دختر خوانده ی هیولا پارت سی و چهار
•••دختر خوانده ی هیولا•••
•••پارت سی و چهار•••
"سوم شخص"
ساعت نزدیک چهار بود. آریانا روی تخت دراز کشیده بود و هیچی نمیگفت.
آریانا- اوو اوووif your happy and you knoooow.. "اگه خوشحالی و میدونی.."
آریانا- قسم میخورم که یه تخته ام کمه! ویی خدا اصن تصور کردنشم خجالت زده ام میکنه. مدرسه.. من.. شدو.. الیزابت.. عهههه!
ساعت چهار و ربع صبح بود که آریانا بعد از کلی فکر کردن از جاش بلند میشه.
آریانا- خب! یه زندگی جدید! یه شروع جدید! باید مرتب و منظم باشم!
لامپ اتاق رو روشن میکنه و شروع میکنه به تمیز کاری. از مرتب کردن تخت بگیر تا شستن ظرف ها اتو کردن لباس ها و دوش گرفتن! با خودش اهنگ زمزمه میکرد و سعی میکرد تند تند کارهارو انجام بده.
"آریانا"
بعد از خشک کردن و بستن موهام متوجه شدم ماشین لباسشویی کارش تموم شده و لباس هارو بردم توی بالکن کوچیک خونه پهن کردم.
گرگومیش بود و خورشید داشت طلوع میکرد. ساعت شیش بود.
- خوب کارا رو راست و ریست کردما! سریع باید برم مدرسه.
•••پارت سی و چهار•••
"سوم شخص"
ساعت نزدیک چهار بود. آریانا روی تخت دراز کشیده بود و هیچی نمیگفت.
آریانا- اوو اوووif your happy and you knoooow.. "اگه خوشحالی و میدونی.."
آریانا- قسم میخورم که یه تخته ام کمه! ویی خدا اصن تصور کردنشم خجالت زده ام میکنه. مدرسه.. من.. شدو.. الیزابت.. عهههه!
ساعت چهار و ربع صبح بود که آریانا بعد از کلی فکر کردن از جاش بلند میشه.
آریانا- خب! یه زندگی جدید! یه شروع جدید! باید مرتب و منظم باشم!
لامپ اتاق رو روشن میکنه و شروع میکنه به تمیز کاری. از مرتب کردن تخت بگیر تا شستن ظرف ها اتو کردن لباس ها و دوش گرفتن! با خودش اهنگ زمزمه میکرد و سعی میکرد تند تند کارهارو انجام بده.
"آریانا"
بعد از خشک کردن و بستن موهام متوجه شدم ماشین لباسشویی کارش تموم شده و لباس هارو بردم توی بالکن کوچیک خونه پهن کردم.
گرگومیش بود و خورشید داشت طلوع میکرد. ساعت شیش بود.
- خوب کارا رو راست و ریست کردما! سریع باید برم مدرسه.
۲.۱k
۰۵ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.