مرد پشت نقاب...
پارت 9
ظرفارو شستم یکوچولو درس داشتم اونارم خوندم و گرفتم خوابیدم ولی هنوزم نمیتونم فراموش کنم که کوک میخواست چی بگه.
پرش زمانی به فردا، زمان مدرسه
ویو لیانا
بالاخره کوک رو گیر اوردم.
-هعیی کوک. دیشب چی میخواستی بهم بگی
+ولی کن گفتم نمیگم دیگه.
-تا صبح فکرم مشغول بود خیلی کنجکاوم بگو.
+کنه نباش.
-گاو
+ممنون، راستی میگم این قهوه من...
-من نمیدونم.
تند و زننده این حرفو گفتمو درجا صداشو بریدم و بعد گفتنش با قدمای تند که مثلا نشون دهنده دلخوری بودن از اونجا دور شدم.
ویو کوک
فهمیدم قهر کرده و دلخوره، ولی خب به من چهههه.
یه پیام اومد به گوشیم و نگاش کردم. پیام از طرف خواهرم بود که عکس یه لباس رسمی فرستاده بود و نوشته بود
«کوک نظرت چیه برا امشب اینو بپوشم؟»
در جوابش نوشتم
«حس نمیکنی زیادی برا یه مهمونی ساده خانوادگی این تجملاتیه؟»
درجا سین زد و گفت
«نه اصلا کوک. درضمن یه مهمونی ساده خانوادگی نیست یه مهمونی که کل فامیل جمعن و باید چششون رو در بیاریم تازه خاله مامان هم میاد همون که یه ساحرس»
سین زدم و ولی جواب ندادم. گوشیو سایلنت کردم و گذاشتم جیبم . یکم از قهوه ای که تو دستم بود خوردم و یکم فک کردم.
ساحره؟ مسخرس اون فقط یه پیرزنه که از خودش شعر و ور میگه و انسانا باور میکنن. چرا الکی بزرگش میکنن و میگن ساحره یا جادوگره؟ از اولشم این تو مخم بود. اخرین باری که دیدمش بچه بودم ولی الان که بزرگ شدم و تقریبا میتونم بگم ادم حسابی ام جدی دام میخواد امشب برینم بهش از بس که از این زنیکه چهل تیکه و دروغگو بدم میاد امشب به همه ثابت میکنم که سر تا پاش فیکه.
یکم دیگه از قهوه خوردم و به خودم اومدم و دیدم دارم مثل دیوونه ها با خودم حرف میزنم و از همه بدتر اینجاس که فاز گرفتم و دارم ک.صشعر میگم.
قهوه رو سر کشیدم و رفتم ببینم لیانا کدوم گوری رفت.
بعد کلی گشتن تو کتابخونه پیداش کردم که دیدم نشسته و داره برا امتحان زنگ بعد میخونه. همیشه همینجوریه زنگ تفریحا میاد کتابخونه و برا زنگ بعد درس میخونه.
+هعی الان مثلا باهام قهری
بدون اینکه بهم نگا کنه با لحن سردی گفت
-آروم حرف بزن اینجا کتاب خونس
تن صدامو یکم اوردم پایین اما فقط یکم و گفتم
+خب جواب بده
-به چی
چقدر بدم میاد از اینکه یه سوال یا حرفی رو دوبار تکرار کنم یا توضیح بدم و چقدر بدم میاد طرف مقابلم اسکل باشه و نفهمه البته لیان اسکل نبود خودشو زده بود به اسکلی و این بدتر حرصم میداد
+واییی بس کننن چه مرگته
-اینو من باید بپرسم نه تو
+بس کن
-چیو بس کنم
+خودت میدونی. اگه چیزی که دیشب میخواستم بگمو بهت نگفتم حتما دلیلی داشته پس نمیخواد الکی مثل بچه ها قهر کنی
ویو لیان
ادامه دارد...
