ملکه قلب یخیم (پارت 5)
ارسلان:به خونه ی جدیدت خوش اومدی
دیانا:مرسی
ارسلان:بیا یه اتاق بهت بدم وسایلت رو بزاری
دیانا:رفتیم تو یه اتاق که همچی صورتی بود حتی دیواراش.
ارسلان این اتاق مال کیه؟
ارسلان:این اتاق مال هیچکس نیست
دیانا:پس چرا تمش صورتیه؟
ارسلان:خواستم هروقت یکی مثل تو بیاد خونم یه اتاق این شکلی داشته باشه
دیانا:اوکی،من شروع کنم خونه رو تمیز کنم بعدم شام درست کنم
ارسلان:اوکی من هم میرم بخوابم ،فقد شب قراره چندتا از بچه های دانشگاه بیان
دیانا:اومم نیکا هم میاد؟
ارسلان:گفت شاید
دیانا:خب من میرم بیرون
ارسلان:چرا
دیانا:چون بچه ها میخوان بیان
ارسلان:خب چه اشکالی داره
دیانا:نمیدونم
ارسلان:ول کن بابا ،راستی کلی لباس تو اون کمد هست
اگه دوست داشتی بپوش
دیانا: باشه
..
شب
دیانا:شام رو درست کردم و ارسلان کلی خوراکی و نوشیدنی آورد منم همشون رو چیدم،منتظر بچه ها بودیم که بیان
یه پیراهن بنفش و یه شلوار کارگو سیاه پوشیدم و موهام رو با یه کش باف خیلی خوشگل که نیکا برام خریده بود بستم و یه تینت و ریمل زدم
ارسلان:مثل همیشه خیلی خوشگل بود
دیانا:رفتم و در رو باز کردم نیکا و مهدیس اومده بودن
نیکا:سلام دیانا مبینم که زودتر هممون اومدی
دیانا:اومم قضیه اش مفصله بعد بت میگم
نیکا:خب باشه
مهدیس:سلامممم
دیانا:سلام مهدیس چطوری
خوبم
..
بعد از اینکه همه اومدن
ارسلان:خب بچه ها من میخواستم یچیزی بگم
بچه ها: بگو
لایک ها به 25 برسه کامنت ها 50 پارت بعدی رو میزارم
✨🧚🏻♀️🤍
#رمان
#ملکه_قلب_یخیم
دیانا:مرسی
ارسلان:بیا یه اتاق بهت بدم وسایلت رو بزاری
دیانا:رفتیم تو یه اتاق که همچی صورتی بود حتی دیواراش.
ارسلان این اتاق مال کیه؟
ارسلان:این اتاق مال هیچکس نیست
دیانا:پس چرا تمش صورتیه؟
ارسلان:خواستم هروقت یکی مثل تو بیاد خونم یه اتاق این شکلی داشته باشه
دیانا:اوکی،من شروع کنم خونه رو تمیز کنم بعدم شام درست کنم
ارسلان:اوکی من هم میرم بخوابم ،فقد شب قراره چندتا از بچه های دانشگاه بیان
دیانا:اومم نیکا هم میاد؟
ارسلان:گفت شاید
دیانا:خب من میرم بیرون
ارسلان:چرا
دیانا:چون بچه ها میخوان بیان
ارسلان:خب چه اشکالی داره
دیانا:نمیدونم
ارسلان:ول کن بابا ،راستی کلی لباس تو اون کمد هست
اگه دوست داشتی بپوش
دیانا: باشه
..
شب
دیانا:شام رو درست کردم و ارسلان کلی خوراکی و نوشیدنی آورد منم همشون رو چیدم،منتظر بچه ها بودیم که بیان
یه پیراهن بنفش و یه شلوار کارگو سیاه پوشیدم و موهام رو با یه کش باف خیلی خوشگل که نیکا برام خریده بود بستم و یه تینت و ریمل زدم
ارسلان:مثل همیشه خیلی خوشگل بود
دیانا:رفتم و در رو باز کردم نیکا و مهدیس اومده بودن
نیکا:سلام دیانا مبینم که زودتر هممون اومدی
دیانا:اومم قضیه اش مفصله بعد بت میگم
نیکا:خب باشه
مهدیس:سلامممم
دیانا:سلام مهدیس چطوری
خوبم
..
بعد از اینکه همه اومدن
ارسلان:خب بچه ها من میخواستم یچیزی بگم
بچه ها: بگو
لایک ها به 25 برسه کامنت ها 50 پارت بعدی رو میزارم
✨🧚🏻♀️🤍
#رمان
#ملکه_قلب_یخیم
۸.۵k
۱۳ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.