Autumn love (عشق پاییز)
P.¹
TAKEPARTY
V
_ معنی این کارا چیه تهیونگ؟
چه معنی میتونه داشته باشه به نظرت؟ چرا باید با اون پسر اونقدر گرم بگیری هان؟؟
_ سر من داد نزن
جواب منو بده
صدای متحکمش توی گوش های دخترک پیچید و ترس ستون فقرات و پاهاش و نوازش کرد و آهسته ازشون گذر کرد
_ اون.. اون فقط یه دوسته من نمیدونم چرا انقدر داری این مسئله رو بزرگش میکنی
من بهت گفته بودم دوس ندارم با اون بگردی ولی حتی سر کارم اون میبرتت
_ چون مسیر تو با مسیر کار من یکی نیست و من نمیخوام فقط دیر برسی سر کار دلیلش همینه
داری دروغ میگی.. داری دروغ میگی!!!
کلافه از روی کاناپه بلند شد
_تو چی می خوای بگی تهیونگ؟ منظورت از این اراجیف چیه؟ میخوای بگی ممکنه ما باهم رابطه داشته باشیم؟
وقتی جمله آخر به گوش تهیونگ خورد چنان عصبی شد که گلدون روی میز و بلند کرد و محکم روی زمین کنار پاهای دخترش کوبید و با داد گفت
خفههه شو
دختر از ترس داد نحیفی کشید و چشماش رو محکم روی هم فشرد و قطره اشک سمجی روی گونه اش لغزید ترس تمام وجودش رو تسخیر کرده بود تاحالا پسر روبه روش رو با این حالت ندیده بود اون روش خیلی حساس شده بود ولی اینبار حساسیتش بیمورد بود چون اونا فقط باهم همکار بودن ولی قبولوندن این جمله و اثباتش کار به شدت دشواری برای پسر مقابلش بود به خصوص حالا! چون اون مطمئن بود که تهیونگ قبول نمیکنه و حرف زدنش باهاش فقط اوضاع رو بدتر و آتیشی در میکنه پس تصمیم گرفت اونجا رو ترک کنه تا هردوضون بتونن به خوبی درمرود این قضیه فکر کنن!
با چشمای اشکی کیفش رو از روی کاناپه برداشت و با احتیاط از کنار شیشه خرده ها عبور کرد و محکم در خونه رو بست و بیرون رفت..
هوای دلتنگ پاییزی ناخودآگاه احساساتش رو جریحه دار میکرد و زخم قلبش رو شعله ور تر میکرد با پاهای پیاده و چشمانی که مجالی برای باریدن نمیدادن تو خیابون راه میرفت و با مرور اتفاق امشب میبارید!
وقتی آروم تر شد و مغزش تونست موقعیتش رو بسنجه فهمید چقدر سردشه دستاش رو دور خودش پیچید و کتش رو محکمتر کرد! درد پاهاش رو تا اون لحظه حس نکرده بود ولی حالا درد پاهاش نشونه ای بود که تثبیت میکرد چقدر از خونه و تهیونگ دور شده و چند ساعته که داره راه میره بیجون و بیحس خودش رو به صندلی چوبی داخل پارک کشوند و نشست روش و صندلی با بی انصافی، تماما سردیس رو به این عابر پیاده و دلتنگ منتقل کرد و باهاش مثل غریبه ها رفتار کرد درحالی که این عابر آخر هر هفته با تهیونگ به این پارک میومدن و روی این صندلی مینشستن و بستنی توت فرنگیشون رو مزه میکرد و تا آخرین لحظه باهم حرف میزدن و با موزیک های ساز ها و خواننده های دوره گرد تو چشم همه باهم میرقصیدن و همراه با آهنگ میخوندن!
TAKEPARTY
V
_ معنی این کارا چیه تهیونگ؟
چه معنی میتونه داشته باشه به نظرت؟ چرا باید با اون پسر اونقدر گرم بگیری هان؟؟
_ سر من داد نزن
جواب منو بده
صدای متحکمش توی گوش های دخترک پیچید و ترس ستون فقرات و پاهاش و نوازش کرد و آهسته ازشون گذر کرد
_ اون.. اون فقط یه دوسته من نمیدونم چرا انقدر داری این مسئله رو بزرگش میکنی
من بهت گفته بودم دوس ندارم با اون بگردی ولی حتی سر کارم اون میبرتت
_ چون مسیر تو با مسیر کار من یکی نیست و من نمیخوام فقط دیر برسی سر کار دلیلش همینه
داری دروغ میگی.. داری دروغ میگی!!!
کلافه از روی کاناپه بلند شد
_تو چی می خوای بگی تهیونگ؟ منظورت از این اراجیف چیه؟ میخوای بگی ممکنه ما باهم رابطه داشته باشیم؟
وقتی جمله آخر به گوش تهیونگ خورد چنان عصبی شد که گلدون روی میز و بلند کرد و محکم روی زمین کنار پاهای دخترش کوبید و با داد گفت
خفههه شو
دختر از ترس داد نحیفی کشید و چشماش رو محکم روی هم فشرد و قطره اشک سمجی روی گونه اش لغزید ترس تمام وجودش رو تسخیر کرده بود تاحالا پسر روبه روش رو با این حالت ندیده بود اون روش خیلی حساس شده بود ولی اینبار حساسیتش بیمورد بود چون اونا فقط باهم همکار بودن ولی قبولوندن این جمله و اثباتش کار به شدت دشواری برای پسر مقابلش بود به خصوص حالا! چون اون مطمئن بود که تهیونگ قبول نمیکنه و حرف زدنش باهاش فقط اوضاع رو بدتر و آتیشی در میکنه پس تصمیم گرفت اونجا رو ترک کنه تا هردوضون بتونن به خوبی درمرود این قضیه فکر کنن!
با چشمای اشکی کیفش رو از روی کاناپه برداشت و با احتیاط از کنار شیشه خرده ها عبور کرد و محکم در خونه رو بست و بیرون رفت..
هوای دلتنگ پاییزی ناخودآگاه احساساتش رو جریحه دار میکرد و زخم قلبش رو شعله ور تر میکرد با پاهای پیاده و چشمانی که مجالی برای باریدن نمیدادن تو خیابون راه میرفت و با مرور اتفاق امشب میبارید!
وقتی آروم تر شد و مغزش تونست موقعیتش رو بسنجه فهمید چقدر سردشه دستاش رو دور خودش پیچید و کتش رو محکمتر کرد! درد پاهاش رو تا اون لحظه حس نکرده بود ولی حالا درد پاهاش نشونه ای بود که تثبیت میکرد چقدر از خونه و تهیونگ دور شده و چند ساعته که داره راه میره بیجون و بیحس خودش رو به صندلی چوبی داخل پارک کشوند و نشست روش و صندلی با بی انصافی، تماما سردیس رو به این عابر پیاده و دلتنگ منتقل کرد و باهاش مثل غریبه ها رفتار کرد درحالی که این عابر آخر هر هفته با تهیونگ به این پارک میومدن و روی این صندلی مینشستن و بستنی توت فرنگیشون رو مزه میکرد و تا آخرین لحظه باهم حرف میزدن و با موزیک های ساز ها و خواننده های دوره گرد تو چشم همه باهم میرقصیدن و همراه با آهنگ میخوندن!
۶.۹k
۱۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.