فیک«دختر کوچولوی من» part 27
ته: ته جون برووو
ته جون: باشههه
ات:(میخنده)
ته: ته جونه دیگه ازین بیشتر ازش انتظار نمیره
ات: اشکال نداره
ته: فک کنم بیکنا سرخ شدن
ات: اوهوم
ته: دستپختم حرف نداره
ات: تا ببینیم
ته: قبول نداری؟خب تا یکم دیگه قبول میکنی
ات: باشه پس
ته: بخور
ات: اوممم واقعا خوشمزس
ته: دیدی گفتم؟
ات: اره
ته: ات یه سوال جدی بپرسم
ات: اوهوم بپرس
ته: اینکه باهام زندگی میکنی اذیتت میکنه؟
ات: نه طوری رفتار کردم انگار اذیتم؟
ته: ااا نه همینجوری پرسیدم
ات: اها راستی فردا یه جشنواره هست دانش اموزا با والدینشون میرن وقت داری باهام بیای؟
ته: این چه سوالیه حتی اگه وقتم نداشته باشم باهات میام
ات: ممنون(با لبخند کیوت)
ته: اگه اینجوری نگاه کردنم ادامه بدی امکان داره دلم بخواد همین الان انقدر ببوسمت که نفس کم بیاری
ات:(همونجوری ادامه میده)
ته: خودت خواستیا
راوی:
تهیونگ ات رو بغل میکنه و میزاره رو پاهای خودش و موهاشو میده پشت گوشش و با یه دستش دور کمر و با دست دیگش پشت گردن رو میگیره و میبوستش و ات هم همراهیش میکنه…
بعد از تقریبا ۴۰ ثانیه:
ته: نمیدونی چقدر خوشحالم که پرنسس کوچولویی مثل تو دارم
ات: یه پرنسس همیشه به یه شاهزاده احتیاج داره نه؟
ته: اجازه میدی اون شاهزاده من باشم؟
ات: من هیچکسو غیر تو به عنوان شاهزاده خودم انتخاب نمیکنم
ته: پس یعنی الان تو فقط پرنسس منی؟
ات: اره(با خنده کیوت)
ته: فردا میخوای چی بپوشی؟
ات: نمیدونم چی بپوشم؟
ته: میخوای من کت و شلوار پرادا جفت ست اون گردنبدی که برات خریدمو بپوشم؟
ات: ست بودن؟
ته: اره بعد توعم میتونی ست پرادا رو بپوشی
ات: باشه پس خوب میشه (عکس لباساشونو میزارم)
ته: اگه اینجوری بپوشیم بنظرت بقیه فکر میکنن پدر و دختریم یا پارتنر همیم؟
ات: نمیدونم بزار هرجور میخوان فکر کنن
ته: حس میکنم واقعا پدر و دختریم
ات: تهیونگ لباس پراداعه یکم یقش بازه
ته: خب که چی
ات: ممکنه جی یون..
ته: نه جرعتشو نداره من نمیزارم
بنظرتون به جشنواره میتونن برن یا نه؟🥱
ته جون: باشههه
ات:(میخنده)
ته: ته جونه دیگه ازین بیشتر ازش انتظار نمیره
ات: اشکال نداره
ته: فک کنم بیکنا سرخ شدن
ات: اوهوم
ته: دستپختم حرف نداره
ات: تا ببینیم
ته: قبول نداری؟خب تا یکم دیگه قبول میکنی
ات: باشه پس
ته: بخور
ات: اوممم واقعا خوشمزس
ته: دیدی گفتم؟
ات: اره
ته: ات یه سوال جدی بپرسم
ات: اوهوم بپرس
ته: اینکه باهام زندگی میکنی اذیتت میکنه؟
ات: نه طوری رفتار کردم انگار اذیتم؟
ته: ااا نه همینجوری پرسیدم
ات: اها راستی فردا یه جشنواره هست دانش اموزا با والدینشون میرن وقت داری باهام بیای؟
ته: این چه سوالیه حتی اگه وقتم نداشته باشم باهات میام
ات: ممنون(با لبخند کیوت)
ته: اگه اینجوری نگاه کردنم ادامه بدی امکان داره دلم بخواد همین الان انقدر ببوسمت که نفس کم بیاری
ات:(همونجوری ادامه میده)
ته: خودت خواستیا
راوی:
تهیونگ ات رو بغل میکنه و میزاره رو پاهای خودش و موهاشو میده پشت گوشش و با یه دستش دور کمر و با دست دیگش پشت گردن رو میگیره و میبوستش و ات هم همراهیش میکنه…
بعد از تقریبا ۴۰ ثانیه:
ته: نمیدونی چقدر خوشحالم که پرنسس کوچولویی مثل تو دارم
ات: یه پرنسس همیشه به یه شاهزاده احتیاج داره نه؟
ته: اجازه میدی اون شاهزاده من باشم؟
ات: من هیچکسو غیر تو به عنوان شاهزاده خودم انتخاب نمیکنم
ته: پس یعنی الان تو فقط پرنسس منی؟
ات: اره(با خنده کیوت)
ته: فردا میخوای چی بپوشی؟
ات: نمیدونم چی بپوشم؟
ته: میخوای من کت و شلوار پرادا جفت ست اون گردنبدی که برات خریدمو بپوشم؟
ات: ست بودن؟
ته: اره بعد توعم میتونی ست پرادا رو بپوشی
ات: باشه پس خوب میشه (عکس لباساشونو میزارم)
ته: اگه اینجوری بپوشیم بنظرت بقیه فکر میکنن پدر و دختریم یا پارتنر همیم؟
ات: نمیدونم بزار هرجور میخوان فکر کنن
ته: حس میکنم واقعا پدر و دختریم
ات: تهیونگ لباس پراداعه یکم یقش بازه
ته: خب که چی
ات: ممکنه جی یون..
ته: نه جرعتشو نداره من نمیزارم
بنظرتون به جشنواره میتونن برن یا نه؟🥱
۲۲.۹k
۱۱ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.