گس لایتر/پارت ۲۵۱
با عجله خودشو به مطبش رسوند و به محض دیدن جی وو ازش خواست که بره سر اصل مطلب...
یون ها: بگو ببینم... چی شده؟
جی وو: راستش اول میخواستم این موضوعو به بایول بگم... ولی اون بعد از مدتها تراپی تازه داره از شر افکار پریشون و حالات مضطربش خلاص میشه... نمیخواستم نگرانش کنم
یون ها: موضوع چیه؟
جی وو: جونگکوک دیروز اومد دفتر من... خیلی عصبانی بود
یون ها: برای چی؟ با تو چیکار داره؟
جی وو: میگفت تو رابطه ی من و بایول دخالت نکن... از اولشم تو درباره ی اختلال من آگاهش کردی پس مقصری
یون ها: خب؟
جی وو: بعدشم کلی تهدیدم کرد که اگر تکرارش کنم یه بلایی سرم میاره...
باورش نمیشد... یعنی حدسش در مورد احساس و علاقه ی جونگکوک به بایول درست بود... این کار جونگکوک یون ها رو مطمئن میکرد که مسیرش درسته...
از سر لذت خندید...
جی وو: به چی میخندی؟
یون ها: پس آقای جئون بلاخره خودشو لو داد
جی وو: لو داد؟ منظورت چیه؟
یون ها: هیچی... ولی قبول داری که آدما هرچقدم محافظه کار و سرسخت باشن بازم یه نقطه ضعف دارن که میشه بهش حمله کرد؟...
با نگاه متعجب به قیافه ی سرخوش یون ها نگاه میکرد و منظورش رو نمیفهمید...
جی وو: نمیفهمم!
یون ها: ولش کن...
ببین دختر... تو نگران نباش... من هواتو دارم... جونگکوک نمیتونه بهت آسیبی بزنه... کارخوبی کردی که به بایول چیزی نگفتی
جی وو: اکی... فقط خواستم بدونی
************
جز اینکه به حرفای جونگکوک گوش کنه گزینه ی دیگه ای نداشت... از قصدش برای ورود به خونه باخبر نبود و نگران بود که باعث و بانی اتفاق بدی بشه...
از صبح که بیدار شده بود دنبال راهی میگشت که بایول رو قانع کنه شب توی اتاقش نباشه و دلیلش اونقدر باید منطقی جلوه میکرد که کسی به شک نیفته... میترسید ازاینکه با جونگکوک تماس بگیره و ازش بخواد که راهی جلوی پاش بزاره... خودش به بهانه ی تمیزکاری به اتاق بایول رفت بلکه چیزی به ذهنش برسه....
با تی و دستمالی که برده بود شروع به گردگیری کرد... اتاق بایول بزرگ بود و چون پنجره رو زیاد باز میذاشت هر روز نیاز به تمیز شدنش بود...
در این حین چیزی به فکرش رسید!...
روش خوبی که کسی بهش شک نمیکرد!
********
۸ شب...
همچنان منتظر بود که جی وون بهش خبر بده که تونسته کارشو انجام بده... گوشیشو توی دستش گرفته بود و به صفحش نگاه میکرد...
**
سمت پذیرایی رفت که نابی و بایول رو اونجا دید... بایول با اشتیاق از جونگ هون تعریف میکرد که امروز چقدر دوست داشتنی تر از قبل شده بود و نابی با لذت بهش گوش میداد...
جلو رفت و رو به بایول ایستاد...
-خانوم؟
بایول: بله؟
-امروز که اتاقتونو گردگیری میکردم متوجه شدم حشره و سوسک توی اتاقتون هست
نابی: حشره؟ پس حتما اتاقشو کثیف کردن... باید همش شسته بشه... دخترم مریض میشه
-نگران نباشین خانوم... من حلش میکنم... الان میخوام برم داخل اتاقو سم پاشی کنم تا اول حشرات از بین برن بعدش فردا همشو تمیز میکنم
بایول: باشه خانوم جی وون... تشکر... منم میام اتاق پایین میخوابم
-باشه...
**********
با صدای مسیجی که دریافت کرد از جا پرید... بازش کرد و پیامی که از طرف جی وون دریافت کرده بود رو خوند...
"سلام آقا... انجام شد... ولی کف اتاق رو مجبور شدم سم بریزم مراقب باشین. کلید اتاق هم همونجا زیر دره"
در جوابش اکی داد و رفت تا آماده بشه...
