی تصور کنید)
«۲ سال بعد»
ا.ت: دونگیان بگو ما.. ما.. ن بگو مامان
تهیونگ: اخه بچه ی ۲ ساله حرف میزنه
جیمین:(خنده)
اجوما: بیاید اینم غذا
از زبان ا.ت
وقتی بوی غذا بهم خورد حالم بد شد دونگیان و دادم دست جیمین و رفتم سمت دست شویی
جیمینم دنبالم اومد
جیمین: خوبی ا.ت
ا.ت: خوبم
جیمین: بیا بریم بشین اجوما یه نگاهی بهت بکنه
رفتن نشستن که اجوما یکم از ا.ت سوال پرسید و بعد در گوشش گفت: ا.ت باید تست بارداری بدی
ا.ت: چی(اروم)
اجوما: برو بالا الان برات بیبی چک میارم (اروم جوری که خودشون بشنون)
ا.ت: ب.. با.. باشه(اروم)
ا.ت: جیمین میرم یکم دراز بکشم سر گیجه دارم
جیمبن: باشه من بچرو میگیرم
ا.ت: مرسی
ا.ت رفت توی اتاق که اجوما هم پشت سرش رفت
اجوما: بیا
ا.ت: خدا کنه باردار نباشم
ا.ت رفت تست داد و بعد پنج دقیقه جوابش اومد بیبی چک رو داد به اجوما که جواب رو بهش بگه
ا.ت: بگو که منفیه
اجوما: مثبته
ا.ت:چی 😳
اجوما: تست مثبته
ا.ت: بگو به خدا
اجوما: به خدا
ا.ت: واییی نهههه
«۱ سال بعد»
جیمین و ا.ت صاحب یه پسر شدن به نام دونگ یون لیا هم دوتا دختر دوقلو به دنیا اورد و تهیونگ هم با یونا (دوست دخترش) ازدواج کرد و همه با خوبی و خوشی زندگی کردن
پایان..... ٠
خوب بود؟
&( مثل دیوانه ها )&
part_⁴⁰
«۱ ساعت بعد»
(نکته: اجوما هم باهاشون رفت)
جیمین: اجوما دیر اومدن یعنی اتفاش بدی افتاده
اجوما: جیمین بد به دلت راه نده ا.ت و بچت به سلامت از اتاق عمل میان بیرون
بعد چند مین دکتر اومد
جیمین: دکتر چیشد حال زن و بچم خوبه
دکتر: اروم باشید حال هردوشون خوبه.. مبارک باشه یه دختر خیلی خوشگل به جمعتون اضافه شد
جیمین: م.. مرسی میتونم زنمو ببینم (بغض)
دکتر: الان میارنش بخش برید پیششون بعد ظهر هم میتونید ببریدشون خونه
جیمین: باشه مرسی
دکتر رفت
جیمین: اجوما شنیدی بابا شدم(گریه از شادی)
جیمین اجوما رو سفت بغل کرد
اجوما: شنیدم(خوشحال)
(روز عروسی)
ا.ت: جیمین بچرو بگیر میخوام یکم برقصم
جیمین: وایی دختر بابا چقدر نازه
ا.ت: به من رفته
جیمین: این دختر بهترین عطر دنیا رو داره(بغض)
ا.ت: اومم(بغض)
لیا: ابجی گریه نکن دیگه ببین ماهم قبل زایمانت ازدواج کردیم
ا.ت لیا رو بغل کرد
(یکم گشادیم میشه بنویسم دیگه خودتون یه چشن عروسی تصور کنید)
«۲ سال بعد»
ا.ت: دونگیان بگو ما.. ما.. ن بگو مامان
تهیونگ: اخه بچه ی ۲ ساله حرف میزنه
جیمین:(خنده)
اجوما: بیاید اینم غذا
از زبان ا.ت
وقتی بوی غذا بهم خورد حالم بد شد دونگیان و دادم دست جیمین و رفتم سمت دست شویی
جیمینم دنبالم اومد
جیمین: خوبی ا.ت
ا.ت: خوبم
جیمین: بیا بریم بشین اجوما یه نگاهی بهت بکنه
رفتن نشستن که اجوما یکم از ا.ت سوال پرسید و بعد در گوشش گفت: ا.ت باید تست بارداری بدی
ا.ت: چی(اروم)
اجوما: برو بالا الان برات بیبی چک میارم (اروم جوری که خودشون بشنون)
ا.ت: ب.. با.. باشه(اروم)
ا.ت: جیمین میرم یکم دراز بکشم سر گیجه دارم
جیمبن: باشه من بچرو میگیرم
ا.ت: مرسی
ا.ت رفت توی اتاق که اجوما هم پشت سرش رفت
اجوما: بیا
ا.ت: خدا کنه باردار نباشم
ا.ت رفت تست داد و بعد پنج دقیقه جوابش اومد بیبی چک رو داد به اجوما که جواب رو بهش بگه
ا.ت: بگو که منفیه
اجوما: مثبته
ا.ت:چی 😳
اجوما: تست مثبته
ا.ت: بگو به خدا
اجوما: به خدا
ا.ت: واییی نهههه
«۱ سال بعد»
جیمین و ا.ت صاحب یه پسر شدن به نام دونگ یون لیا هم دوتا دختر دوقلو به دنیا اورد و تهیونگ هم با یونا (دوست دخترش) ازدواج کرد و همه با خوبی و خوشی زندگی کردن
پایان..... ٠
خوب بود؟
۱۶.۲k
۲۰ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.