bad girl p: 40
ویو هانا صبح
با صدای فاکی الارمم بیدار شدم رو تختم بودم تا جایی که یادم میاد دیشب موقع بازی خوابم بردع بود رفتم حموم دوش گرفتم اومدم بیرون لباس پوشیدم موهامو خشک کردم کولمو برداشتم گوشی و ایرپادمو گذاشتم توش
رفتم پیش اجوما بچه ها هنوز خواب بودن یه هات چاکلت خوردم سوییچ ماشینو برداشتم رفتم مدرسه ماشینو پارک کردم رفتم داخل دانشگاه سمت کلاس خودم رفتم نشستم سر جام که فیلیکس و سویون و سوک یون مینهو و ووجین از در اومدن نشستن پیشم
بچه ها: سلام
هانا: سلام
ووجین: بچه ها اخر هفته بریم بیرون
هانا: من که پایم
سویون: تو همیشه پایه ای، منم پایه ام
خلاصه همه بچه ها قبول کردن
فیلیکس: فقط کجا بریم؟
هانا: ینفر هس که خوب بلده جا انتخاب کنه واسه خوشگذرونی
همه باهم: نامی
هانا: دقیقا ازون میپرسیم کجا بریم
استاد اومد بچه ها سریع رفتن سر جاشون
استاد: سلام بچه ها
همه: سلام
استاد بعد حضور غیاب گف
استاد: بچه ها کتاباتونو جمع کنید فقط یه خودکار جلو دستتون باشه میخوام امتحان بگیرم
همه: چیییی؟ استاد نگفتید
استاد: همیشه که نباید بگم میخوام امتحان بگیرم (امتحان ریاضی)
هانا: استاد اگه ماهم صفر گرفتیم نباید بگید چرا صفر گرفتید
همه: راس میگه
استاد: مگه میشع؟
مینسو: استاد اینا تنبلن بهونشون اینه امتحان بگیرین
هانا: واخ مینسو خانم زرنگ شده اخه توکه نفر اخر کلاسی چرا زر مفت میزنی؟
مینسو: کی گفته نفر اخرم؟(حرص)
هانا: اخر که نیستی نفر اولی از اخر لیست(پوزخند)
مینسو: خیلی زبون دراز شدی(حرص)
استاد: بسه دیگه میخوام امتحان بگیرم زود کتاباتونو جمع کنید
کتابامونو جمع کردیم (بچه ها ازین به بعد ها مین هیوک اون پسر بی احساس رو جانگ هوسوک تصور کنید) به هوسوک گف برگه هارو بده برگمو گرفتم کل سوالارو بلد بودم فیلیکس یواشکی از رو من سوالا رو نوشت که یکی زد تو پام چرخیدم دیدم مینهوعه برگشو یواش از زیر میز با برگه خودم عوض کردم کل سوالاشو نوشتم دادم بهش بعد برگمو دادم تحویل استاد گف هانا مراقب بچه ها باش تقلب نکنن
هانا: باشه
رفتم بالا سر بچه ها سوالارو برا همشون گفتم بعدم استاد گف برگه هارو منو هوسوک جمع کنیم جمع کردیم برگه هارو دادیم استاد رف ماهم نشستیم سرجامون ایرپادمو تو گوشم گذاشتم اهنگ♡under the influence☆رو گذاشتم چشامو بستم دستمو گذاشتم رو میز سرمم گذاشتم روش چشامو بستم کمکم چشام بسته شدو خوابم برد
پرش زمانی30دقیقه بعد
حس کردم دارم تکوندمیخورم
سویون: یاااا بلن شو دیگه
هانا:ها؟ 🙄
سوک یون ایرپادمو دراوورد
هانا: چیمیگی؟
سویون : میگم بلن شو بریم بیرون
هانا: اها اوکی
رفتیم تریا بچه ها هم اونجا بودن نشستیم پیششون یکم بت بچه ها حرف زدیم حوصلم سر رفت رفتم تو حیاط دانشگاه گفتم برم پشت بوم هم ببینم رفتم پشت بوم ولی با چیزی که دیدم پشمای نداشتم ریخت هوسوک زانو هاشو بغل کرده بود سرشم گذاشته بود رو زانوهاش رفتم کنارش نشستم سرشو اوورد بالا منو که دید خواس پاشه دستشو گرفتم
هانا: یااا بشین یکم حرف بزنیم
هوسوک: چه حرفی مثلا
هانا: هرچی
نشست کنارم
هانا: هوسوک تو چرا انقد سردی با هیشکی دوست نمیشی
هوسوک: تو اقلا میدونی من چه زندگی دارم
