اشک حسرت پارت ۱۶۲
#اشک حسرت #پارت ۱۶۲
سعید :
دسته گل بزرگ رو گذاشتم روی میزوآروم نشستم رو صندلی آسمان خواب بود کارکنای اینجا فکر می کردن من همسر آسمانم وکاری نداشتن من کنارش بمونم سرمو به پشتی صندلی تکیه دادم وچشامو بستم چشام خسته بود وخوابم میومد
با ناله ای آسمان آروم بلند شدم رفتم کنار تختش داشت تو خواب ناله می کرد
دستشو گرفتم سرد بود پشت دستشو بوسیدم آروم شد صندلی رو گذاشتم کنار تخت ودستشو گرفتم سرمو به لبه ای تخت تکیه دادم وکم کم خوابم برد
با تکون شونه ام سرمو بلند کردم وخوابالود بهش نگاه کردم
- سعید چرا اینجوری خوابیدی
آروم دست آسمان رو از دستام در آوردم وگذاشتم لبه ای تخت خجالت می کشیدم تو چشای امید نگاه کنم
امید : سعید واسه چی سرتو میندازی پایین
لبخندی زدوگفت : بهتره بری استراحت کنی
- استراحت کردم ..می مونی ؟
امید : نه یه دوساعتی می مونم هدیه هومان می زاره پیش مامانت آیدینم آرمیس رو میاد می بره ...بعد هدیه میاد کنارش
- پس من برم ...امید
امید که داشت آسمان رو نگاه می کرد روشو برگردوند طرفم وگفت : جونم داداش
- قصد بد...
حرفمو برید وآروم با مشت زد به بازوم وگفت : نزن این حرفو یه بار اشتباه کردم دیگه تکرارش نمی کنم
- ممنون که درک می کنی ..فعلا
از اتاق اومدم بیرون واز بیمارستان خارج شدم ورفتم خونه یه دوش گرفتم لباس پوشیدم ورفتم پایین هدیه بچه ها رو آورده بود با دیدنشون لبخند زدم وخم شدم آرمیس رو بغل کردم وبوسیدم
- سلام عمو
بغض کرده بود هدیه ناراحت گفت : دیشب خیلی بی قراری مادرش رو می کرد
مادر : تفلی آسمان چش شده آخه
هومانم بوسیدم وگفتم : من میرم مادر کاری داشتی زنگ بزن
مادر : تو که چیزی نخوردی
- تو شرکت می خورم
گونه اش رو بوسیدم خد احافظی کردم ورفتم بیرون از پارکینگ ماشینمو در آوردم ورفتم بیرون آیدین دم در وایساده بود با دیدنم دستشو اورد بالا نگه داشتم وشیشه بغلمو دادم پایین اومد کنار ماشین وگفت : دیشب پیش آسمان بودی
- آره
آیدین : حالش چطور بود ؟
- خوب نبود
آیدین : دوست داشتم ببینمش ولی اجازه نمیدن ...
- چرا به من میگی
آیدین : سعید میشه یه کاری کنی من ببینمش
اخم کردم ونگاهش کردم رو که نبود سنگ پای قزوین بود
- آرمیس رو بیار کسی کارت نداره
لبخند زد دیگه نموندم وبا سرعت ازش دور شدم فقط خوب بلد آدم رو عصبی کنه
نفس عمیقی کشیدم وساعتمو نگاه کردم امروز دیر تر می رسیدم سر کار
سعید :
دسته گل بزرگ رو گذاشتم روی میزوآروم نشستم رو صندلی آسمان خواب بود کارکنای اینجا فکر می کردن من همسر آسمانم وکاری نداشتن من کنارش بمونم سرمو به پشتی صندلی تکیه دادم وچشامو بستم چشام خسته بود وخوابم میومد
با ناله ای آسمان آروم بلند شدم رفتم کنار تختش داشت تو خواب ناله می کرد
دستشو گرفتم سرد بود پشت دستشو بوسیدم آروم شد صندلی رو گذاشتم کنار تخت ودستشو گرفتم سرمو به لبه ای تخت تکیه دادم وکم کم خوابم برد
با تکون شونه ام سرمو بلند کردم وخوابالود بهش نگاه کردم
- سعید چرا اینجوری خوابیدی
آروم دست آسمان رو از دستام در آوردم وگذاشتم لبه ای تخت خجالت می کشیدم تو چشای امید نگاه کنم
امید : سعید واسه چی سرتو میندازی پایین
لبخندی زدوگفت : بهتره بری استراحت کنی
- استراحت کردم ..می مونی ؟
امید : نه یه دوساعتی می مونم هدیه هومان می زاره پیش مامانت آیدینم آرمیس رو میاد می بره ...بعد هدیه میاد کنارش
- پس من برم ...امید
امید که داشت آسمان رو نگاه می کرد روشو برگردوند طرفم وگفت : جونم داداش
- قصد بد...
حرفمو برید وآروم با مشت زد به بازوم وگفت : نزن این حرفو یه بار اشتباه کردم دیگه تکرارش نمی کنم
- ممنون که درک می کنی ..فعلا
از اتاق اومدم بیرون واز بیمارستان خارج شدم ورفتم خونه یه دوش گرفتم لباس پوشیدم ورفتم پایین هدیه بچه ها رو آورده بود با دیدنشون لبخند زدم وخم شدم آرمیس رو بغل کردم وبوسیدم
- سلام عمو
بغض کرده بود هدیه ناراحت گفت : دیشب خیلی بی قراری مادرش رو می کرد
مادر : تفلی آسمان چش شده آخه
هومانم بوسیدم وگفتم : من میرم مادر کاری داشتی زنگ بزن
مادر : تو که چیزی نخوردی
- تو شرکت می خورم
گونه اش رو بوسیدم خد احافظی کردم ورفتم بیرون از پارکینگ ماشینمو در آوردم ورفتم بیرون آیدین دم در وایساده بود با دیدنم دستشو اورد بالا نگه داشتم وشیشه بغلمو دادم پایین اومد کنار ماشین وگفت : دیشب پیش آسمان بودی
- آره
آیدین : حالش چطور بود ؟
- خوب نبود
آیدین : دوست داشتم ببینمش ولی اجازه نمیدن ...
- چرا به من میگی
آیدین : سعید میشه یه کاری کنی من ببینمش
اخم کردم ونگاهش کردم رو که نبود سنگ پای قزوین بود
- آرمیس رو بیار کسی کارت نداره
لبخند زد دیگه نموندم وبا سرعت ازش دور شدم فقط خوب بلد آدم رو عصبی کنه
نفس عمیقی کشیدم وساعتمو نگاه کردم امروز دیر تر می رسیدم سر کار
۱۷.۵k
۱۰ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.