p3
p3
با باز شدن در نگاهتون رو دوختید به در
+ خانم کیم بیاید ادامه مصاحبه لطفا
سری تکان دادی و از فلیکس فاصله گرفتی به سمت کیفت که روی صندلی چرمی قرار داشت رفتی ، برش داشتی زیپشو باز کردی و یک شکلات نعنایی از کیفت دراوردی به سمت فلیکسی که با تعجب بهت نگاه میکرد رفتی
اروم شکلات رو توی دستش قرار دادی و چشماتو بستی با یک لبخند آرامش بخش لب زدی
=شکلات مورد علاقمه مطمئنم توعم بهش علاقه مند میشی!
چرخیدی و خواستی بری ، دستاشو به مچ دستت رسوند و مانع رفتنت شد
سوالی نگاهش کردی
_ بازم میای؟!
= مطمئن نیستم،ولی سعب میکنم بیام به دیدنت جوجه طلایی
این یک لقب خاصی بود تاحالا کسی همچین لقبی بهش نداده بود،از نظرش تو یک فرشته بودی! زیادی دوست داشت باهات بیشتر اشنا شه و درموردت بدونه این حس کنجکاوی رو دوتاتونم داشتید که بی خبر بودین..
اهسته از بیمارستان دراومدی و به سمت ماشینی که منتظرت بود رفتی، حرف " هفته بعد بهتون اطلاع میدیم" فکر میکردی ممکن بود نتونی استخدام بشی برای همین اخرین بار برگشتی و به ساختمون نگاه کردی اتاقی که پنجرش باز بود خیره شدی
همون پسر مو بلند با جدیت و اخم نگاهت میکرد دوباره لبخندی زدی و دستتو به چپ و راست تکون دادی بعد سوار ماشین شدی..
با وارد شدن افراد دیگری به سرویس بهداشتی به خودت اومدی .. زود از اونجا بیرون اومده و به سمت اتاق خانم پارک رفتی اینکه میخواستی بیمارت فلیکس باشه تصمیمت قطعی بود ،
+ مطمئنید که میخواید فقط و فقط برا فلیکس کار کنید؟
=اهوم..بعد از رفتن من..چیزی تغییر کرد تو این یک ماه؟
+ .. البته*لبخندی زد* اون منتظرتون بود همش و همش سراغتون رو ازم میگرفت
لبخندی روی لبات نقش بست
= خوشحالم ...
به پرونده اش نگاه کردی
یک پسر ۲۴ ساله که .. حتی لیسانسشم نگرفته، دچار اسیب های روحی روانی شده بعد از مرگ..خواهرش..به این بیمارستان اومده تاحالا هیچ ملاقاتی نداشته.. این یکم اذیتت کرد .. .. چرا باید یک پسر ۲۴ ساله ای رو خانوادش رهاش کنن؟ جوابش فقط و فقط فلیکس میدونست..
با باز شدن در نگاهتون رو دوختید به در
+ خانم کیم بیاید ادامه مصاحبه لطفا
سری تکان دادی و از فلیکس فاصله گرفتی به سمت کیفت که روی صندلی چرمی قرار داشت رفتی ، برش داشتی زیپشو باز کردی و یک شکلات نعنایی از کیفت دراوردی به سمت فلیکسی که با تعجب بهت نگاه میکرد رفتی
اروم شکلات رو توی دستش قرار دادی و چشماتو بستی با یک لبخند آرامش بخش لب زدی
=شکلات مورد علاقمه مطمئنم توعم بهش علاقه مند میشی!
چرخیدی و خواستی بری ، دستاشو به مچ دستت رسوند و مانع رفتنت شد
سوالی نگاهش کردی
_ بازم میای؟!
= مطمئن نیستم،ولی سعب میکنم بیام به دیدنت جوجه طلایی
این یک لقب خاصی بود تاحالا کسی همچین لقبی بهش نداده بود،از نظرش تو یک فرشته بودی! زیادی دوست داشت باهات بیشتر اشنا شه و درموردت بدونه این حس کنجکاوی رو دوتاتونم داشتید که بی خبر بودین..
اهسته از بیمارستان دراومدی و به سمت ماشینی که منتظرت بود رفتی، حرف " هفته بعد بهتون اطلاع میدیم" فکر میکردی ممکن بود نتونی استخدام بشی برای همین اخرین بار برگشتی و به ساختمون نگاه کردی اتاقی که پنجرش باز بود خیره شدی
همون پسر مو بلند با جدیت و اخم نگاهت میکرد دوباره لبخندی زدی و دستتو به چپ و راست تکون دادی بعد سوار ماشین شدی..
با وارد شدن افراد دیگری به سرویس بهداشتی به خودت اومدی .. زود از اونجا بیرون اومده و به سمت اتاق خانم پارک رفتی اینکه میخواستی بیمارت فلیکس باشه تصمیمت قطعی بود ،
+ مطمئنید که میخواید فقط و فقط برا فلیکس کار کنید؟
=اهوم..بعد از رفتن من..چیزی تغییر کرد تو این یک ماه؟
+ .. البته*لبخندی زد* اون منتظرتون بود همش و همش سراغتون رو ازم میگرفت
لبخندی روی لبات نقش بست
= خوشحالم ...
به پرونده اش نگاه کردی
یک پسر ۲۴ ساله که .. حتی لیسانسشم نگرفته، دچار اسیب های روحی روانی شده بعد از مرگ..خواهرش..به این بیمارستان اومده تاحالا هیچ ملاقاتی نداشته.. این یکم اذیتت کرد .. .. چرا باید یک پسر ۲۴ ساله ای رو خانوادش رهاش کنن؟ جوابش فقط و فقط فلیکس میدونست..
۱۸.۱k
۲۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.