هانا: صب کن، هم خوشگل و جذابی، هم دخترا واسط میمیرن، هم نفر اول دانشگاهی،
هوسوک:(خنده)
هانا: به چی میخندی؟(خنده) همیشه بخند وقتی میخندی خیلی خوردنی میشی
هوسوک:(خنده) همه چی که اینا نمیشه
هانا: خب بگو ببینم چرا اینجوری شدی بنظرم واقعا ادم مهربون وصمیمی و احساساتی و خونگرمی هستی
هوسوک: بعد سویون، سوک یون، مینهو، ووجین اولین نفری هستی که اینا رو بهم گفته راستش رو بخوای اینطوری بودم ولی بخاطر یه عوضی اینجوری شدم
هانا: با اونا دوستی
هوسوک: از بچگی باهم بزرگ شدیم همیشه باهمیم فقط پیش بقیه بچه ها سرد رفتار میکنیم باهم
هانا: اها، ولی اون عوضی که تورو اینجوری کرده کیه ببینمش کلشو میکنم عوضی بی همه چیز
هوسوک: نمیدونم چرا دارم اینارو بهت میگم ولی خیلی باهات احساس راحتی میکنم اون عوضی بابامه که منو اینطوری کرد یادمه از وقتی بچه بودم همیشه اذیتم میکرد یبار نزدیک بود بکشتم که مامانم بزور منو از چنگش دراوورد بعد چنسال وقتی 16سالم بود مامانمو جلو چشام کشت
یلحظه بغض کرد گریش گرف منم بغلش کردم
هانا: اشکال نداره میگذره گریه نکن
هوسوک: انتقام مامانمو ازش میگیرم(گریه)
هوسوک: خوشبحالت انقد زندگی ارومی داری
هانا: یچی بهت میگم به کسی نگو، بعدم این اشکاتو پاک کن
از بغلم درومد اشکاشو پاک کرد
هوسوک: باشه بگو
هانا: من اونقدری که میگی خوشبخت نیستم پدر مادرم پدرو مادر واقعیم نیستن وقتی 2سالم بود از پرورشگاه منو اووردن هیچکس ولی اینو نمیدونه همیشه دلم میخواد بدونم پدر مادر واقعیم کین
هوسوک: ببخشید نمیخواستم ناراحتت کنم
هانا: مهم نیس حقیقته
زنگ خورد رفتیم کلاس
با صدای فاکی الارمم بیدار شدم رو تختم بودم تا جایی که یادم میاد دیشب موقع بازی خوابم بردع بود رفتم حموم دوش گرفتم اومدم بیرون لباس پوشیدم موهامو خشک کردم کولمو برداشتم گوشی و ایرپادمو گذاشتم توش
رفتم پیش اجوما بچه ها هنوز خواب بودن یه هات چاکلت خوردم سوییچ ماشینو برداشتم رفتم مدرسه ماشینو پارک کردم رفتم داخل دانشگاه سمت کلاس خودم رفتم نشستم سر جام که فیلیکس و سویون و سوک یون مینهو و ووجین از در اومدن نشستن پیشم
بچه ها: سلام
هانا: سلام
ووجین: بچه ها اخر هفته بریم بیرون
هانا: من که پایم
سویون: تو همیشه پایه ای، منم پایه ام
خلاصه همه بچه ها قبول کردن
فیلیکس: فقط کجا بریم؟
هانا: ینفر هس که خوب بلده جا انتخاب کنه واسه خوشگذرونی
همه باهم: نامی
هانا: دقیقا ازون میپرسیم کجا بریم
استاد اومد بچه ها سریع رفتن سر جاشون
استاد: سلام بچه ها
همه: سلام
استاد بعد حضور غیاب گف
استاد: بچه ها کتاباتونو جمع کنید فقط یه خودکار جلو دستتون باشه میخوام امتحان بگیرم
همه: چیییی؟ استاد نگفتید
استاد: همیشه که نباید بگم میخوام امتحان بگیرم (امتحان ریاضی)
هانا: استاد اگه ماهم صفر گرفتیم نباید بگید چرا صفر گرفتید
همه: راس میگه
استاد: مگه میشع؟
مینسو: استاد اینا تنبلن بهونشون اینه امتحان بگیرین
هانا: واخ مینسو خانم زرنگ شده اخه توکه نفر اخر کلاسی چرا زر مفت میزنی؟
مینسو: کی گفته نفر اخرم؟(حرص)
هانا: اخر که نیستی نفر اولی از اخر لیست(پوزخند)
مینسو: خیلی زبون دراز شدی(حرص)
استاد: بسه دیگه میخوام امتحان بگیرم زود کتاباتونو جمع کنید
