فیک moon river 💙🌧پارت⁷
کوک « یعنی میخواین یه دختر بی اصل و نسب رو به عنوان ملکه ی کشور انتخاب کنم؟ شما حتی نمیدونید خانواده این دختر کیه....جدا از بس ملکه شدن...پسوند خاندان مین رو داشتن لیاقت میخواد....چه برسه به اینکه دختر شما باشه
یونگی « عالیجناب ملکه از قبل بانو یُمیول پیشگوی اعظم رو احظار کرده بودن و سرنوشت و تقدیر این دختر و گذشته اش رو از طریق ایشون برسی کردن....مطمئنن خون اشرافی دارن و با توجه به تحقیقتاتی که انجام دادیم احتمال اینکه واقعا هم دختر ما باشه خیلی زیاده....
کوک « با اینکه این پیشگویی ها رو قبول ندارم اما....هر کاری به صلاحه انجام بدید...
یونگی « اطاعت میشه سرورم
کوک « فقط...
یونگی « مشکلی پیش اومده؟
کوک « اون دختر کیه؟
یونگی « ظاهرا دو بار ملاقاتش کردین...یکی شبانه در دریاچه ماه....و سر اون نوشیدنی مسموم
کوک « وایسا ببینم تو چطور اون ملاقات رو ( برگشت و نگاه غضبناکی به وون انداخت....نفس عمیقی کشید تا آرامشش رو حفظ کنه) وون مگه من بچم که همه کارام رو به وزیر مین گزارش میدی؟
وون « سرورم از وقتی بچه بودید وزیر مین..
کوک « بسه بسه فهمیدم باید مراقب من باشه به وصیت پدرم....خب میتونید برید...
یونگی « بله سرورم ( لبخند)
کوک « من آخرش تو رو میکشم وون بیین کی گفتم
وون « با کمال میل جونم رو میدم
کوک « -_-||| اگه ندیمه ها بفهمن پشت این چهره جنتلمن و قوی یه پسر خنگه عمرا روت کراش میزدن....خنگول اخه من میتونم دوری تو رو تحمل کنم مگه؟ تو تنها همدم منی...جونت برام خیلی با ارزشه...میفهمی که چی میگم دیگه....
وون « بله عالیجناب
کوک « کوفت و عالیجناب....وقتی خودمون تنهاییم بگو کوک...خدایا دیوونه ام کردین
پایان فلش بک //
راوی « کوک با چند قدم محکم فاصله اش رو با دختر کیوت روبه روم کم کرد و گفت
کوک « فکر کنم تنها دختری هستی که جرعت اینو داره بدون اجازه من وارد این مکان بشه....باز چی شده؟
یئون وو « بالاخره از دست غر غر های سولی خلاص شدم و داشتم از فضای آرامش بخش اطرافم لذت میبردم که یهو صدای آشنایی از نزدیک شنیدم...هینی کشیدم و چون هول شدم نزدیک بود با سر بیوفتم توی رود ماه... چشمام رو بستم و منتظر بودم که عین موش آبکشیده بشم اما دستم توسط شخصی کشیده شد و اوفتادم توی بغلش... طوری که میتونستم ریتم منظم و آرامش بخش قلبش رو گوش بدم...میترسیدم چشمام رو باز کنم و ضربان قلبم اونقدر بالا رفته بود که فکر کنم صداش رو همه میشنیدن....میدونستم این بوی مست کننده مال چه کسیه....
کوک « با شنیدن صدای من هول داشت و نزدیک بود بیفته توی آب که دستش رو گرفتم و اوفتاد تو بغلم...به وضوح ضربان قلب کوچیکش که عین گنجشک بالا رفته بود رو میشنیدم....آروم کنار گوشش زمرمه کردم
یونگی « عالیجناب ملکه از قبل بانو یُمیول پیشگوی اعظم رو احظار کرده بودن و سرنوشت و تقدیر این دختر و گذشته اش رو از طریق ایشون برسی کردن....مطمئنن خون اشرافی دارن و با توجه به تحقیقتاتی که انجام دادیم احتمال اینکه واقعا هم دختر ما باشه خیلی زیاده....
کوک « با اینکه این پیشگویی ها رو قبول ندارم اما....هر کاری به صلاحه انجام بدید...
یونگی « اطاعت میشه سرورم
کوک « فقط...
یونگی « مشکلی پیش اومده؟
کوک « اون دختر کیه؟
یونگی « ظاهرا دو بار ملاقاتش کردین...یکی شبانه در دریاچه ماه....و سر اون نوشیدنی مسموم
کوک « وایسا ببینم تو چطور اون ملاقات رو ( برگشت و نگاه غضبناکی به وون انداخت....نفس عمیقی کشید تا آرامشش رو حفظ کنه) وون مگه من بچم که همه کارام رو به وزیر مین گزارش میدی؟
وون « سرورم از وقتی بچه بودید وزیر مین..
کوک « بسه بسه فهمیدم باید مراقب من باشه به وصیت پدرم....خب میتونید برید...
یونگی « بله سرورم ( لبخند)
کوک « من آخرش تو رو میکشم وون بیین کی گفتم
وون « با کمال میل جونم رو میدم
کوک « -_-||| اگه ندیمه ها بفهمن پشت این چهره جنتلمن و قوی یه پسر خنگه عمرا روت کراش میزدن....خنگول اخه من میتونم دوری تو رو تحمل کنم مگه؟ تو تنها همدم منی...جونت برام خیلی با ارزشه...میفهمی که چی میگم دیگه....
وون « بله عالیجناب
کوک « کوفت و عالیجناب....وقتی خودمون تنهاییم بگو کوک...خدایا دیوونه ام کردین
پایان فلش بک //
راوی « کوک با چند قدم محکم فاصله اش رو با دختر کیوت روبه روم کم کرد و گفت
کوک « فکر کنم تنها دختری هستی که جرعت اینو داره بدون اجازه من وارد این مکان بشه....باز چی شده؟
یئون وو « بالاخره از دست غر غر های سولی خلاص شدم و داشتم از فضای آرامش بخش اطرافم لذت میبردم که یهو صدای آشنایی از نزدیک شنیدم...هینی کشیدم و چون هول شدم نزدیک بود با سر بیوفتم توی رود ماه... چشمام رو بستم و منتظر بودم که عین موش آبکشیده بشم اما دستم توسط شخصی کشیده شد و اوفتادم توی بغلش... طوری که میتونستم ریتم منظم و آرامش بخش قلبش رو گوش بدم...میترسیدم چشمام رو باز کنم و ضربان قلبم اونقدر بالا رفته بود که فکر کنم صداش رو همه میشنیدن....میدونستم این بوی مست کننده مال چه کسیه....
کوک « با شنیدن صدای من هول داشت و نزدیک بود بیفته توی آب که دستش رو گرفتم و اوفتاد تو بغلم...به وضوح ضربان قلب کوچیکش که عین گنجشک بالا رفته بود رو میشنیدم....آروم کنار گوشش زمرمه کردم
۷۰.۸k
۰۲ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.