☆پارت چهار☆
☆پارت چهار☆
#ادامه ی درامای دونده دوست داشتنی✓
این هیوک: تو راهم دارم میام خونت....
سونجه: چ.. چیییییی نه واس چی میخوای بیای خونم؟ مگع خودت خونه نداری... نه امروز نمیشه برو خونه یکی دیه
این هیوک: سونجه یاا خوبی؟ عه وااا من همیشه خونه توعمم.... نه نمیشه امروز میخوامم بیام خونه تو حموم کنم... بعدشم..
سونجه: حرف نباشهه برو خونه خودت حموم کنه بی حموم..
این هیوک: سونجه یاا چرا صدات میلرزه!
سونجه: اهم.... به خاطر اینه که... خواب بودم... این هیوک امروزخیلیی خوابم میاد فردا بیا....
این هیوک: سونجه یاا من چیکار به تو دارم تو بخواب من الان نیاز بع حموم تو دارمممم
_یه کم دیه میرسم دم در خونت خدافظظظ
(گوشیو قطع کرد)
سونجه: ال.. الو... این هیوک.. وایییییـ
_سولااا.. سول... پاشوو.. صبح شده...
(روش نمیشه بگه این هیوک میخواد بیاد)
سول: هوممم... بزار یه کم دیه بخوابم...
سونجه: نمیشهه... ن.. نمیشه.. پاشوو... این هیوک... این هیوک... ایی بمیری این هیوک... این هیوک میخاد بیاد خونم...
سول:(شُک بش وارد شد)
_چییییی... چ. ـ.. چیکار کنم.... کجا برم.... وایی.. سونجه یاا... لباسام... لباسام تو پذیراییه... تو چراا لباس نپوشیدیی... بدو سریع...
سونجه: ارومم باش نفس بکش... الان لباساتو برات میارم.... اهمم..... الان لباسامو میپوشم... اروم باش
(صدای زنگ در)
این هیوک: سونجه یااا منممم..... درو باز کن... سونجه یاا... چرا رمز درو عوض کردیی....
سونجه: یا امامزاده بیژن هنوز لباس نپوشیدیمم کهه
سول: سونجه یااا.... من چه کار کنم... هااا.. لباسامو سریع بیار
سونجه: بیا لباساتو سریع بپوش... منم برم لباسامو بپوشم..
سول: یه کم دیه طولش بدیم شک میکنه بهت بدووو..
سونجه: میگمااا... الان تو کجا میری؟
سول: واا یعنی چی! (یادش رفت این هیوک جلو دره)
_ای وایی خاک عالمم من چطور از اینجا برم هاا
سونجه: نگران نباش.... یه کم تو حموم میمونه میاد بیرون میره خونشون تو اتاق پرو قایم شو...
سول: اوهوم باشش...
(10 دیقس این هیوک جلو دره...)
این هیوک: سونجه یااا بدو بیا دیه... حوصلم سر رفت...
سونجه:(نفس نفس زنان درو باز میکنه)
_بیا تو تا نخوردیم...
این هیوک: سونجه یا... چرا.. عرق کردی انگار!
این رژ لبه... دور لبتو میگم...
سونجه:(شاشید تو خودش)
_رژ لب؟... حتما طرفدارام اینقد حمله کردن بم اشتباهی شده... نمدونم...
این هیوک: مطمئنی؟ دیشب کجا بودی!
سونجه:(داره فک میکنه چی بگه این هیوک دست از سر کچلش ور داره)
_اوممم راستی مگه نمیخوای بری حموم بدو حمومتو بکن من میخوام برم بیرون....
این هیوک: باش کجا میخوای بری؟
سونجه: خیلی حرف میزنیاا
این هیوک: باش حالا چته!
_عه راستی من میرم از اتاق پروت لباس بردارم
سونجه: ن... نهههه... ن
(رفت داخل)
این هیوک: نمدونم از موقعی که اومدم تو حس عجیبی دارم...