لایک و کامنت یادتون نره و اگه از اکسپلور میاید حتما فالو کنید ♥️
ظرفارو شستم یکوچولو درس داشتم اونارم خوندم و گرفتم خوابیدم ولی هنوزم نمیتونم فراموش کنم که کوک میخواست چی بگه.
پرش زمانی به فردا، زمان مدرسه
ویو لیانا
بالاخره کوک رو گیر اوردم.
-هعیی کوک. دیشب چی میخواستی بهم بگی
+ولی کن گفتم نمیگم دیگه.
-تا صبح فکرم مشغول بود خیلی کنجکاوم بگو.
+کنه نباش.
-گاو
+ممنون، راستی میگم این قهوه من...
-من نمیدونم.
تند و زننده این حرفو گفتمو درجا صداشو بریدم و بعد گفتنش با قدمای تند که مثلا نشون دهنده دلخوری بودن از اونجا دور شدم.
ویو کوک
فهمیدم قهر کرده و دلخوره، ولی خب به من چهههه.
یه پیام اومد به گوشیم و نگاش کردم. پیام از طرف خواهرم بود که عکس یه لباس رسمی فرستاده بود و نوشته بود
«کوک نظرت چیه برا امشب اینو بپوشم؟»
در جوابش نوشتم
«حس نمیکنی زیادی برا یه مهمونی ساده خانوادگی این تجملاتیه؟»
درجا سین زد و گفت
«نه اصلا کوک. درضمن یه مهمونی ساده خانوادگی نیست یه مهمونی که کل فامیل جمعن و باید چششون رو در بیاریم تازه خاله مامان هم میاد همون که یه ساحرس»
سین زدم و ولی جواب ندادم. گوشیو سایلنت کردم و گذاشتم جیبم . یکم از قهوه ای که تو دستم بود خوردم و یکم فک کردم.
ساحره؟ مسخرس اون فقط یه پیرزنه که از خودش شعر و ور میگه و انسانا باور میکنن. چرا الکی بزرگش میکنن و میگن ساحره یا جادوگره؟ از اولشم این تو مخم بود. اخرین باری که دیدمش بچه بودم ولی الان که بزرگ شدم و تقریبا میتونم بگم ادم حسابی ام جدی دام میخواد امشب برینم بهش از بس که از این زنیکه چهل تیکه و دروغگو بدم میاد امشب به همه ثابت میکنم که سر تا پاش فیکه.
یکم دیگه از قهوه خوردم و به خودم اومدم و دیدم دارم مثل دیوونه ها با خودم حرف میزنم و از همه بدتر اینجاس که فاز گرفتم و دارم ک.صشعر میگم.
قهوه رو سر کشیدم و رفتم ببینم لیانا کدوم گوری رفت.
بعد کلی گشتن تو کتابخونه پیداش کردم که دیدم نشسته و داره برا امتحان زنگ بعد میخونه. همیشه همینجوریه زنگ تفریحا میاد کتابخونه و برا زنگ بعد درس میخونه.
+هعی الان مثلا باهام قهری
بدون اینکه بهم نگا کنه با لحن سردی گفت
-آروم حرف بزن اینجا کتاب خونس
تن صدامو یکم اوردم پایین اما فقط یکم و گفتم
+خب جواب بده
-به چی
چقدر بدم میاد از اینکه یه سوال یا حرفی رو دوبار تکرار کنم یا توضیح بدم و چقدر بدم میاد طرف مقابلم اسکل باشه و نفهمه البته لیان اسکل نبود خودشو زده بود به اسکلی و این بدتر حرصم میداد
+واییی بس کننن چه مرگته
-اینو من باید بپرسم نه تو
+بس کن
-چیو بس کنم
+خودت میدونی. اگه چیزی که دیشب میخواستم بگمو بهت نگفتم حتما دلیلی داشته پس نمیخواد الکی مثل بچه ها قهر کنی
ویو لیان
ادامه دارد...
لایک و کامنت یادتون نره و اگه از اکسپلور میاید حتما فالو کنید ♥️
۱۰.۲k
۲۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.