.
یون ها: بگو ببینم... چی شده؟
جی وو: راستش اول میخواستم این موضوعو به بایول بگم... ولی اون بعد از مدتها تراپی تازه داره از شر افکار پریشون و حالات مضطربش خلاص میشه... نمیخواستم نگرانش کنم
یون ها: موضوع چیه؟
جی وو: جونگکوک دیروز اومد دفتر من... خیلی عصبانی بود
یون ها: برای چی؟ با تو چیکار داره؟
جی وو: میگفت تو رابطه ی من و بایول دخالت نکن... از اولشم تو درباره ی اختلال من آگاهش کردی پس مقصری
یون ها: خب؟
جی وو: بعدشم کلی تهدیدم کرد که اگر تکرارش کنم یه بلایی سرم میاره...
باورش نمیشد... یعنی حدسش در مورد احساس و علاقه ی جونگکوک به بایول درست بود... این کار جونگکوک یون ها رو مطمئن میکرد که مسیرش درسته...
از سر لذت خندید...
جی وو: به چی میخندی؟
یون ها: پس آقای جئون بلاخره خودشو لو داد
جی وو: لو داد؟ منظورت چیه؟
یون ها: هیچی... ولی قبول داری که آدما هرچقدم محافظه کار و سرسخت باشن بازم یه نقطه ضعف دارن که میشه بهش حمله کرد؟...
با نگاه متعجب به قیافه ی سرخوش یون ها نگاه میکرد و منظورش رو نمیفهمید...
جی وو: نمیفهمم!
یون ها: ولش کن...
ببین دختر... تو نگران نباش... من هواتو دارم... جونگکوک نمیتونه بهت آسیبی بزنه... کارخوبی کردی که به بایول چیزی نگفتی
جی وو: اکی... فقط خواستم بدونی
************
جز اینکه به حرفای جونگکوک گوش کنه گزینه ی دیگه ای نداشت... از قصدش برای ورود به خونه باخبر نبود و نگران بود که باعث و بانی اتفاق بدی بشه...
از صبح که بیدار شده بود دنبال راهی میگشت که بایول رو قانع کنه شب توی اتاقش نباشه و دلیلش اونقدر باید منطقی جلوه میکرد که کسی به شک نیفته... میترسید ازاینکه با جونگکوک تماس بگیره و ازش بخواد که راهی جلوی پاش بزاره... خودش به بهانه ی تمیزکاری به اتاق بایول رفت بلکه چیزی به ذهنش برسه....
با تی و دستمالی که برده بود شروع به گردگیری کرد... اتاق بایول بزرگ بود و چون پنجره رو زیاد باز میذاشت هر روز نیاز به تمیز شدنش بود...
در این حین چیزی به فکرش رسید!...
روش خوبی که کسی بهش شک نمیکرد!
********
۸ شب...
همچنان منتظر بود که جی وون بهش خبر بده که تونسته کارشو انجام بده... گوشیشو توی دستش گرفته بود و به صفحش نگاه میکرد...
**
سمت پذیرایی رفت که نابی و بایول رو اونجا دید... بایول با اشتیاق از جونگ هون تعریف میکرد که امروز چقدر دوست داشتنی تر از قبل شده بود و نابی با لذت بهش گوش میداد...
جلو رفت و رو به بایول ایستاد...
-خانوم؟
بایول: بله؟
-امروز که اتاقتونو گردگیری میکردم متوجه شدم حشره و سوسک توی اتاقتون هست
نابی: حشره؟ پس حتما اتاقشو کثیف کردن... باید همش شسته بشه... دخترم مریض میشه
-نگران نباشین خانوم... من حلش میکنم... الان میخوام برم داخل اتاقو سم پاشی کنم تا اول حشرات از بین برن بعدش فردا همشو تمیز میکنم
بایول: باشه خانوم جی وون... تشکر... منم میام اتاق پایین میخوابم
-باشه...
**********
با صدای مسیجی که دریافت کرد از جا پرید... بازش کرد و پیامی که از طرف جی وون دریافت کرده بود رو خوند...
"سلام آقا... انجام شد... ولی کف اتاق رو مجبور شدم سم بریزم مراقب باشین. کلید اتاق هم همونجا زیر دره"
در جوابش اکی داد و رفت تا آماده بشه...
.
۲۹.۳k
۳۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.