اکیپ عاشقی 💜🤍
ارسلان:دیانا رو بردم خونه دیدم تو ماشین خوابش برده بغلش کردم و بردمش تو خونه گذاشتمش رو تخت و رفتم کنارش خوابیدم
(صبح روز بعد )
ارسلان:با صدای زنگ گوشیم از خواب پاشدم و دیدم نیکاس
نیکا :الو درو باز کن
ارسلان:باشه.درو باز کردم
نیکا:سلام
ارسلان:علیک چخبرته
نیکا:دانشگاه
ارسلان:وای آره دیانا
نیکا:من رفتم بدو بیاین
ارسلان:باشه بابا .دیانا رو بیدار کردم و بعد ۱۵ دقیقه حرکت کردیم و به موقع رسیدیم
کلاس تموم شد که!
.... لایک ها به ده برسه پارت بعدی رو میزارم
(صبح روز بعد )
ارسلان:با صدای زنگ گوشیم از خواب پاشدم و دیدم نیکاس
نیکا :الو درو باز کن
ارسلان:باشه.درو باز کردم
نیکا:سلام
ارسلان:علیک چخبرته
نیکا:دانشگاه
ارسلان:وای آره دیانا
نیکا:من رفتم بدو بیاین
ارسلان:باشه بابا .دیانا رو بیدار کردم و بعد ۱۵ دقیقه حرکت کردیم و به موقع رسیدیم
کلاس تموم شد که!
.... لایک ها به ده برسه پارت بعدی رو میزارم
۳۸.۴k
۱۶ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.