منتظر پارت بعدی باشین🎀
#ادامه ی درامای دونده دوست داشتنی✓
این هیوک: تو راهم دارم میام خونت....
سونجه: چ.. چیییییی نه واس چی میخوای بیای خونم؟ مگع خودت خونه نداری... نه امروز نمیشه برو خونه یکی دیه
این هیوک: سونجه یاا خوبی؟ عه وااا من همیشه خونه توعمم.... نه نمیشه امروز میخوامم بیام خونه تو حموم کنم... بعدشم..
سونجه: حرف نباشهه برو خونه خودت حموم کنه بی حموم..
این هیوک: سونجه یاا چرا صدات میلرزه!
سونجه: اهم.... به خاطر اینه که... خواب بودم... این هیوک امروزخیلیی خوابم میاد فردا بیا....
این هیوک: سونجه یاا من چیکار به تو دارم تو بخواب من الان نیاز بع حموم تو دارمممم
_یه کم دیه میرسم دم در خونت خدافظظظ
(گوشیو قطع کرد)
سونجه: ال.. الو... این هیوک.. وایییییـ
_سولااا.. سول... پاشوو.. صبح شده...
(روش نمیشه بگه این هیوک میخواد بیاد)
سول: هوممم... بزار یه کم دیه بخوابم...
سونجه: نمیشهه... ن.. نمیشه.. پاشوو... این هیوک... این هیوک... ایی بمیری این هیوک... این هیوک میخاد بیاد خونم...
سول:(شُک بش وارد شد)
_چییییی... چ. ـ.. چیکار کنم.... کجا برم.... وایی.. سونجه یاا... لباسام... لباسام تو پذیراییه... تو چراا لباس نپوشیدیی... بدو سریع...
سونجه: ارومم باش نفس بکش... الان لباساتو برات میارم.... اهمم..... الان لباسامو میپوشم... اروم باش
(صدای زنگ در)
این هیوک: سونجه یااا منممم..... درو باز کن... سونجه یاا... چرا رمز درو عوض کردیی....
سونجه: یا امامزاده بیژن هنوز لباس نپوشیدیمم کهه
سول: سونجه یااا.... من چه کار کنم... هااا.. لباسامو سریع بیار
سونجه: بیا لباساتو سریع بپوش... منم برم لباسامو بپوشم..
سول: یه کم دیه طولش بدیم شک میکنه بهت بدووو..
سونجه: میگمااا... الان تو کجا میری؟
سول: واا یعنی چی! (یادش رفت این هیوک جلو دره)
_ای وایی خاک عالمم من چطور از اینجا برم هاا
سونجه: نگران نباش.... یه کم تو حموم میمونه میاد بیرون میره خونشون تو اتاق پرو قایم شو...
سول: اوهوم باشش...
(10 دیقس این هیوک جلو دره...)
این هیوک: سونجه یااا بدو بیا دیه... حوصلم سر رفت...
سونجه:(نفس نفس زنان درو باز میکنه)
_بیا تو تا نخوردیم...
این هیوک: سونجه یا... چرا.. عرق کردی انگار!
این رژ لبه... دور لبتو میگم...
سونجه:(شاشید تو خودش)
_رژ لب؟... حتما طرفدارام اینقد حمله کردن بم اشتباهی شده... نمدونم...
این هیوک: مطمئنی؟ دیشب کجا بودی!
سونجه:(داره فک میکنه چی بگه این هیوک دست از سر کچلش ور داره)
_اوممم راستی مگه نمیخوای بری حموم بدو حمومتو بکن من میخوام برم بیرون....
این هیوک: باش کجا میخوای بری؟
سونجه: خیلی حرف میزنیاا
این هیوک: باش حالا چته!
_عه راستی من میرم از اتاق پروت لباس بردارم
سونجه: ن... نهههه... ن
(رفت داخل)
این هیوک: نمدونم از موقعی که اومدم تو حس عجیبی دارم...
منتظر پارت بعدی باشین🎀
۴.۰k
۲۵ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.