کتابامونو جمع کردیم (بچه ها ازین به بعد ها مین هیوک اون پسر بی احساس رو جانگ هوسوک تصور کنید) به هوسوک گف برگه هارو بده برگمو گرفتم کل سوالارو بلد بودم فیلیکس یواشکی از رو من سوالا رو نوشت که یکی زد تو پام چرخیدم دیدم مینهوعه برگشو یواش از زیر میز با برگه خودم عوض کردم کل سوالاشو نوشتم دادم بهش بعد برگمو دادم تحویل استاد گف هانا مراقب بچه ها باش تقلب نکنن
هانا: باشه
رفتم بالا سر بچه ها سوالارو برا همشون گفتم بعدم استاد گف برگه هارو منو هوسوک جمع کنیم جمع کردیم برگه هارو دادیم استاد رف ماهم نشستیم سرجامون ایرپادمو تو گوشم گذاشتم اهنگ♡under the influence☆رو گذاشتم چشامو بستم دستمو گذاشتم رو میز سرمم گذاشتم روش چشامو بستم کمکم چشام بسته شدو خوابم برد
پرش زمانی30دقیقه بعد
حس کردم دارم تکوندمیخورم
سویون: یاااا بلن شو دیگه
هانا:ها؟ 🙄
سوک یون ایرپادمو دراوورد
هانا: چیمیگی؟
سویون : میگم بلن شو بریم بیرون
هانا: اها اوکی
رفتیم تریا بچه ها هم اونجا بودن نشستیم پیششون یکم بت بچه ها حرف زدیم حوصلم سر رفت رفتم تو حیاط دانشگاه گفتم برم پشت بوم هم ببینم رفتم پشت بوم ولی با چیزی که دیدم پشمای نداشتم ریخت هوسوک زانو هاشو بغل کرده بود سرشم گذاشته بود رو زانوهاش رفتم کنارش نشستم سرشو اوورد بالا منو که دید خواس پاشه دستشو گرفتم
هانا: یااا بشین یکم حرف بزنیم
هوسوک: چه حرفی مثلا
هانا: هرچی
نشست کنارم
هانا: هوسوک تو چرا انقد سردی با هیشکی دوست نمیشی
هوسوک: تو اقلا میدونی من چه زندگی دارم
هانا: صب کن، هم خوشگل و جذابی، هم دخترا واسط میمیرن، هم نفر اول دانشگاهی،
هوسوک:(خنده)
هانا: به چی میخندی؟(خنده) همیشه بخند وقتی میخندی خیلی خوردنی میشی
هوسوک:(خنده) همه چی که اینا نمیشه
هانا: خب بگو ببینم چرا اینجوری شدی بنظرم واقعا ادم مهربون وصمیمی و احساساتی و خونگرمی هستی
هوسوک: بعد سویون، سوک یون، مینهو، ووجین اولین نفری هستی که اینا رو بهم گفته راستش رو بخوای اینطوری بودم ولی بخاطر یه عوضی اینجوری شدم
هانا: با اونا دوستی
هوسوک: از بچگی باهم بزرگ شدیم همیشه باهمیم فقط پیش بقیه بچه ها سرد رفتار میکنیم باهم
هانا: اها، ولی اون عوضی که تورو اینجوری کرده کیه ببینمش کلشو میکنم عوضی بی همه چیز
هوسوک: نمیدونم چرا دارم اینارو بهت میگم ولی خیلی باهات احساس راحتی میکنم اون عوضی بابامه که منو اینطوری کرد یادمه از وقتی بچه بودم همیشه اذیتم میکرد یبار نزدیک بود بکشتم که مامانم بزور منو از چنگش دراوورد بعد چنسال وقتی 16سالم بود مامانمو جلو چشام کشت
یلحظه بغض کرد گریش گرف منم بغلش کردم
هانا: اشکال نداره میگذره گریه نکن
هوسوک: انتقام مامانمو ازش میگیرم(گریه)
هوسوک: خوشبحالت انقد زندگی ارومی داری
هانا: یچی بهت میگم به کسی نگو، بعدم این اشکاتو پاک کن
از بغلم درومد اشکاشو پاک کرد
هوسوک: باشه بگو
هانا: من اونقدری که میگی خوشبخت نیستم پدر مادرم پدرو مادر واقعیم نیستن وقتی 2سالم بود از پرورشگاه منو اووردن هیچکس ولی اینو نمیدونه همیشه دلم میخواد بدونم پدر مادر واقعیم کین
هوسوک: ببخشید نمیخواستم ناراحتت کنم
هانا: مهم نیس حقیقته
زنگ خورد رفتیم کلاس
۱۲.۲k
۱۵ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.